تبیان، دستیار زندگی
نمى‏دانم ترس چیست من همین جا خواهم ماند در وجود امام ترس نبود در عمرم مضطرب نشده‏ام با اطمینان به مشكلات ما گوش مى‏دادند آرامش خاص خودشان را داشتند حتى محل نشستن امام عوض نشد رادیو را بگذارید سر جاى خود حتى یك سؤال از ما ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آرامش خاطر امام خمینی رحمة الله علیه (2)

نمى‏دانم ترس چیست

من همین جا خواهم ماند

در وجود امام ترس نبود

در عمرم مضطرب نشده‏ام

با اطمینان به مشكلات ما گوش مى‏دادند

آرامش خاص خودشان را داشتند

حتى محل نشستن امام عوض نشد

رادیو را بگذارید سر جاى خود

حتى یك سؤال از ما نكردند

براى ما قصه‏اى بیان كردند

مرگ چیزى نیست

دزدى آمده و سنگى انداخته

فردایى در كار نیست

ضربان قلب امام افزایش پیدا نمى‏كرد

فتح با شماست‏ بروید عملیات كنید

آرامش قلبى امام در جنگ شهرها

جنگ است‏ یك وقت ما مى‏بریم یك وقت آنها

با آرامش نگاه مى‏كردند

در خارج باید بنشینند وافور بكشند

من همین جا خواهم ماند

كودتاى نافرجام نوژه كه توسط برخى از عمال آمریكا طرح ریزى شده بود و هدف سقوط  نظامى جمهورى اسلامى را تعقیب مى‏كرد، در نظر داشت ‏با كمك چند تن از افسران وابسته به نظام سرنگون شده ستمشاهى، با تصرف مكان هاى حساس و بمباران محل اقامت مسؤولان بلند پایه كشور و از جمله بمباران منزل امام توطئه‏اى شوم را به قالب اجرا گذارد. اما از آنجا كه خواست‏ خدا بر افشاء و دستگیرى عوامل دست اندركار قرار گرفته بود، یكى از خود فروختگان موضوع را به اطلاع مادرش رساند.

مادرش او را موعظه كرد و گفت:«این نظام، نظام حق است، حكومت اسلامى است و حكومت‏ خداست و در راس آن یك مرجع تقلید كه نایب امام زمان(عج) است، قرار دارد و خداوند اطاعت از او را واجب كرده و هر اقدامى علیه این نظام مخالفت ‏با اسلام است.» سخنان مادر در او مؤثر افتاد وى جریان این كودتا را با یكى از مسؤولین كشور در میان گذاشت. آن طور كه به یاد دارم این مسؤول، حضرت آیة الله خامنه‏اى بودند كه بلافاصله به همراه یك نفر دیگر خدمت امام رسیدند و جریان را به اطلاع رسانده، و از ایشان خواهش كردند كه محل خود را ترك گفته و به مكان دیگرى بروند.

امام بدون هیچ گونه تاملى مخالفت‏ خود را با این نظر اعلام كردند و گفتند:«خیر، من همین جا خواهم ماند» و بعد فرمودند:«شما بروید از صدا و سیما محافظت كنید كه اگر حادثه‏اى به وقوع  پیوست، من از آن طریق به ملت پیام دهم و آنان را از این توطئه آگاه سازم.» شخص دومى، كه با آقاى خامنه‏اى خدمت امام رسیده بود با لحنى آمیخته با خجالت و حیاء بر تقاضاى خود پافشارى كرد و گفت:«احتمال خطر وجود دارد و ما براى جان شما خوف داریم. پس بهتر است كه به جایى دیگر بروید.» امام لبخندى دلنشین بر لب آوردند و خطاب به ایشان گفتند:«من هستم، شما خیالتان راحت ‏باشد. اگر حادثه‏اى رخ داد، پیام مى‏دهم‏» آرامش امام آن برادر را مجاب ساخت و تسلاى خاطر همگان را فراهم ساخت و ما شاهد بودیم كه این توطئه نیز طرفى نبسته و خیلى زود نقش بر آب شد. (1)

