تبیان، دستیار زندگی
من نهنگ ها را بسیار دوست دارم. من فکر می کنم یکی از آن ها را امروز در حوض خود دیدم. لطفا کمی معلومات درباره نهنگ ها به من روان کنید، زیرا نمی خواهم به او آزاری برسد. ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نامه های شاگرد و معلم

  1. سیمون جیمز در زندگی کارهای متنوع را تجربه کرده است، از مامور پولیس بودن تا کارگر فارم. او اکنون در انگلستان زندگی می کند و در یک مکتب محلی به اطفال آموزش می دهد.

نامه های شاگرد و معلم

نامه های شاگرد و معلم

آقای بلوبری عزیز!

من نهنگ ها را بسیار دوست دارم.

من فکر می کنم یکی از آن ها را امروز در حوض خود دیدم.

لطفا کمی معلومات درباره نهنگ ها به من روان کنید، زیرا نمی خواهم به او آزاری برسد.

با محبت

ایمیلی

*

ایمیلی عزیز!

اینک کمی معلومات راجع به نهنگ ها.

من فکر نمی کنم آنچه که تو دیدی نهنگ بوده باشد. زیرا نهنگ ها در حوض زندگی نمی کنند، مگر در آب شور.

با اخلاص

معلم تو

*

آقای بلوبری عزیز!

حالا من هرروز پیش از صبحانه نمک در حوض می ریزم. شب قبل دیدم که نهنگ من لبخند می زند. فکر می کنم که او خود را بهتر احساس می کند. شما فکر می کنید که او شاید گم شده باشد؟

با محبت

ایمیلی

*

ایمیلی عزیز!

نامه های شاگرد و معلم

لطفا دیگر نمک به حوض نریز. من اطمینان دارم که پدر و مادر تو خوش نخواهند شد.

با کمال معذرت نهنگ نمی تواند در حوض تو باشد، به خاطری که نهنگ ها نمی توانند گم شوند. آن ها همیشه می دانند که در کجای بحر هستند.

با اخلاص

معلم تو

*

آقای بلوبری عزیز!

امشب من بسیار خوشحال هستم. زیرا دیدم که نهنگ من به بالا خیز زد و آب بسیاری را پاشان ساخت. او آبی معلوم شد.

آیا این معنی آن را دارد که او یک نهنگ آبی است؟

با محبت

ایمیلی

نوت: من چه می توانم به او بدهم تا بخورد؟

*

ایمیلی عزیز!

نهنگ های آبی رنگ آبی دارند و آن ها موجودات خورد بحری را چون ماهی و میگو می خورند. به هر حال من باید به تو بگویم که نهنگ آبی بزرگتر از آن است که در حوض تو بتواند زندگی کند.

با اخلاص

معلم تو

نوت: ممکن است او یک ماهی گک آبی باشد؟

*

آقای بلوبری عزیز!

نامه های شاگرد و معلم

شب گذشته من نامهء شما را برای  نهنگ خود خواندم. پس از آن او به من اجازه داد که سر او را نوازش کنم. بسیار هیجان انگیز بود.

من پنهانی برای او مقداری پله و ریزه های نان خشک بردم. امروز صبح من به داخل حوض دیدم، او همه راخورده بود!

من فکر می کنم او را آرتور بنامم شما چه فکرمی کنید؟

با محبت

ایمیلی

*

ایمیلی عزیز!

من مجبور هستم به تو یادآوری کنم که به هیچ صورت نهنگی نمی تواند در حوض تو زندگی کند. شاید تو ندانی که نهنگ ها مهاجر هستند. این به آن معنی است که آن ها هرروز به فاصله های زیاد سفر می کنند و از یک جا به جای دیگر می روند.

من متاسف هستم از این که ترا ناامید می کنم.

با اخلاص

معلم تو

*

آقای بلوبری عزیز!

نامه های شاگرد و معلم

امشب کمی غمگین هستم.

آرتور ناپدید شده است. فکر می کنم نامه شما باعث شد او تصمیم بگیرد که دوباره مهاجر شود.

با محبت

ایمیلی

*

ایمیلی عزیز!

لطفا غمگین نباش. به راستی برای یک نهنگ ناممکن بود که در حوض تو زندگی کند. ممکن است وقتی تو بزرگتر شدی با کشتی به بحر بروی، در مورد آن ها بیشتر یاد بگیری و نهنگ ها را حمایت کنی.

با اخلاص

معلم تو

*

آقای بلوبری عزیز!

امروز شادترین روز بود!

من به ساحل رفتم و شما هیچ حدس زده نمی توانید، ولی من آرتور را دیدم!

من او را صدا زدم و او لبخند زد. من می دانم او آرتور بود چون اجازه داد سر او را نوازش بدهم.

من قسمتی از ساندویچ خود را به او دادم... و بعد ما به هم خداحافظ گفتیم.

من فریاد زدم که او را بسیار دوست دارم و امید که شما رد نکنید، من گفتم که شما هم او را دوست دارید.

با محبت

ایمیلی و آرتور

سیمون جیمز/ترجمه پروین پژواک

تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی