تبیان، دستیار زندگی
اشارات عرفانی در شعر امام امام و دیگر شاعران مقدمه چند روزی از پرواز مرغ عرش آشیان ملت ایران امام راحل بیشتر نمی گذشت، شاید سومین روز بود كه روزنامه كیهان غزلی از امام را با مطلع : من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

از عشق و شور و مستی

مقدمه

اشارات عرفانی در شعر امام

امام و دیگر شاعران

مقدمه

چند روزی از پرواز مرغ عرش آشیان ملت ایران امام راحل بیشتر نمی گذشت، شاید سومین روز بود كه روزنامه كیهان غزلی از امام را با مطلع :

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم

چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم

به چاپ رساند، شب قبل، این غزل از خبر سراسری پخش شده بود و همه را در بهتی عظیم فرو برده بود. امام و شعر؟

امام و قاطعیت حكم ارتداد سلمان رشدی، امام و پایمردی رهبری یك نهضت اسلامی، امام و مرد پولادین سال های انقلاب و جنگ همه باورپذیر و آشنا بود. ولی اینك آیا همان امام است با چهره پرصلابت سیاسی- مذهبی كه به لطافت یك غزل رخ نموده است؟ اشعار امام كه پس از رحلتش منتشر شد، یكی  دیگر از شگفتی های این شخصیت منحصر به فرد قرن بیستم بود.

امامی كه سیاسی ترین رهبر مذهبی دنیا لقب گرفته بود در پس پرده عارفی شیدا و شاعری شوریده بود كه مژده می داد:" غم مخور ایام هجران رو به پایان می رود." فقه و فلسفه، سیاست و عطوفت و در نهایت عرفان همه یك جا در جان گسترده و چند بعدی امام جا گرفته بود. سخن گفتن از این مرد خدایی كار آسانی نیست خاصه آنگاه كه پای شخصیت چند وجهی او در میان است. ما كه خو گرفته به زندگی های یكنواخت با شخصیت های تك بعدی هستیم چگونه می توانیم از مردی سخن گوییم كه با پشتوانه عظیم معنوی توانست جهانی را به تكان آورد و همچنان كه در زندگی شگفتی آفرید در مرگش نیز شگفتی آفرین شد. به اشعار امام باز گردیم."

او مقصدش شعر و شاعری نبود بلكه شعر نیز جلوه ای از جلوه های روح بلند و متعالی او بود. شعر او نجوای عاشقانه روح هیجان زده و بی تابی است كه در خلوت تنهایی با به كارگیری كلمات راز دل دردمند خویش را با محبوب گفته و با معبود به راز دنیا پرداخته است"(1) آیا شاعری دون شان امام بود؟ آیا اگر امام را شاعری نهانی در نظر آوریم بر وی جفا كرده ایم؟ آیا سرودن شعر از سوی امام كسر شأن مقام علمی- مذهبی و سیاسی ایشان تلقی خواهد شد؟ اگر شاعری را تنها با قافیه اندیشی مترادف بدانیم امام را نمی توان شاعر نامید. ولی اگر شاعر را دارای دل شوریده و جان رهیده از هست ها بدانیم، اگر شاعر را نه قافیه اندیش كه ساغرِ شرابِ طهورِ آسمانی بدانیم كه جرعه جرعه میِ ناب را می نوشد و در جامه شعر به دیگران عرضه می دارد ، باید به راستی امام را شاعری راستین دانست. در این مقام شعر هم خانه عرفان است. هر دو از یك جنس اند و هر دو به سرچشمه های الهام متصل. در این صورت است كه مرز میان عارف و شاعر درهم شكسته می شود. خوشبختانه ادبیات فارسی مشحون از عارفان شاعر مسلك و شاعران عارف و صوفی است. عطار، سنایی، مولوی و بزرگان دیگر این عرصه خود گواهان صادقی بر این مدعایند. آیا كسی می تواند مولوی را شاعر بداند و بنامد بدون آن كه به عرفان سرشار و غنی او توجه كند؟ رابطه امام و شعر نیز از این جنس است و امام را به راستی می توان رهرو اسلاف پاك او دانست. از اینروست كه " تعابیر و اصطلاحاتی كه در آثار حضرت امام آمده همان هاست كه عارفان شاعر و شاعران عارف در اشعار خود آورده اند.عارف واصل معانیی را كه در احوال مشاهده و واردات قلبی یافته و به ذوق حضور آزموده است در قالب الفاظ و به صورت رمز و استعاره بیان می كنند."(2) چه كسی است كه می و شراب و ساقی و ساغر را در اشعار مولوی و حافظ و دیگر شاعران به نام این مرز و بوم به معنی واقعی آن كه مورد نهی شریعت است یكی بداند. "عرفای كامل حقایق را با ذوق و شعور دریافتند و از برای آنچه به مشاهده آن نائل گردیدند تعابیر و اصطلاحاتی وضع كردند و برای آن یافته ها و واردات عباراتی ساختند تا بدان وسیله مستعدان را به فهم آن حقایق و اسرار راهبر شوند."(3) شراب و شاهد و شمع و شبستان، گبر و ترسا و خروش بربط و آواز مستان، خط و خال و قد و بالا و ابرو، عذار و عارض و رخسار و گیسو همه همان اشاراتی است كه عارف شوریده احوال برای بیان حقایق از آنها استفاده برده است.