در عمرم مضطرب نشده‏ام

خبر جریان چهارده اسفند سال 60 را كه در دانشگاه اعوان و انصار بنى صدر راه انداخته بودند، براى امام بردند كه این چنین شده است. یكى از دوستان مى‏گفت ‏خدمت امام بودم، عرض كردم:«آقا این خبر شما را مضطرب كرده است؟» ایشان فرمودند:«نه، من در عمرم مضطرب نشده‏ام و الان هم مضطرب نیستم‏.» (2)

آرامش خاص خودشان را داشتند

وقتى در سال 60 قضیه ترور آیة الله خامنه‏اى پیش آمد من در تهران بودم همه درمانده بودند كه این خبر را چگونه به امام گزارش بدهند آقاى (حسن) صانعى از من به عنوان طبیب سؤال كرد اگر من بخواهم این خبر را به امام بدهم شما چه تدبیرى را پیشنهاد مى‏كنید؟ فكر كردم و گفتم اگر یك قرص آرام بخش در داخل چاى ایشان حل كنیم و بعد از نیم ساعت قضیه را مطرح كنیم خوب است آقاى صانعى در مورد این كار استخاره كرد و گفت ‏بد است‏ بعد خودشان این قضیه را مضطربانه خدمت امام نقل كرد. بعد به من گفت فلانى قبل از این كه مطلب را به امام بگویم امام به من فرمودند در مورد آقاى خامنه‏اى مساله‏اى پیش آمده است؟! بعد كه تصدیق كردم فرمودند به دكترمعالج ایشان بگویید هر نیم ساعت تمام علایم حیاتى ایشان اعم از حال عمومى فشار خون - تعداد نبض - تنفس و... را به من گزارش كند. امام آرامش خاص خودشان را داشتند. (3)

رادیو را بگذارید سر جاى خود

شبى كه خبر شهادت دكتر بهشتى و یارانش به دفتر امام رسید نمى‏دانستیم این خبر را چگونه به گوش امام برسانیم، چون امام، شهید بهشتى را از جان و دل دوست داشتند. به رادیو تلویزیون اطلاع داده شد كه خبر را شب پخش نكنند، چون امام آخر شب اخبار را گوش مى‏كنند. قرار شد فرداى آن روز حاج احمد آقا و آقاى هاشمى بیایند به نحوى خبر را به امام اطلاع دهند كه براى امام سكته‏اى پیش نیاید. در خانه هم سفارش شد كه رادیو را از بالاى سر امام بردارند، چون ممكن بود خبر ساعت هفت‏ یا هشت صبح پخش شود. جالب اینجاست كه وقتى خانم ها قبل از ساعت هفت مى‏رفتند كه رادیو را بردارند، امام به آنها مى‏فرمایند:« رادیو را بگذارید سر جاى خود، من جریان را از رادیوهاى خارجى شنیدم.» و جالب تر این كه وقتى حاج احمد آقا و آقاى هاشمى خدمت ایشان رفتند، امام به آنها دلدارى دادند و فورا دستور تشكیل مجلس ترمیم كابینه و انتخاب رئیس دیوان عالى را صادر فرمودند. (4)

براى ما قصه‏اى بیان كردند

یك روز پس از فاجعه هفت تیر به اتفاق شهید رجائى و آقاى موسوى اردبیلى و آقاى هاشمى رفسنجانى خدمت امام مى‏رفتیم در راه صحبت ‏بر سر این بود كه چگونه این واقعه را توضیح بدهیم كه براى امام با ناراحتى قلبى ‏یى كه داشتند شرح این قضیه مشكلى را پیش نیاورد. قرار شد آقاى هاشمى از طرف جمع با امام صحبت كنند. وقتى به محضر امام وارد شدیم قدرى نشستیم و افراد جلسه سكوت معنا دارى كردند امام هم متوجه بودند. اما به جاى این كه آقاى هاشمى صحبت كند امام صحبت فرمودند. بعد واقعه‏اى را براى ما بیان فرمودند كه مدت ها قبل در یك منطقه‏اى بیمارى وبا شایع شد و مردم زیادى از این بیمارى جان دادند به نحوى كه جنازه‏هاى زیادى پهلوى هم چیده شده بود كه مردم از دیدن آن جنازه‏ها خیلى وحشت مى‏كردند تا جایى كه مردم از ترس شیوع وبا داشتند جان مى‏دادند تا این كه یك روحانى قدرتمند مردم را خطاب كرد و گفت مردم چه شده چرا مضطرب هستید تقریب آجال شده است و افراد نزدیك هم و با هم جان مى‏دهند نترسید والا از ترس این وبا همه مى‏میرید!

