جنگ فرهنگی مطلقا ممنوع
جنگ و هجمه های فرهنگی یکی از رویکردهای مهم و همیشگی دشمنان اسلام بوده و چه بسا، هرآن زمان که توفیق یافته اند، ضربه بیشتری به پیکر دین وارد شده است. واقعه ای که در زیر بیان می شود، نمونه ای از این موارد است که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، مقابله شدیدی انجام داده اند. دعوت می کنم ملاحظه فرمایید:
سریه محمد بن مسلمه
این سریه در ماه ربیع الاول سال سوم هجرت برای قتل "کعب بن اشرف" بود."کعب بن اشرف" شاعر بود و پیامبر(ص) و اصحاب او را هجو مىكرد و در شعر خود كافران قریش را علیه مسلمانان بر مىانگیخت.
کعب بن اشرف از ناسزا گفتن و آزار رساندن به پیامبر (ص) و مسلمانان خوددارى نمىكرد بلكه در آن مبالغه هم مىكرد. هنگامی که "زید بن حارثه" براى بشارت دادن پیروزی بدر آمد و کعب بن اشرف اسیران را در اسارت دید، ناراحت شده و به قوم خود گفت: «واى بر شما، به خدا سوگند، امروز زیر زمین براى شما بهتر از روى آن است، این ها كه كشته و اسیر شدند سران و بزرگان مردم بودند، شما چه فکر می کنید؟ آن ها گفتند: تا زنده هستیم با محمد دشمنى مىورزیم. کعب بن اشرف گفت: چه ارزشى دارید؟ او خویشان خود را لگدكوب كرد و از میان برد، ولى من پیش قریش مىروم و آنها را بر مىانگیزم و برای كشته شدگانشان مرثیه مىگویم و مىگریم، شاید آن ها راه بیفتند و من هم همراه آن ها مىآیم؛ لذا به مکه رفت.»
کعب ابن اشرف در مکه پناه گاهى نیافت، به مدینه برگشت و چون خبر آمدن او به مدینه، به اطلاع پیامبر (ص) رسید فرمود: «پروردگارا، در ازاى اشعارى كه او سروده و شرّى كه آشكار ساخته است، به هر طریقى كه مىخواهى، او را جزا فرماى.»
محمد بن مسلمه و ابونائله
پیامبر (ص) فرمود: چه كسى شر کعب بن اشرف را از من دفع مىكند كه مرا آزرده است. "محمد بن مسلمه" گفت: من از عهده او بر مىآیم اى رسول خدا، و او را خواهم كشت. پیامبر (ص) فرمود: این كار را بكن. چند روزى محمد بن مسلمه چیزى نمىخورد، پیامبر (ص) او را احضار كرد و فرمود: محمد، چرا خوراك و آشامیدنى را ترك كردهاى؟ گفت: اى رسول خدا، عهدی با شما بسته ام كه نمىدانم مىتوانم آن را انجام دهم یا نه.پیامبر (ص) فرمود: بر تو است كه تلاش كنى و همچنین فرمود: در مورد او با "سعد بن معاذ" مشورت كن. این بود كه محمد بن مسلمه همراه تنى چند از اوس از جمله، "عبّاد بن بشر" و "ابونائله سلكان بن سلامه" و "حارث بن اوس" و "ابو عبس بن جبر" جمع شدند و گفتند: اى رسول خدا، ما او را مىكشیم، به ما اجازه بده كه هر چه لازم باشد، بگوییم زیرا جز این چارهاى نیست. پیامبر (ص) فرمود: هر چه مىخواهید بگویید.
ابونائله به سوى كعب بن اشرف رفت، چون كعب او را دید خوشش نیامد، چرا که ترسید نكند دیگران در كمین باشند. ابو نائله گفت: نیازى به تو پیدا شده است. كعب در حالى كه در میان قوم خود و یهودیان بود، گفت: نزدیك بیا و حاجت خود را بگو. در عین حال، رنگ چهرهاش دگرگون شده و بیمناك بود. ( ابونائله و محمد بن مسلمه هر دو برادران رضاعی كعب بودند) ابو نائله و كعب ساعتى گفتگو كردند و براى یكدیگر شعر خواندند، كعب شاد شد و از ابونائله پرسید: حاجت تو چیست؟ ابونائله كه شعر مىسرود همچنان براى او شعر مىخواند، كعب دو مرتبه پرسید: حاجت تو چیست؟ شاید مىخواهى كسانى كه پیش ما هستند برخیزند؟ چون مردم این سخن را شنیدند برخاستند. ابونائله گفت: خوش نداشتم كه مردم گفتگوى ما را بشنوند و بدگمان شوند. آمدن این مرد (پیامبر (ص)) براى ما گرفتارى و بلا بود، همه عرب به جنگ ما برخاستهاند و متفقاً ما را هدف قرار مىدهند، راه هاى زندگى بر ما بسته شده است، به طورى كه خودمان و خانوادههایمان سخت به زحمت افتادهایم، او از ما زكات مىخواهد و مىگیرد، حال آنكه ما چیزى پیدا نمىكنیم كه بخوریم. كعب گفت: اى پسر سلامه، من كه قبلا به تو گفته بودم كار به این جا مىكشد. ابو نائله گفت: مردانى از یاران من هم همراه من هستند كه همین نظر را دارند، تصمیم گرفتم همراه آنان پیش تو بیاییم و از تو خرما یا خوراك دیگرى خریدارى كنیم و تو هم باید با ما نیكو رفتار كنى، البته ما هم چیزی نزد تو گرو مىگذاریم.