شمس مغربی در این باره می گوید:

مشو زنهار از آن گفتار در تاب

 برو مقصود از آن گفتار دریاب

مپیچ اندر سرو پای عبارت

اگر بینی ز ارباب اشارت

نظر را نغز كن تا نغز بینی

گذر از پوست كن تا مغز بینی

نگاهی نغز عاریت می گیریم و مدد می جوئیم كه با گذر از پوسته به مغز كلام امام راه یابیم .

اشارات عرفانی در شعر امام :

" یكی از اصطلاحاتی كه ارباب معرفت در سخنان خویش آورده اند"رخ" است كه گفته اند مراد از آن تجلی جمال حضرت حق است... و نیز گفته اند مقصود از رخ، لطف الهی است... امام كلمه رخ را به كرات در سخن خویش آورده :

ای خوب رخ كه پرده نشینی و بی حجاب

ای صد هزار جلوه گر و باز در نقاب

و یا

با عاقلان بگو كه رخ یار ظاهر است

كاوش بس است این همه در جستجوی دوست"(4)

این معنا را می توان در اشعار قدما نیز یافت، ابوسعید ابوالخیر می گوید:

بردار نقاب از رخ و بنمای جمال

 تا حسرت آن رخ به قیامت نبرم

و حافظ لسان الغیب می گوید:

گو شمع میارید در این جمع كه امشب

در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است

و یا

مرا به كار جهان هرگز التفاوت نبود

 رخ تو در نظرم چنین خوش آراست

عطار در این باره می گوید:

پرده از رخ برفكن تا گم شوم

كان تماشا بی وجود ما خوش است

و مولوی بزرگترین شاعرعارف ایران می فرماید:

زعكس رخ آن یار در این گلشن و گلزار

 به هر سو مه و خورشید و ثریاست خدایا

" اصطلاح دیگر "زلف" است كه گفته اند كنایه از مرتبه امكانیه از كلیات و جزئیات و معقولات و محسوسات و ارواح و اجسام و جواهر و اعراض است... امام گوید:

سر زلفت به كناری زن و رخسارگشا

تا جهان محو شود خرقه كشد سوی فنا

در صید عارفان و زهستی رمیدگان

زلفت چو دام و خال لبت همچو دانه است"(5)

ابوسعید ابوالخیر در این معنا می گوید:

از كفر سر زلف وی ایمان می ریخت

وز نوش لبش چشمه حیران می ریخت

و خداوندگار غزل حافظ در این باره می گوید:

خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد

كه بستگان كمند تو رستگارانند

شیخ محمود شبستری:

حدیث زلف جانان بس دراز است

چه می پرسی از او، كان جای راز است

عطار:

تا بوی مشك زلفت پرمشك كرد جانم

عطار مشك ریزم از زلف مشك سایت

و مولوی در این موضوع می گوید:

یك عالم و عاقل به جهان نیست كه او را

دیوانه آن زلف چو زنجیر نكردی

" اصطلاح دیگر "لب" است كه گفته اند مقصود از آن كلام است و نیز اشاره به نـَفَس رحمانی است كه افاضه وجود بر اعیان می كند. امام در این معنی می گوید:

شیرین لب و شیرین خط و شیرین گفتار

آن كیست كه با این همه فرهاد تو نیست

سر نهم بر قدم دوست به خلوتگه عشق

 لب نهم بر لب شیرین تو فرهاد شوم"(6)

حافظ در این باره می گوید:

لب چو آب حیات تو هست قوت جان

وجود خاكی ما را از اوست ذكر رواح

عطار:

چون لب گشادی در سخن جان من آمد سوی تن

تا مرده بیخود نعره زن مست از كفن افتاده شد

اصطلاح دیگر "چشم" است كه گفته اند اشارات به شهود حق است... امام در این معنا آورده :