امام پس از توضیح این حكایت فرمودند بله در قضیه دیشب هم تقریب آجال شده و مرگ هاى این شهدا با هم اتفاق افتاده است و نگرانى و وحشتى ندارد امام آنچنان صلابت روحى داشتند و قدرتمندانه با این قضیه برخورد كردند كه همه افرادى كه ‏خدمت ایشان بودند با شجاعت‏ بى‏مانندى با قضیه برخورد كردند.

بعد فرمودند: آقاى اردبیلى به جاى مرحوم شهید بهشتى كارها را تدارك كنند و من هم حكم مى‏دهم و به آقاى هاشمى فرمودند به هر شكلى هست ‏باید مجلس را باز نگه دارید. كه روز بعد نمایندگان مجروح را با سرم و تخت ‏بیمارستان به مجلس آوردند تا مجلس به نصاب رسمى خودش برسد. (5)

دزدى آمده و سنگى انداخته

در جریان حمله عراق به ایران، در روزى كه هواپیماهاى متجاوز عراق آمدند و تمام مرزهاى جنوب و غرب كشور مورد حمله قرار گرفت، مسؤولین و فرماندهان در حالى كه واقعا گیج و مضطرب بودند، خدمت امام آمدند. امام چند لحظه با آنها دیدار داشتند و آنها را راهنمایى فرمودند. آنها وقتى بیرون آمدند چنان روحیه گرفته بودند كه یكى مى‏گفت عراق را نابود مى‏كنیم و دیگرى مى‏گفت تا بغداد جلو مى‏رویم. و مردم را هم امام با یك جمله «دزدى آمده و سنگى انداخته‏» آرامش بخشیدند. (6)

ضربان قلب امام افزایش پیدا نمى‏كرد

در جریان بمباران و موشك باران تهران كه هر كسى دچار اضطراب مى‏شد، ما در همان لحظات روى «تله مانیتور» مى‏دیدیم كه ضربان قلب امام افزایش پیدا نمى‏كند. مى‏رفتیم فشار خون امام را مى‏گرفتیم مى‏دیدیم هیچ تفاوتى با قبل ندارد. و این نشان مى‏داد كه واقعا امام هرگز از چیزى نمى‏ترسیدند. (7)

آرامش قلبى امام در جنگ شهرها

یك بار ساعت ‏حدود هشت و ده دقیقه صبح بود كه موج انفجار ناشى از اصابت موشك به نزدیكترین نقطه به جماران، چنان همه جا را تكان داد كه در اتاق امام به شدت باز شد و به پشت این جانب كه نزدیك در نشسته بودم، خورد. در آن حال من توجهم به امام بود ولى هیچ گونه تغییر و واكنشى در قیافه ایشان ندیدم. بعد هم با توجه به اینكه با دستگاه مخصوصى به طور مداوم قلب امام تحت كنترل بود، از یكى از پزشكان مراقب تحقیق كردم، معلوم شد كمترین تغییرى حتى در تپش قلب مباركشان روى صحنه مزبور منعكس نشده بود. (8)

با آرامش نگاه مى‏كردند

ما همیشه امام را چنین مى‏دیدیم: آرام، موقر، آراسته، با آرامش نگاه مى‏كردند و سخن مى‏گفتند. با آرامش راه مى‏رفتند و مى‏نشستند و بلند مى‏شدند. به هنگام راه رفتن به هیچ وجه به اطراف نگاه نمى‏كردند. حتى اگر سر و صدایى بود تكان نمى‏خوردند. و سر را به طرف صدا برنمى‏گرداندند. كاملا بر خود تسلط داشتند. (9)

