تبیان، دستیار زندگی
روزی زبل خان خسته و گرسنه به خانه آمد؛ اما هر چه گشت، نه اثری از زنش بود و نه غذایی در خانه. او با خودش فکر کرد: چه‏طور است امروز، خودم ترتیب ناهار را بدهم. به همین خاطر به آشپزخانه رفت و چند تکه هیزم داخل اجاق ریخت و کبریت را روشن کرد و خواست هیزم‏ها را
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

انتقام گرفتن هیزم‏ها از زبل خان
انتقام گرفتن هیزم‏ها از زبل خان

روزی زبل خان خسته و گرسنه به خانه آمد؛ اما هر چه گشت، نه اثری از زنش بود و نه غذایی در خانه. او با خودش فکر کرد: چه‏طور است امروز، خودم ترتیب ناهار را بدهم.

به همین خاطر به آشپزخانه رفت و چند تکه هیزم داخل اجاق ریخت و کبریت را روشن کرد و خواست هیزم‏ها را آتش بزند، اما هر چه کرد، هیزم‏ها آتش نگرفتند.

زبل خان که از این جریان حیران شده بود، ناگهان با خودش فکر کرد: حتماً این هیزم‏ها متوجه شده‏اند که من خانم خانه نیستم و آشپزی هم کار من نیست؛ برای همین روشن نمی‏شوند. من هم می‏دانم چه کلکی به آنها بزنم تا روشن شوند.

زبل خان بلافاصله به اتاق رفت و از داخل کمد، یکی از روسری‏های زنش را سر کرد و به آشپزخانه برگشت و مشغول روشن کردن اجاق شد.

دست بر قضا این بار توانست آتش خوبی درست کند. در آن موقع زن زبل خان که به خانه آمده بود، وقتی او را با آن قیافه دید، خنده‏ای کرد و پرسید: « زبل خان! چرا روسری مرا سر کرده‏ای؟»

زبل خان آرام گفت: «یواش‏تر حرف بزن؛ من این هیزم‏های ناقلا را گول زدم که فکر کند من زن هستم و روشن شوند!»

در این لحظه ناگهان یک جرقّه روی لباس زبل خان افتاد و آن را به آتش کشید. زبل خان هراسان از نزدیک اجاق دور شد و در حالی که می‏کوشید آتش لباسش را خاموش کند، گفت: آن‏قدر حرف زدی تا بالاخره هیزم‏ها متوجه حقه من شدند و برای گرفتن انتقام، مرا آتش زدند!»

تنظیم:بخش کودک و نوجوان

مطالب مرتبط

نقشه گنج

بهلول و طبیب(طنز)

هنوز نامه نرسیده

نمره بیست

گوسفندی که سکه ها را خورد

گناه شش ماهه

جلد کلنگ(طنز)

غش نکنی!

نقل و نمک

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.