تبیان، دستیار زندگی
اینك شاخه های لخت درختان كه پر بار گشته اند/ جا داده اند یك زوج گنجشكی را كه سر داده اند/ جیك جیك های عاشقانه …
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جیک جیک های عاشقانه

بهاریه های نوروزی ( یك )

جیک جیک های عاشقانه

پیچیده است در خود و زمین ناله می كند

از درد زایش یك زایمان …

فصلی كه سر سبد فصل های دیگر است

دیده گشوده است در دامان مادرش زمین

عمر سفید زمستان به سر رسیده است

از راه رسیده است بهار

با قامتی به بلندای درخشان كاج

و دشت های یخ زده و خراب، كه بیدار گشته اند

در گردش زمین و زمان …

و روئیده است یك اتفاق سبز

كوهها كه مشت مشت شده اند در كنار هم

باران كه سرازیر می شود، باز می شود مشت های كوه

و آب از شیار انگشتان دست كوه جاری می شود

و من كه خودم را درمیان شیار انگشتان دست كوه گم كرده ام

آن دور دستها، بستر زمین همه رنگین شده است

و چشم كه می گشایم این همه زیبایی خیره كننده است!

سرخ … سوسنی … نارنجی … گلابی …

گلهای یاس و لاله و شقایق، كه بر دامن زمین سبز شده اند…

بهاریه های نوروزی ( دو )

جیک جیک های عاشقانه

اینك شاخه های لخت درختان كه پر بار گشته اند

جا داده اند یك زوج گنجشكی را كه سر داده اند

جیك جیك های عاشقانه …

و كشتمندی كه در زیر سایه درختی نشسته است

قسمت می كند ضیافت ساده ی خوانی را با زن جوان

سوگند می خورند به پیمان مقدسی كه با هم بسته اند

گنجشكها جیك جیك های عاشقانه را از سر گرفته اند

و ته مانده ای خوان را به منقار می كشند

همه چیز زندگی را از سرگرفته و سبز شده اند

و من مانده ام در قاب سبز رویاهای خویش

كه در فراسوی دشت های سبز بیكران

در انتظار رؤیت رویت همچنان به انتظار مانده ام …

بهاریه های نوروزی ( سه )

آفتاب اینك اندك اندك جان گرفته است

و حس برتری جویی اش یك بار دیگر بر سر زبانها افتاده است

زمین دوباره آهنگ همنوا شدن با آفتاب سر داده است

تا دشت های سبز به نفس نفس بیفتد …

و آفتاب حقیقت سوزان و سوزاننده اش را به اثبات برساند

و تو همچنان در هاله ای از ابهام فرو رفته ای …

كه من باید حقیقتی را برایت روشن سازم

كه چرا گنجشكها جیك جیك می كنند؟!

گندمهای سبز به زردی گراییده اند

و درختان تاراج حاصل عمرشان را به دست باغبان پیر به نظاره نشسته اند

نامزدها، بیرحمانه گل ها را به یكدیگر هدیه می دهند

آیا این برای تو كافی نیست؟

اگر گذرت به این طرف بیفتد، پنجره به رویت باز است

یگانه درخت سرو وسط حویلی كه یادگار سالهای كودكی ماست

می ترسم تا تو اگر بیایی، باد به بازی گرفته اش باشد

همه چیز می خواهند خودشان باشد

و من هنوز در رویاهایم با تو بودن را تجربه می كنم

حالا شبحی مقابلم ایستاده كه بزرگ شده خاطرات كودكی ام است

پیاله خالی قهوه در روزهای معتدل بهاری در انتظار قطرات باران است

همه چیز رنگ عوض كرده است، حتی قهوه …

دیوارهای خاكستری سبز شده است

و آفتاب می تابد و برای عبور از غروب

قطره قطره رنگ می بازد …

و به طلوع می اندیشد

می خواهم آخرین شعرم را در اولین روز سال پیشكش تو كنم

تا در تنهایی ترین تنهایی ات

آهسته اما برای خودت زمزمه كنی

مطالب مرتبط:

بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن

صبا به تهنیت پیر می فروش آمد

برخیز که می رود زمستان

برآمد باد صبح و بوی نوروز

باد نوروزی به بستان مشک و کافور آورد

آنچ گل سرخ قبا می کند

پیام شرقی

قاسم قاموس (نویسنده ی افغان)

تهیه و تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی - بخش ادبیات تبیان