پیرم ولی به گوشه چشمی جوان شوم

لطفی كه از سراچه آفاق بگذرم

گوشه چشم گشا بر من مسكین بنگر

ناز كن ناز كه این بادیه سامانش نیست

ابوسعید در این باره می سراید:

با چشم تو یاد نرگس تر نكنم

بی لعل تو آرزوی كوثر نكنم 

حافظ:

زچشم شوخ تو جان كی توان برد

كه دائم با كمان اندر كمین است

شیخ محمود شبستری :

ز چشم اوست دل ها مست و مخمور

ز لعل اوست جان ما جمله مستور

و مولوی در این باره می گوید:

چشم خوشش را ابداً خواب نیست

مست كند چشم همه خلق را

 اصطلاح دیگر "می و شراب" است كه مراد از آن غلبات عشق است... امام در این معنی گوید:

من خواستار جام می از دست دلبرم

این راز با كه گویم و این غم كجا برم

الا یا ایهاالساقی زمی پرساز جامم را

كه از جانم فرو ریزد هوای ننگ و نامم را"

سنایی در این باره می گوید:

ساقیا دانی كه مخموریم در ده جام را

ساعتی آرام كن این عمر بی آرام را

عطار:

از می عشق تو مست افتاده ام

بر درت چون خاك پست افتاده ام

مولوی:

ساقیا برخیز و می در جام كن

وز شراب عشق دل را دام كن

      

اصطلاح دیگر "ابرو" ست كه مراد از آن صفات الهی است كه حاجب ذاتند... از سروده های امام:

ابروی تو قبله نمازم باشد

 یاد تو گره گشای رازم باشد

خم ابروی كجت قبله محراب من است

تاب گیسوی تو خود راز تب و تاب من است

و عطار در این باره می گوید:

گر از كمان ابرو بادام نرگسینش

یك تیر پرگشاید صیدی هزار گیرد

           

آنچه آمد تنها گوشه ایی از اشارات عارفانه در شعر امام بود و سعی شد كه در سروده های عرفانی ادب فارسی مثال هایی از آن فراهم گردد. اما عمق شعر امام تنها به بحر عمیق عرفان در كلام ایشان محدود نمی شود.

امام و دیگر شاعران :

از مطالعه اشعار امام برمی آید كه ایشان بر دیوان اشعار قدما اشراف كامل داشته و گاه بعضی غزل های بزرگان شعررا پاسخ گفته اند، شیوه ایی كه در تاریخ ادبیات منظوم ایران پیشینه بسیار دارد. در میان شعرا معمول بوده كه شاعر، غزل معروفی را از شاعر معاصر یا پیش از خود در همان وزن و قالب پاسخ گوید." حضرت امام به پیروی از سخنوران بزرگ غزل هایی به سبك و سیاق آنها سروده است چون:

عطار سروده:

درد دل را دوا نمی دانم

گم شدم سر ز پا نمی دانم

و امام می سراید:

درد خواهم دوا نمی خواهم

غصه خواهم نوا نمی خواهم

"حضرت امام در میان شاعران و سخنوران پارسی زبان التفات و عنایت خاصی به خواجه شیراز دارد و در آثار خویش بیشتر به استقبال غزل های آسمانی لسان الغیب پرداخته كه نمونه ای از آن را می آوریم؛

حافظ:

یاد باد آن كه سركوی توام منزل بود

 دیده را روشنی از خاك درت حاصل بود 

امام:

كاش روزی به سركوی توام منزل بود

كه در آن شادی و اندوه مراد دل بود

سخندانان تاریخ ادبیات منظوم فارسی را به دوره ها و سبك هایی تقسیم می كنند. شعر امام از نظر شیوه سبك عراقی است در این سبك شعر از سطح به عمق راه یافته و زیبایی های جان را توصیف می كند. از اینروست كه بیشترین سروده های عرفانی فارسی در این قالب سروده شده است. به هر روی عرفان آنگاه كه زبان می گشاید، آنگاه كه دیده ها را به بیان می آورد، تنها و تنها یك شیوه بیان می یابد و آن شعر است. شعر با امكانات وسیع خود در دایره كلام این امكان را به عارف شوریده می دهد تا دریافت های آسمانی را به ره گم كرده های وادی جهل عرضه دارد. و امام این وارث عارفان به نام چه خوش شعر را در خدمت عشق و عرفان درآورد و غزل هایی دلكش و عاشقانه سروده است. نام و یادش جاوید باد.

منبع :

از مقدمه دیوان اشعار امام به قلم خانم فاطمه طباطبایی