تبیان، دستیار زندگی
روزی باران شدیدی می‏بارید. فوضولی پنجره خانه را باز کرده بود و داشت بیرون را نگاه می‏کرد در همین حین همسایه‏اش را دید که داشت به سرعت از کوچه می‏گذش فوضول داد زد: آهای فلانی کجا با این عجله؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

علت دویدن

علت دویدن

روزی باران شدیدی می‏بارید. فضولی پنجره خانه را باز کرده بود و داشت بیرون را نگاه می‏کرد در همین حین همسایه‏اش را دید که داشت به سرعت از کوچه می‏گذشت فضول داد زد:

آهای فلانی کجا با این عجله؟

همسایه جواب داد: مگر نمی‏بینی چه بارانی دارد می‏بارد؟

فضول گفت: مردک خجالت نمی‏کشی از رحمت الهی فرار می‏کنی؟

همسایه خجالت کشید و آرام آرام راه خانه را در پیش گرفت چند روز گذشت و برحسب اتفاق دوباره باران شروع به باریدن کرد و این ‏دفعه همسایه پنجره را باز کرده بود و داشت بیرون را تماشا می‏کرد که یک‏دفعه چشمش به فضول افتاد که دامن قبایش را روی سر کشیده است و دارد به سمت خانه می‏دود.

فریاد زد: آهای مگر حرفت یادت رفته؟ تو چرا از رحمت خداوند فرار می‏کنی؟ فضول گفت: مرد حسابی، من دارم می‏‏دوم که کمتر نعمت خداوند را زیر پایم لگد کنم.

بز زبان بسته
بز زبان بسته

چوپانی دو تا بز داشت یکی از آنها فرار کرد و چوپان هر چه دنبالش کرد به او نرسید برگشت و افتاد به جان آن یکی بز بیچاره.

رفیقی او را دید و گفت: چرا این زبان بسته را می‏زنی؟

چوپان گفت: شما نمی‏دانید! اگر این بسته نبود از آن یکی تندتر می‏دوید.

تنظیم:بخش کودک و نوجوان

مطالب مرتبط

بهلول و طبیب(طنز)

نقشه گنج

هنوز نامه نرسیده

گناه شش ماهه

با شکم گرسنه نباید آب خورد (طنز)

جلد کلنگ(طنز)

غش نکنی!

نقل و نمک

قند و نمک

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.