خاطرات کاربران از اولین دوره جام حذفی تبیان (1)
کاربران عزیز هفته ی وحدت هم به پایان رسید و همراه با آن اولین دوره جام حذفی تبیان نیز تمام شد.
هر مسابقه و آزمون و امتحانی آن هم مسابقه ای با این وسعت پر از فراز و نشیب و مشکلات و کم و کاستی های بسیاری است و در کنار آن دنیایی خاطره ی تلخ و شیرین هم برای مسئولین اجرایی مسابقه و هم برای شرکت کنندگان در بر دارد و از آنجا که از هر ماجرایی جز خاطرات آن چیز دیگری ماندنی نیست ؛ در صدد بر آمدیم تا گزیده ای از خاطرات شما عزیزان تهیه کنیم تا همگان از شریک شدن در آن لذت ببرند . شاید ثبت هر خاطره ای باعث ایجاد تجربه ای و یا یاد آوری لحظات سپری شده عمر باشد . آرزوی ما برای شما این است که خاطرات همگی شما خاطراتی شیرین باشد در تمام مراحل زندگی.
کاربر عزیزی با نام مستعار kh_khalily از مازندارن خاطره ی خود را اینگونه تعریف کرده است:
من یه معلم فنی حرفه ای ام از مازندران، مدرسه ما اینترانت رایگان داره. شنبه بود من دوبل یه معلم دیگه بودم (دوبل برای کمک به معلم اصلی در دروس کارگاهیه). زنگ اول معلم اصلی تو کلاس بود و کارگاه نیومد. منم فرصت رو غنیمت شمردم و رفتم که مسابقه بدم. ولی وسط مسابقه اینترنت اکسپلوررم قاطی کرد و مجبور شدم پنجره ها رو ببندم.
زنگ تفریح پایین نرفتم و دوباره شروع کردم به مسابقه دادن. زنگ دوم شد و دقیقه 15-16 بودم که معلم و دانش آموزا اومدن کارگاه! معلم گفت که می خواد یه سری اسلاید پاورپوینت برا بچه ها بذاره ببینن. من گفتم صبر کنید دارم مسابقه می دم. یه ربع دیگه، هیچی. مگه طاقت می اوردن؟ ویدئو پروژکشن رو روشن کردن و صفحه سایت افتاد رو پرده. حالا بچه ها هی می خوندن سوالا رو و منو تشویق می کردن! منم با سر و صدا نمی تونستم تمرکز کنم و هی می گفتم ساکت! یه سوالم در مورد فوتبال بود و من لینکشو وا کردم که جواب بدم. بچه ها هم تا عکس فوتبالیستا رو دیدن شروع به سر و صدا کردند.
خلاصه این یه ربع کلی برام گذشت و به زور جوابا رو دادم و وقتم تموم شد و 24 شدم. (بعد مسابقه اسلایدا رو دیدیم بعدشم پاورپوینت درس دادم وقتم اضافه اوردیم) البته تو دور دوم با سرعت و تمرکز بالاتر 41 شدم. مسابقه هیجان انگیزی بود به خواهرم هم گفتم اونم عضو شد مرحله اول 21 شد مرحله دوم 31 . خیلی حیف شد که حذف شدیم. که مازندران شهر ما یاد باد همیشه بر و بومش آباد باد.
و کاربر عزیز دیگری با نام مستعار 9615297 از گرگان چنین بیان می کند:
صبح روز مسابقه که از خواب پاشدم رفتم تو فکر آخه تلفن خونمون به دلیل برخی تعمیرات امروزه قطع بود و خلاصه با در نظر گرفتن همه ی شرایط به این نتیجه رسیدم که نمیتونم تو مسابقه شرکت کنم. آخه من اصلا اهل کافی نت رفتن نیستم و اصلا نمیدونم نزدیکترین کافی نت به خونمون کجاست؟ این شد که کلی خورد تو ذوقمون و حال گیری عجیبی از ما به عمل اومد. تا شب فکرم مشغول این قضیه بود تا اینکه عقربه های ساعت یکی یکی خیلی عاشقانه دور خودشون گشتن و ساعت 8 شب رو رقم زدن. از قضا اون شب یه اتفاق جالب که شرحش در حوصله ی این مطلب نیست منو کشوند فروشگاه داداشم که با یه ای دی اس ال پر سرعت به اینترنت وصلن. اولش به فکر مسابقه نبودم ولی میز خالی و یه کامپیوتر بدون استفاده نظر منو به خودش جذب کرد. خلاصه هر طوری شد کشون کشون خودم رسوندم بهش و به هر زحمتی بود نشستم پشتش و اومدم تو سایت و روی صفحه مسابقه کلیک کردم. وقتی دیدم فردا رو هم براش وقت گذاشتن کلی خوشحال شدم و با خودم گفتم خب فردا با خیال راحت و یه محیط خلوت و با تمرکز میرم سوالارو از خونه جواب میدم اما یهو وسواس الخناس اومد سراغمو بهم گفت حمید؟ گفتم بله گفت داری چیکار میکنی؟ گفتم مگه کوری دارم صفحه رو میبندم برم خونه تا فردا از همونجا سوالارو جواب بدم دیگه.