كعب گفت: اى ابونائله، به خدا دوست نداشتم كه تو را در این گرفتارى ببینم، كه تو در نظرم از گرامی ترین مردم هستى، تو برادر منى و من با تو از یك پستان شیر خوردهام. او گفت: آنچه درباره محمد (ص) به تو گفتم پوشیده دار. كعب گفت: یك حرف از آن را نخواهم گفت. كعب به ابونائله گفت: به من راست بگو، در باطن خود نسبت به محمد چه تصمیمى دارید؟ گفت: خوار ساختن او و جدا شدن از وى. گفت: خوشحالمكردى، حالا چه چیز را در گرو من مىگذارید، پسران و زنانتان؟ ابونائله گفت: مىخواهى ما را رسوا كنى و كار ما را آشكار سازى؟ نه! ولى ما آن قدر اسلحه در گرو تو مىگذاریم كه خوشنود شوى.
ابونائله این مطلب را براى این مىگفت كه وقتى با اسلحه آمدند تعجب نكند، كعب هم گفت: آرى! در سلاح وفاى به عهد است و همان كفایت مىكند. ابونائله از نزد كعب بیرون رفت تا وقتى كه قرار گذاشته بود برگردد، او پیش یاران خود رفت و تصمیم گرفتند كه شبانگاه پیش كعب بروند. آنگاه شب به حضور پیامبر(ص) آمدند و خبر دادند، پیامبر(ص) تا بقیع همراه آنها آمد و از آنجا آنان را روانه كرده و فرمود: در پناه و یاری خدا بروید و این شب، چهاردهم ماه ربیع الاول بیست و پنجمین ماه هجری بود.
سرانجام کار
آنها به راه افتادند تا به محله کعب بن اشرف رسیدند. چون كنار خانه او رسیدند، ابونائله او را صدا زد، آنگاه پیش آنان آمد و ساعتى نشستند و گفتگو كردند به طورى كه با آن ها انس گرفت، سپس آن ها گفتند: آیا موافقى كه به "شرج العجوز" برویم و باقى شب را به گفتگو بگذرانیم؟ کعب قبول کرده و بیرون آمدند و به طرف شرج العجوز به راه افتادند. در میان راه و با جلب اعتماد او، محمد بن مسلمه با طرز ماهرانه ای او را از پای درآورد و به همراه یارانش به مدینه بازگشت.
هنگامی که به بقیع رسیدند، تكبیر گفتند. اتفاقا پیامبر(ص) هم آن شب به پا خاسته و نماز مىگزارد، چون صداى تكبیر ایشان را شنید، تكبیر گفت و دانست كه کعب بن اشرف را كشتهاند. آنها خود را به مسجد رساندند و دیدند كه پیامبر(ص) كنار در مسجد ایستاده است، حضرت فرمود: «چهرههاى شما شاد باد.» گفتند: «و چهره تو اى رسول خدا. حضرت خداى را براى قتل او ستایش كرد.
سریه محمد بن مسلمه نیازمند بررسی و تعمق بیشتری است. نگاهی به سیره رسول خدا (ص) نشانگر این است که آن حضرت جنایتکاران جنگی را عفو می کرد، اما از جنایتکاران فرهنگی و تبلیغاتی نمی گذشت. از آنجا که شعر، در میان عرب، بیشترین برد تبلیغاتی را داشت و تاثیر بسیاری در روحیه مردم می گذاشت و به نوعی بزرگ ترین ابزار تبلیغاتی آن زمان به حساب می آمد، بنابر این وقتی شاعرانی برجسته، از این راه به جنگ اسلام آمده و امنیت روانی مسلمین را به خطر می انداختند، پیغمبر خدا (ص) با این افراد به شدت برخورد می کرد و با این حرکت جلوی تمام تبلیغات دشمنان را، که مهم ترین ابزارشان شعر بود، گرفت و از این جهت امنیت روانی مسلمانان را تامین کرد.