نمى‏دانم ترس چیست

از اهل بیت امام شنیدم كه ایشان در جلسات خصوصیشان گفته بودند من اصلا به چیزى مثل پدیده ترس خو نگرفته‏ام و نمى‏دانم ترس چیست‏ یعنى وقتى آدمى مى‏ترسد چطور مى‏شود. و ما از نظر پزشكى این قضیه را لمس كردیم كه اصلا ترس در تن امام وجود نداشت، چرا كه از نظر فیزیولوژى و پزشكى كسى كه بترسد ماده‏اى در بدنش ترشح مى‏شود به نام آدرنالین و این ماده در ضمن ترسیدن، مسؤول تظاهرات ترس است، یعنى باعث افزایش تعداد ضربان قلب مى‏شود، رنگ انسان سفید مى‏شود، بدن به لرزش و ارتعاش درمى‏آید، فشار خون بالا مى‏رود و یك حالت نامطلوبى در شخص ایجاد مى‏شود و ما كه دقیقا هشت نه سال نبض امام در دستمان و فشار خونشان در كنترلمان بود و حتى این اواخر كه قلب ایشان به طریقه تله مانیتور و از طریق تلویزیونى به اصطلاح كنترل مى‏شد و ما دقیقه به دقیقه مى‏توانستیم به تعداد ضربان قلب ایشان آگاهى داشته باشیم و به رأى العین ضربان قلب امام را جلوى چشممان مى‏دیدیم و در این مدت ناملایمات زیادى رخ داده بود كه حداقل ضربان قلب را باید بالا مى‏برد اما هرگز ندیدیم ضربان قلب امام در برابر سیل حوادث و مشكلات بالا رود. (10)

در وجود امام ترس نبود

شب عیدى بود. رؤساى محترم سه قوه در منزل برادر گرامى جناب حاج احمد آقا تشكیل جلسه داده بودند. امام هم تشریف آوردند. مقدارى صحبت كه شد حمله هوایى عراق شروع شد. امام با یك خاطر جمعى خنده كردند و فرمودند:«اینها آنقدراحمق هستند كه نمى‏دانند در چنین شرایطى و چنین شبى بمباران كردن سبب دشمنى مردم نسبت‏ به آنان مى‏شود.» آنچه در قاموس وجود امام نبود ترس، دستپاچگى و جا خوردن و نظایر اینها بود. (11)

