تبیان، دستیار زندگی
تو این وضعیت که توپ داره میاد کی خوابش می بره؟!
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

رابطه عرفان و طنز در جبهه

طنز جبهه های ما جدا از عرفان نیست

امام جمعه موقت قزوین ، مسئول نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه بین المللی امام خمینی (ره) ، استاد حوزه و دانشگاه، مفسر قرآن ، حاج آقا عبد الکریم عابدینی ، با همه این عناوین شناخته می شود ، اما آنچه ما را مصمم به انجام گفت و گو با ایشان کرد ، حضور متوالی ایشان در جبهه ها در کسوت روحانیت و البته چهره بشاش و شوخ طبعانه ای بود که از ایشان سراغ داشتیم. 

در قرآن دنبال طنز گشتم :

لبخند

یک موقع تو ذهنم بود که رد پای طنز و شوخی را در قرآن پیدا کنم. دیدم مثلاً جاهایی انگار شبیه طنز و شوخی و اینها پیدا می شود. فرض کنید حضرت موسی عصایش را می اندازد و بعد می ترسد! خب شما اگر آنجا باشید خنده تان می گیرد. خدا می گوید: لاتخف سنعید ها سیرتها الاولی ( نترس! ما آن را به حالت اولش برمی گردانیم.) یا اینکه خداوند می خواهد ناتوانی ما  آدمها که خیلی ژست می گیریم را مثال بزند می گوید مثل مگسی که چیزی را از شما ربوده است. حالا که نانو تکنولوژی مطرح است خوب می شود فهمیدش . ممکن است یک چیز خیلی گرانبهایی حجم کوچکی داشته باشد که یک مگس هم بتواند آن را بدزدد. بعد شما هم ناراحت ، دارید دنبال آن می دوید. بعد خداوند می گوید: ضعف الطالب و المطلوب . چقدر قشنگ است ! نه تنها چیز طنزآمیزی را بیان می کند ، بلکه دارد تصویرسازی می کند. می بینید این را ؟ یک نفر دارد می دود یک مگسی هم از او چیزی را برداشته ، دارد فرار می کند. همین آدم با آن قیافه ای که گرفته از عهده آن مگس برنمی آید. آن وقت خدا می گوید هر دوتان ضعیفید. بنشینید سر جایتان.

من می گویم در قرآن هم یک رگه هایی از این دیده می شود که فطرت آدمی هم هست. خدا همانطور که آدمها را این طوری خلق کرده کلامش هم یک سنخیتی با او دارد دیگر ؟

یک موقع تو ذهنم بود که رد پای طنز و شوخی را در قرآن پیدا کنم. دیدم مثلاً جاهایی انگار شبیه طنز و شوخی و اینها پیدا می شود.

کی خوابش می برد؟

یک امامزاده ای بود تو قسمت شمال سوسنگرد با جایی که ما مستقر بودیم یک فاصله چند صدمتری داشت. یک وقت دوستان گفتند برویم یک فاتحه ای بخوانیم و زیارتی بکنیم. دشتی بود. زمستان آنجا مثل بهار ماست. تو زمینهای سبز شده بهاری آنجا داشتیم مسیر را می رفتیم. چهار نفر بودیم. بچه های لشکر 92 اهواز .

رزمندگان

صدای توپ را می شنیدیم. زودتر از گلوله اش صدایش می آمد. چهار تا توپ برای ما چهار نفر شلیک شد. می خواستند بگویند که ما قشنگ می دانیم شما چه کار می کنید. دوستان نظامی گفتند : بخوابید! من به شوخی گفتم « تو این وضعیت که توپ داره میاد کی خوابش می بره؟! »

من ؟ مکتب من ؟

در دامنه یکی از کوههای بلندیهای « الله اکبر » سنگری که توش نشست و برخاست می کردیم زیر شکم یک تانک بود. یعنی تانک را یک جا مستقر کرده بودند، این شنیهای تانک این ور و آن ور قرار گرفته بود. زیرش را خالی کرده بودند. نه آن قدری که آدم بتواند بایستد. فقط در حالت نشسته می توانستی بروی داخل سنگر.

ما دیدیم می خواهیم اینجا زندگی بکنیم. باید جایمان را درست کنیم.

تو این وضعیت که توپ داره میاد کی خوابش می بره؟!

ذره ذره کندیم و گودتر شد. رفت و آمدمان هم راحت تر شد. حالا ببینید چقدر ناشیانه بود. اگر گلوله دشمن می آمد و می خورد روی تانک ، زیر آن تانک جهنمی ترین جایی می شد که آدم چیزی ازش نمی ماند . حالا شده بود ایام عید . حالا چطور راهیان نور می روند جبهه ؛ یک تعدادی دانشجو از تهران آمده بودند جبهه ها را ببینند و یک خدا قوتی به رزمنده ها بگویند .

سنگر

اینها که آمدند ، ما تازه از کندن سنگر فارغ شده بودیم. زدیم تو خال ریا گفتیم « من این سنگرو کندم! » حال غافل از اینکه حرف امام که به بنی صدر می گفت هی نگویید « من » این « من » شیطان است. بگویید: « مکتب من ». این حرف هنوز تر و تازه بود و ما هم شنیده بودیم. یکی از دانشجوها این جمله امام را در جواب من گفت که « هی نگویید من ... » من هم برگشتم به ایشان گفتم : معذرت می خواهم. من اشتباه گفتم. مکتب من این سنگر را کنده است. نگاه کنید دستهای مکتب من تاول زده است.

معتبرتر از کارت ملی

خیلی وقتها با لباس نظامی عمامه می بستیم تا رزمنده ها بدانند که آخو ندیم و اگر سوال یا مشکلی بود بپرسند. مدتی طرفهای پل ذهاب بودیم . یک بار که خیلی خاک آلود شده بودیم ، عمامه ام هم خاکی بود و مثل حالت اتو کشیده الان نبود. رفتم به پادگان پل ذهاب. بچه های دم در گفتند که کارتتان را نشان بدهید . به وضعیت خاک آلوده ام اشاره کردم و گفتم: این کارتم! و این وضعیت خاک آلوده عمامه و لباسم نشان می دهد که من از پشت میز و کرسی نیامده ام تو این منطقه. آنها هم این کارت را بهتر از کارتهای ملی که شماها دارید قبول کردند.

                                                                      ادامه دارد ...


منبع :

خمپاره

تنظیم برای تبیان :

بخش هنر مردان خدا - سیفی