تبیان، دستیار زندگی
حسین انگار نه انگار، بدون هیچ حرکت اضافی، همچنان قرآن می خواند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اول داد و قال ، بعد گریه و زاری

زمان چه زود می گذرد. هنوز هم در میان رمل ها، لابلای نیزارها، هورها و تپه های این سرزمین اگر به مشام دل بجویی، عطر خاطرات بهترین فرزندان آدم را می توان استشمام کرد.

هنوز می توان تن های خسته و جان های غبار گرفته را به زلال یاد حماسی ترین نسل ایران اسلامی سپرد و لحظاتی را در فضای سرگشتگی و بی قراری این مجنون های لیلی پرست سیر کرد.

و اکنون پنجره ی کوچکی می گشاییم ، رو به آسمان بی کران روزهایی از زندگی حماسی فرمانده سپاه اسلام شهید حاج حسین خرازی.

شهید حسین خرازی

• پاداش جهاد صادقانه :

او پاداش جهاد صادقانه و مخلصانه ی خود را اکنون گرفته و با نوشیدن جام شهادت، سبکبال ، در جمع شهدا و صالحین درآمده است. زندگی و سرنوشت این شهید عزیز و هزاران نفس طیبه ای که در این وادی قدم زده اند صفحه ی درخشنده ای از تاریخ این ملت است. ملتی که در راه اجرای احکام خدا و حاکمیت دین خدا و دفاع از مستضعفین و نبرد با مستکبرین، عزیزترین سرمایه های خود را نثار می کند و جوانان سرافرازش پشت پا به همه ی دلبستگی های مادی زده، پای در میدان فداکاری نهاده و با همه ی توان مبارزه می کنند و جان بر سر این کار می گذارند، چنین ملتی بر همه ی موانع فائق خواهد آمد و همه ی دشمنان را به زانو در خواهد آورد.

قسمتی از پیام مقام معظم رهبری به مناسب شهادت حاج حسین خرازی (10/12/65)

• کمربندها را محکم ببندید. بند پوتین هایتان را محکم کنید. فشنگ اسلحه هایتان آماده باشد. تجهیزات را به بدن هایتان محکم ببندید، خیلی قبراق، آماده عملیات باشید.

برادران، جنگ بدون تلفات، زخمی، شهید اصلاً معنا ندارد، در قاموس جنگ، سختی، خشنی، تشنگی یک واقعیت و جزء لاینفک جنگ است. "شهید حسین خرازی "

زندگی و سرنوشت این شهید عزیز و هزاران نفس طیبه ای که در این وادی قدم زده اند صفحه ی درخشنده ای از تاریخ این ملت است.

• آن روزها، یعنی آبان ماه 1359، با بروبچه هایی که از کردستان آمده بودند در خط شیر، یعنی خط مقدم جبهه ی دارخوین مستقر بود. وضع خط را به گونه ای سروسامان داد که عبور از آن برای عراقی ها یک کابوس شد، چون سنگرها به صورت چریکی و در عمق زمین ساخته شد. ارزش این کار، بعدها که عملیات "فرمانده کل قوا" به پیروزی رسید مشخص گردید.

شهید حسین خرازی

• مسئول خط شیربود. تا اینجا به خیر گذشته بود چون به این زودی ها زیر بار سنگین مسؤولیت نمی رفت. این موضوع را از کردستان فهمیده بودیم. با رفتن شهید احمد فروغی قرعه ی فرماندهی جبهه به نامش افتاد و بنا شد با او صحبت کنیم. فردای آن روز موضوع را به او گفتم. فهمید که شرایط به گونه ای نیست که بتواند قبول نکند. کمی داد وقال و بعد شروع به گریه و زاری کرد، مثل کسی که مصیبت بزرگی به او رسیده است. بچه ها از سنگرها بیرون آمده بودند ببینند چه خبر شده است!

• در اولین روزهایی که دشمن از کارون گذشته بود پانزده نفر از بسیجی های تهران در نزدیکی پل مارد شهید شده و بدنشان در جبهه ی میان ما و عراقی ها مانده بود.

- این وقت شب کجا می روی. تنهای تنها. لااقل یک نفر را با خود ببر.

- این مسیر را چندین بار رفته ام. اگر اوضاع مساعد بود سحر شهیدان را به عقب می آوریم.

هوا گرگ و میش و مه آلود بود که اولین شهید به عقب آورده شد.

***

حالا حسین با لباسهای گل آلود خوشحال تر از همیشه بود و یک لیوان چای داغ در دستانش.

• با هر دردسری بود از میان گل و لای جاده خود را میان نخل ها رساندیم که فرمانده ی گردان ژاندارمری در آنجا مستقر بود. آمده بودیم او را متقاعد کنیم که یک قبضه تفنگ 106 به ما مأمور کند. جمله حسین تمام نشده بود که سرگرد گفت:

- فرمانده ی خودتون رو بفرستید تا با من صحبت کنه. اینطور که نمیشه سرسری کار کرد.

فهمید که شرایط به گونه ای نیست که بتواند قبول نکند. کمی داد وقال و بعد شروع به گریه و زاری کرد، مثل کسی که مصیبت بزرگی به او رسیده است. بچه ها از سنگرها بیرون آمده بودند ببینند چه خبر شده است!