با اطمینان به مشكلات ما گوش مى‏دادند

به دعوت سپاه رفته بودم باختران، تمام فرماندهان سپاه آنجا جمع بودند. دعوت كرده بودند كه بروم آنجا صحبت كنم. رفتم دیدم كه قبل از ظهر قرار است آقاى جوادى آملى صحبت كنند و صحبت مرا گذاشته‏اند براى بعد از ظهر، بنابر این، ما پیش از ظهر بیكار بودیم. فاجعه حلبچه هم پیش آمده بود، لذا آماده شدم بروم حلبچه و بعد از ظهر بیایم براى سخنرانى. هلی كوپترى در اختیار گذاشتند و ما سوار شدیم و حركت كردیم. البته هلی كوپتر براى این كه دیده نشود از ارتفاع كم و از شیار دره‏ها مى‏رفت. وارد حلبچه كه شدیم و صحنه‏هاى دلخراش را كه دیدیم؛ نتوانستیم فورا برگردیم. چون دیدیم این چیزى نیست كه آدم ببیند و بتواند دل بكند. جنازه‏ها هنوز دفن نشده بود. مادرى را مى‏دیدم كه بچه‏اش را بغل كرده پستان به دهان بچه گذاشته و در همان حال هر دو جان داده‏اند. با دیدن آن صحنه‏ها ما خیلى ناراحت‏ شدیم. به طورى كه نمى‏توانستیم برگردیم. از آن طرف هم صداى توپ و تانك و كوبیدن مى‏آمد. در اطراف حلبچه جنگ بود. به هر حال برگشتیم و در بین راه از داخل هلی كوپتر جمعیت هایى را دیدیم كه از حلبچه به ایران مى‏آمدند. به خلبان گفتم كنار جمعیت پایین آمد، با آنها همدردى كردیم، احوال آنها را پرسیدم و رفتیم، وقتى رسیدیم به محل گردهمایى، دیدم آن شور و حال پیش از ظهر نیست و اصولا كسى هم نیست كه به ما توضیحى بدهد. تا این كه آقاى شمخانى آمد پرسیدیم چه شده؟ گفت فاو سقوط كرده! كسى توقع نداشت فاو سقوط كند. این بود كه حوصله همه سر رفته بود و همه رفته بودند فقط آقاى صفایى‏ به خاطر من مانده بود. ما با عجله آمدیم اما دیگر آن حال و نشاط را نداشتیم. وقتى مى‏آمدیم غرق مصیبت ‏بودیم و آرامش نداشتیم. تا آمدیم رسیدیم تهران بلافاصله به دفتر امام زنگ زدم و اجازه خواستم كه برسم خدمت امام گفتند كه مثلا فردا یا پس فردا بیایید گفتم نه آقا زودتر. گفتند پس همین حالا بیایید آنها نمى‏دانستند كه براى چه هست. من رفتم آنجا و خدمت امام رسیدم. خوب البته امام قبلا قضیه را شنیده بودند. نمى‏دانستند ولى اجمالا شنیده بودند. من با كمال التهاب و آن اضطراب این جریان را به امام عرض كردم. امام هم متاثر شد، اما از آن التهاب كه من داشتم هیچ در ایشان خبرى نبود. امام با كمال اطمینان قلب، مطالب را گوش دادند و وقار و آرامش او این التهاب ما را بیرون برد به طورى كه این مساله اگر چه براى من مهم بود اما دیگر التهاب نداشتم. (12)

حتى محل نشستن امام عوض نشد

در اواخر جنگ كه براى مدتى تهران مورد تهاجم موشكى دشمن قرار داشت، روزانه گاهى بیش از ده موشك به تهران اصابت مى‏كرد و تعداد زیادى از آنها یك خط منحنى را در شعاعى نزدیك به جماران تشكیل مى‏دادند. اكثر ساكنان تهران و شمیران به شهرهاى امن پناه برده بودند. اما امام على رغم اصرار فراوان براى جابجایى و حداقل استفاده از پناهگاه، به هیچ وجه در محل اقامت و در انجام كارها و برنامه‏هاى روزانه‏شان كمترین تغییرى ندادند. حتى محل نشستن ایشان در اتاق كه تقریبا پشت ‏شیشه بود عوض نشد. تنها كارى كه در محل اقامت امام انجام شد چسباندن نوار چسب به شیشه‏ها بود. امام هرگز به پناهگاه كوچكى كه در نزدیكى محل اقامتشان به عنوان دیگرى ساخته بودند، نرفتند. بعد هم دستور دادند كه برداشته شود. (13)

حتى یك سؤال از ما نكردند

وقتى خدمت امام مشرف شدیم و به ایشان توضیح دادیم كه این خونریزى اخیر شما بعد از آزمایش هایى كه انجام شده مشخص شده است كه مربوط به زخم هایى است كه در معده هست و بعد از بحث هاى مفصلى كه درباره نحوه درمان این زخم ها انجام داده‏ایم به این نتیجه رسیده‏ایم كه بهترین راه درمان این زخم ها عمل جراحى است لذا خدمت ‏شما رسیده‏ایم كه كسب اجازه كرده و كار را شروع بكنیم امام با سادگى به ما نگاه كرده فرمودند هر طور صلاح است عمل بكنید. ایشان در برخوردهایشان همیشه همینطور بودند. امام مطیع‏ترین مریضى بودند كه من به عمرم دیده‏ام همیشه دستورات پزشكى را به همین شكل اجرا مى‏كردند و هیچ وقت نگرانى ابراز نمى‏كردند. در صورتى كه در موارد مشابه اگر به مریضى كه حتى عمل جراحى براى او خطرى نداشته باشد گفته شده كه یك عمل جراحى لازم است ‏با نگرانى زیاد دهها سؤال راجع به عوارض، خطر و نوع عمل خود سؤال مى‏كند اما امام حتى یك سؤال هم از ما نكردند. (14)

