تبیان، دستیار زندگی
- آخه توی اتاقت گرمه. من اگه بیام تو آب می‏شوم. بهتره همین طوری صحبت کنیم. نگفتی چرا تو فکری؟ سارا گفت: - می‏دونی چیه من چند ماه دیگه به سن تکلیف می‏رسم و باید نماز بخوانم. اما نمی‏‏دونم خدا واقعاً کجاست؟ یا چه شکلیه؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خدا کجاست؟

برف

در قسمت قبل تعریف کرده بودیم که دانه ی برف متوجه ی دختر کوچولوی زیبایی شده بود که پشت پنجره ی اتاقش نشسته بود.سارا  پنجره ی اتاق را برای دانه ی برف باز می کند تا دانه ی برف وارد اتاقش شود اما دانه ی برف ناگهان از اتاقش خارج می شود و حالا ادامه ی ماجرا....

- آخه توی اتاقت گرمه. من اگه بیام تو آب می‏شوم. بهتره همین طوری صحبت کنیم. نگفتی چرا تو فکری؟

سارا گفت:

- می‏دونی چیه من چند ماه دیگه به سن تکلیف می‏رسم و باید نماز بخوانم. اما نمی‏‏دونم خدا واقعاً کجاست؟ یا چه شکلیه؟ اصلاً خدا وجود داره؟ اگر وجود داره پس چرا من نمی‏بینمش؟ دوستام می‏گن خدا توی آسمونه. راستی تو که از توی آسمون اومدی خدا رو ندیدی؟ خدا آن جاست؟

دانه‏ی برف گفت:

خدا همه جاست. توی آسمون. روی زمین . توی قلبت. حتی کنارت. اما تو نمی‏تونی ببینیش.

سارا گفت:

- آخه چه‏طور ممکنه چیزی که ما نمی‏بینیم وجود داشته باشه؟

مثلاً مامانم به من یه سیب می‏ده. وقتی نخوردمش و می‏بینمش هست اما وقتی بخورمش و تموم بشه که دیگه نیست. منم نمی‏بینمش. خدا رو هم نمی‏بینم پس چه طور ممکنه که باشه؟

دانه‏ی برف گفت:

- پنجره رو باز کن تا بهت بگم.

- آخه آب میشی!

- مگه نمی‏خوای بفهمی که خدا هست یا نه پس پنجره رو باز کن تا برات توضیح بدم.

سارا کوچولو پنجره را باز کرد. دانه‏ی برف روی دست سارا نشست. سارا دستش را توی اتاق آورد و پنجره را بست. دانه‏ی برف کم‏کم آب شد. سارا با نگرانی گفت:

- ای وای! آب شدی؟

- آره چند لحظه‏ی دیگه من از گرمای اتاق و گرمی دست تو تبدیل به بخار می‏شم.

سارا به قطره‏ی آب کف دستش نگاه می‏کرد. قطره کوچک و کوچک‏تر شد تا اینکه کف دست سارا خشک شد. سارا صدای دانه‏ی برف را شنید:

- تو دیگه منو نمی‏بینی درسته؟

- نه نمی‏بینمت. کجایی؟

- من توی اتاقتم. پنجره رو که باز کنی من دوباره می‏رم تو آسمون.

- می‏رم پیش ابرها و ممکنه سال دیگه یه قطره بارون بشم و بیام روی زمین. تو منو نمی‏بینی اما من وجود دارم و باعث سرسبزی زمین می‏شوم. و کسی که همه‏ی ما رو آفریده خداست. سارا جون اگه دقت کنی در اطراف چیزهای زیادی رو می‏بینی که به تو نشون می‏‏ده که خدا وجود داره و همیشه در کنار توست. خداحافظ سارا به امید دیدار.

سارا پنجره را باز کرد به آسمان نگاه کرد و گفت:

- خداحافظ دونه‏ی برف. ازت ممنونم. حالا فهمیدم که خدا چه شکلیه. خدا شکل خوشحالیه. چون خوشحالی رو نمی‏بینم ولی حسش می‏کنم. حالا خدا رو توی قلبم حس می‏کنم.

نیلوفر سالمیان

تنظیم:بخش کودک و نوجوان

*************************************

مطالب مرتبط

موجودی شبیه دایناسور کوچولو

بوی گل قرمزی

نامه‏های پروانه

محاکمه بچه خرس کهکشانی

سنگر چوبی

عسل و کیک وانیلی

باغ گردو

تدبیر موش

فیل به درد نخور

شهر شلخته ها

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.