به هم نگاه کردیم و خندیدیم. گفتم:

- آقای خرازی هستند فرمانده ی ...

سرگرد بلند شد دوید کنار موتور و حسین را بغل کرد:

- ما به امثال شما افتخار می کنیم. تو به ما در این جبهه عزت بخشیدی ...

• معتقد بود با به وجود آوردن فضای معنوی در سنگر و حضور خالصانه خواهیم توانست ریشه های جنگ انقلابی و بسیجی را بارور کنیم بنابراین سنگرهای یاران حسین، میعادگاه خواص بود و حرف او عشق و دلدادگی و سیره رزمندگان تبعیت از اهل بیت عصمت و طهارت (ع).

اول داد و قال ، بعد گریه و زاری

خوردن، خوابیدن، عبادت و نماز شب، ظرف شستن و در رزم های شبانه پیشقدم بودن، نگهبانی در حال و هوای خط مقدم و ده ها و صدها خصوصیت دیگر، چیزهایی بود که در میان بچه های سنگرنشین به چشم می خورد.

***

به سنگر که وارد می شدیم، در نیمه ی شب که هوا شرجی بود و پشه ها غوغا می کردند، نماز شب خواندن چیزی مثل نماز جماعت شده بود.

• صبح عملیات ثامن الائمه آتش عراقی ها روی پل قصبه بسیار سنگین بود. چون نیروهای جبهه دارخوین توانسته بودند مهمترین پل ارتباطی آنها را تصرف کنند. حسین در آن گیرودار آمده بود کنار پل و بچه های تخریب را توجیه می کرد کجای پل را منفجر کنند تا مؤثرتر باشد نیم ساعت بعد پل عراقی ها رفت زیر آب!

• وقتی نیروها به چزابه رسیدند اوضاع خیلی سخت و پریشان کننده بود زیرا دشمن با قرار گرفتن روی ارتفاعات، آتش مؤثر خمپاره ها را روانه کرده بود و تک تیراندازهای آنها هم بچه ها را درو می کردند. در یک ساعتی که طول کشید تا خاکریز زده شود آنقدر این طرف آن طرف دوید که قابل وصف نیست عادت نداشت با خود اسلحه حمل کند . در آن شرایط هر لحظه ممکن بود یکی از هزاران تیر و ترکش او را از پای درآورد، اما اراده ی خدا این بود که حسین برای پیروزی های بزرگ پایدار بماند.

***

نمره ی او و یارانش از چزابه، هر چند غم انگیز و خونین، اما بیستِ بیست بود.

نمره ی او و یارانش از چزابه، هر چند غم انگیز و خونین، اما بیستِ بیست بود.

• پس از رسیدن به چزابه، وجب به وجب رمل های منطقه در آتش خمپاره و توپخانه می سوخت و عراقی ها از روی تپه های مقابل با تک تیربچه ها را می زدند. حسین خوب می دانست راه نجات خاکریز است. بلدوزر شروع کرد به خاکریز زدن و از سمت راست جاده رفت طرف ارتفاعات. حسین قدم به قدم دنبال بلدوزر حرکت می کرد. عراقی ها هم مرتب برای بلدوزر خمپاره 120 می فرستادند. هرچه اصرار کردیم از بلدوزر دور شود قبول نمی کرد. بالاخره یک خمپاره خورد روی بلدوزر.

شهید حاج حسین خرازی

با حسین رفتیم بالا و راننده را که دو دست او قطع شده و چشم و نیمی از صورت را هم از دست داده بود آوردیم پائین، راننده ی دیگری کار را ادامه داد.

***

آن روز، اولین خاکریز چزابه با حضور قدم به قدم حسین که با گریه و استغاثه همراه بود زده شد.

• برای اولین بار دشمن موشک های میان برد را علیه مواضع ما به کار می برد که انفجار آن زمینی به وسعت صدمتر مربع را زیر و رو می کرد با عمقی به اندازه ی ده متر. حسین در آن بیم و هراس پاتک دشمن، لحظه ای فرصت پیدا کرده بود تا چند آیه ای قرآن بخواند. ناگهان صدای بسیار وحشتناکی سنگر را به لرزه درآورد و یکی از موشکهای 9 متری دشمن در نزدیکی سنگر ما منفجر شد.

***

حسین انگار نه انگار، بدون هیچ حرکت اضافی، همچنان قرآن می خواند.

• بیش از سیصد نفر از رفقایمان در چزابه به شهادت رسیدند و جسم پاک آنها در رمل ها مانده بود. آخرین نفراتی بودیم که به دو کوهه بر می گشتیم. دلمان گرفت. موقعیت مهدی(عج)، پل سابله، جاده سوسنگرد و دهلاویه، وجب به وجب خاطره بود.

اشک هایمان جاری بود، مدرسه سوسنگرد آرام گرفته بود، محلی که در روزهای گذشته بیش از هزار شهید را در خود پذیرا بود.

آرام روی جاده حمیدیه حرکت کردیم. گریه ی حسین لحظه ای قطع نمی شد.

مطالب مرتبط :

تصاویر منتشر نشده ای از شهید خرازی

سردار سرلشكر پاسدار شهید حاج حسین خرازی

به مناسبت سالروز شهادت حاج حسین خرازی


راوی :

سیدعلی بنی لوحی

تنظیم برای تبیان :

بخش هنر مردان خدا - سیفی