مرگ چیزى نیست

روحیه امام تا آخرین نفس و تا آخرین لحظه حیات هیچ تغییرى نكرد و همان طورى كه آن روز حرف مى‏زدند در مقابل مرگ نیز همان طور بسیار عادى برخورد مى‏كردند. یكى از بستگان امام به ایشان گفته بود كه این چیزى نیست و حال شما خوب خواهد شد. امام فرموده بودند:«نه آمدنش چیزى هست و نه رفتنش چیزى هست و نه مرگش چیزى هست، هیچ كدام از اینها چیزى نیست.‏» (15)

فردایى در كار نیست

صبح دوشنبه آمدم بیت، ناهار را با شادى و خوشى خوردیم. هنوز تصمیم عمل جراحى امام حتمى نبود. بعد از ظهر این مساله قطعى شد. همان شب هم قدرى قلبشان ناراحتى پیدا كرد. من جرات نگاه كردن به صورت آقا را نداشتم. امام به خانم گفتند:«خانم نصیحت مى‏كنم در مرگ من هیاهو نكنید، صبر كنید.»

خانم گفتند:«این چه حرف هایى است كه مى‏زنید! آبگوشتتان را بخورید. فردا عملتان مى‏كنند و من خودم به زور به شما غذا مى‏دهم.» امام فرمودند:«نه، آبگوشتم را نمى‏خورم. فردایى هم در كار نیست.‏» موقع رفتن به بیمارستان كه شد، امام همان‏ طور كه از سرازیرى كوچه پایین مى‏رفتند، گفتند:«این سرازیرى كه من مى‏روم، دیگر بالا نمى‏آیم.‏»

این جملات را با لبخندى بیان مى‏كردند. ایشان افسوس و نگرانى زیادى براى تنها ماندن همسرشان داشتند امام علاقه عجیبى به همسرشان نشان مى‏دادند و دایم به دایى (حاج سید احمد آقا) سفارش مى‏كردند كه خانم را تنها نگذارید. معناى دیگرى كه خنده آقا داشت، روحانیت و آرامش ایشان در مساله مرگ بود. (16)

فتح با شماست‏ بروید عملیات كنید

قبل از عملیات فتح المبین ما در چهار نقطه قرارگاه داشتیم كه مى‏بایست از این مراكز نیروها به پاى كار بروند. ولى قبل از این كه ما وارد مرحله عملیات بشویم، دشمن با تهاجم سریعى به دو محور از این چهار محور حمله كرد و آنها را با خطر جدى روبرو ساخت. از طرف دیگر وضع دو محور دیگر هم با این وضعیت جدید در مخاطره مى‏افتاد. لذا برادران همه متفق النظر بودند كه در این رابطه از امام سؤال و كسب تكلیفى بشود كه با این مشكل چه باید كرد. فرصت زیادى هم در دست نبود.

لذا این جانب خود را ظرف مدت بسیار كوتاهى از دزفول به تهران رساندم و بعد از تعیین وقت ملاقات، عصر آن روز خدمت ایشان شرفیاب شده، مساله را مطرح كردم امام فرمودند:«حالا منظور شما چیست؟ مى‏خواهید استخاره كنید؟» عرض كردم:«هر چه شما دستور بفرمایید.» فرمودند:«نگران نباشید، در این عملیات ان شاء الله فتح و نصرت با شماست. بروید و عملیات كنید و پس از این اگر استخاره هم خواستید، خودتان بكنید.»