گفت چرا چرت و پرت میگه آقا جان گفتم چرا؟ گفت اومد و فردا هم تلفنتون درست نشد میخوای چیکار کنی؟ گفتم نه بابا درست میشه دوباره گفت اصلا اومدیمو درست شد اما شاید با اون سرعت خیلی بالایی که تو داری (طعنه و کنایه) صفحه مسابقه رو باز نکنه خب همینجا شرکت کن دیگه.
با یه خورده دو دوتا چهار تا نتیجه گرفتم این زبون بسته با این بی عقلیش راس میگه. خودمو یه خورده جابجا کردمو و حسابی مستقر شدم و با یه بسم الله لینک شرکت در مسابقه رو زدم.
وارد که شدم دیدم یه چیزی مثل اجل معلق بالای صفحه داره تکون میخوره نگاه که کردم دیدم بله زمانه که مثل یه بمب ساعتی به کار افتاده بود. چشممو برگردوندم طرف سوالا اولین سوالو که رفتم طرفش دیدم سوال ریاضیه ازون سوالای ناجور که حتما باید متخصص معماری باشی تا بتونی جوابش بدی. گفتم غلط نکنم بقیه سوالام همین جوریه.
خلاصه از خیرش گذشتم و رفتم سراغ بقیه که خدا رو شکر ازونایی بود که دوست داشتم مثل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و ورزشی و تاریخی و همین چیزا دیگه.
خلاصه با سرعتی عجیب در حال حرکت بودم همینجوری سوال ها رو در می نوردیدم و رسیده بودم به سوال 30 و داشتم به خودم تبارک الله میگفتم و سوره ی یاسین برای هوش سر شارم میخوندم که یهو قل اعوذ مارو هم آب برد و در حالی که هنوز نصف دیگه از زمان مسابقه مونده بود که یهو صفحه رفت و یه صفحه حاوی یه پیام از طرف تبیان اومد تقریبا با این مضمون که آقای باهوش خسته نباشی دیگه همینقد بسه دیگه بیشتر ازین به مغزت فشار نیار و امتیازت شده 29 دیگه اصلا چونه هم نزن برو خیرشو ببینی. منم با این وجود که میدونستم کسی جواب من لات و لوت و آسمان جل رو نمیده یه طوماری عظیم در هجو این مسابقه نوشتم و روانه انجمن مسابقه کردم که هنوزم جوابی نگرفتمو و دیگه نمیخوام که بگیرم چون جایزه هارو خوردنو و ته دیگشم بردن.
و بخوانید خاطره ی کاربری عزیز با نام مستعار jamshid52 از فارس:
من خبرنگار هستم روز اول در ساعات اولیه شروع مسابقه جواب ها رو فرستادم با یه هیجان خاص، همون روز دیگه هیچ علاقه ای به خبرنویسی و خبرخوانی نداشتم تمام فکر و ذهنم مسابقه بود. واقعا چه هیجانی داشت.
در کل مسابقه خیلی خوبی بود ولی متاسفانه تیم فارس نتوانست به مراحل بعدی صعود کنه و در اولین مرحله از مسابقه حذف شد.
از تمام برو بچه های فارس که در این مسابقه شرکت کردند هم تشکر می کنم و از برو بچه های تبیان نیز برای برگزاری این مسابقه سپاسگزارم.
برای مشاهده ی خاطرات سایر کاربران در انجمن ها اینجا کلیک کنید.
خاطرات مسابقات جام حذفی تبیان از زبان کاربران(2)
خاطرات مسابقات جام حذفی تبیان از زبان کاربران(3)
خاطرات مسابقات جام حذفی تبیان از زبان کاربران(4)
تهیه و تنظیم برای تبیان: واحد امور کاربران سایت تبیان