از برخورد بسیار روحیه بخش و آرام بخشى كه این نفس مطمئنه با این مساله كردند، ما به دزفول مراجعت كرده و برخورد بالا و قوى روحى امام را با این امر به اطلاع برادران رساندیم و چون ایشان استخاره را هم نفى نكرده بودند، تفالى به قرآن زدیم كه‏ سوره مباركه فتح در آمد. با این آیه: "لقد رضى الله عن المؤمنین اذ یبایعونك تحت الشجره..." كه بعد در ادامه آیات مى‏فرماید كه شما غنایم زیادى كه قابل شمارش نیست از دشمن مى‏گیرید. ما پس از حصول نتیجه این تفال و استخاره، روحیه شروع  به عملیات را در خود چندین برابر مى‏دیدیم و براى همین بود كه بر اساس این استخاره نام عملیات را «فتح المبین‏» گذاشتیم. «فتح‏» براى نتیجه بخشى عملیات رزمندگان اسلام و «مبین‏» نشانه گستردگى و نتایج ‏خیره كننده عملیات بر اساس آیه شریفه: انا فتحنا لك فتحا مبینا.

نكته قابل توجه و جالب در این رابطه آن بود كه بر اساس آیاتى كه در استخاره در آمده بود ما تا هفت ماه پس از عملیات آزادى خرمشهر كه حدود یك ماه پس از فتح المبین انجام شد، در حال جمع‏آورى مهمات غنیمتى از دشمن بودیم و به دلیل گسترش و پراكندگى زیاد زاغه‏هاى مهمات دشمن در منطقه و عدم شناخت كامل ما از آنها گاه و بیگاه به دلیل تبادل آتش یكى از آنها منفجر مى‏شد. این عملیات به سرعت پیروز شد و تثبیت گردید و آتش دشمن هم به سرعت‏ خاموش شد و ما هر چه در این عملیات فتح المبین افتخار و پیروزى كسب كردیم به یمن و بركت روح بلند حضرت امام بود. (17)

جنگ است‏ یك وقت ما مى‏بریم یك وقت آنها

شبى كه خرمشهر مورد هجوم قواى بعثى واقع شده بود، براى حقیر و دیگر عزیزان كه در جریان لحظه به لحظه حملات بودند، فراموش شدنى نیست. تلفن كمتر قطع مى‏شد و محله به محله كه به تصرف خون آشامان بعثى در مى‏آمد با كلماتى مانند پتك بر سر ما فرود مى‏آمد. دوستان در دفتر به اندازه‏اى پریشان بودند كه فقط به تلفن جواب مى‏دادند. هیچ كس توان سخن گفتن با دیگرى را نداشت. بالاخره زمان كه با سنگینى مى‏گذشت، به جایى رسید كه خبر از دست رفتن خرمشهر را به ‏مثابه آخرین پتك، بر سر همه ما فرود آورد. دوستان این جناب را مامور رساندن این خبر شوم به امام كردند. بغض گلویم را مى‏فشرد و بیم آن را داشتم كه با آن همه ناراحتى نتوانم كلمات را درست ادا كنم. بالاخره به ناچار داخل اندرون رفتم. به محض رسیدن به اتاق، سرها با ناراحتى براى پرسش به طرفم برگشت.«چه خبر شده است؟» خدا مى‏داند كمتر زمانى به آن حالت دچار شده بودم. با سختى پاسخ دادم:«هیچ!» امام بزرگوار كه متوجه وضع آشفته حقیر شده بودند، سؤال دیگرى نفرمودند. در نزدیكى ایشان نشستم و به تلویزیون نگاه مى‏كردم. پس از سه یا چهار دقیقه مرا مورد خطاب قرار داده پرسیدند:«تازه چى؟» با نهایت ناراحتى همراه با بغض جواب دادم:«خرمشهر را گرفتند!» ایشان یك مرتبه با لحنى عتاب آلود فرمودند:«جنگ است. یك وقت ما مى‏بریم، یك وقت آنها.» نمى‏دانم این چند جمله كوتاه چگونه در من اثر گذاشت. به حقیقت مانند ضرب المثل معروف سطل آبى سرد بر سرم ریختند چنان از ناراحتى بیرون آمدم گویى اصلا جنگى واقع نشده بود. (18)

در خارج باید بنشینند وافور بكشند

موقعى كه مسایل در شوراى انقلاب مطرح مى‏شد، و اطلاعات خامى داشتیم، در همان حدود به امام هم كه گاهى خدمتشان مى‏رفتیم گزارش مى‏دادیم. روز آخر یعنى روز چهارشنبه، كه مشخص شده بود ساعت چهار صبح آن روز برنامه دارند، و بناست هواپیماها به تهران آمده و بمباران كنند از جمله منزل امام را، ما فكر كردیم كه خدمت امام برویم و مساله را روشن بگوییم، و از ایشان تقاضا كنیم كه آن شب را منزلشان نباشند. گرچه مى‏دانستیم كه ایشان این طور تقاضاها را نمى‏پذیرند، چون قبلا در آن روزهاى اولى كه از پاریس آمده بودند خیلى از این شایعات درباره مدرسه علوى بوده و همین تقاضاها شده بود، ولى ایشان هیچ موقع قبول نمى‏كردند. من و آقاى خامنه‏اى رفتیم خدمتشان و جریان را مشروح گفتیم. ایشان بر خلاف جلسات معمولى كه نمى‏خندیدند، و خیلى جدى همیشه برخورد مى‏كردند، آن روز خیلى متبسم و خندان، جلسه را مقدار زیادى با شوخى هم برگزار كردند. یعنى مطمئن بودند كه قضیه، قضیه‏اى نمى‏تواند باشد، اول فرمودند:«قابل باور نیست، توى این مردم نمى‏شود كودتا كرد، این كودتاچی ها بالاخره باید از آسمان به زمین بیایند، پس توى این مردم چه جورى ‏مى‏خواهند زندگى كنند؟ این آقایى كه مى‏گویند در خارج باید بنشیند وافور بكشد، كى راضى مى‏شود كه بیاید به ایران و اینجا كشته شود؟» و از این چیزها... به هر حال وقتى جزئیات را گفتیم قبول فرمودند كه چیزى هست.

گفتند:«خوب با این آمادگى كه به ما دادید دیگر دلیلى ندارد از خانه بیرون رویم، و اینها به اینجاها نمى‏رسند.» و دعا كردند كه خداوند این جوانان و این افرادى را كه در جریان هستند توفیق بدهد. (19)

پی نوشت ها:

1- حجة الاسلام و المسلمین آشتیانى - مرزداران - ش 83.

2- آیة الله امامى كاشانى - پیام انقلاب - ش 121.

3- دكتر پور مقدس - از پزشكان معالج امام.

4- حجة الاسلام و المسلمین انصارى كرمانى – سرگذشت هاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 2.

5- سید على اكبر پرورش - نماز جمعه تهران - 10/4/73.

6- حجة الاسلام و المسلمین انصارى كرمانى – سرگذشت هاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 2.

7- دكتر پور مقدس - پاسدار اسلام - ش 96.

8- حجة الاسلام و المسلمین رحیمیان.

9- حجة الاسلام و المسلمین على دوانى – سرگذشت هاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 6.

10- دكتر پور مقدس - پاسدار اسلام - ش 96.

11- میر حسین موسوى - حوزه - ش 37 و 38.

12- آیة الله موسوى اردبیلى - روزنامه جمهورى اسلامى - 17/3/73.

13- حجة الاسلام و المسلمین رحیمیان.

14- دكتر فاضل - از پزشكان معالج امام.

15- حجة الاسلام و المسلمین امام جمارانى - روزنامه جمهورى اسلامى - ویژه اربعین ارتحال امام.

16- زهرا اشراقى - زن روز - ش 1220.

17- محسن رضایى - شاهد بانوان - ش 168.

18- دكتر محمود بروجردى - ندا - ش 1.

19- حجة الاسلام و المسلمین هاشمى رفسنجانى - روزنامه اطلاعات - 23/4/54.

بر گرفته ازكتاب: برداشت هایى از سیره امام خمینى (س)، ج 2.

نویسنده: غلامعلى رجائى