آن همه شیرینی
خیلی خوب است که منتظر آمدنت میمانم. آخر میدانی، بعضی وقتها اصلاً دوست دارم که منتظر بمانم. مثل این است که دارم کار مهمی انجام میدهم. مثل این است که قویتر میشوم.
به خودم میگویم: «صبر کن!» آن وقت میتوانم به تمام چیزهایی که تو با خودت میآوری، فکر کنم. اینطوری میشود که خوشحال میشوم. میدانم که آن موقع، حتماً چشمهایم برق میزند.
میدانم که توی صورتم خنده پخش میشود. بعد، یک عالم خیال خوب و دوست داشتنی میکنم.
توی خیالم، دور و برم پر از رنگهای روشن میشود- مثل آبنباتهای رنگی. دهانم شیرین میشود. آن وقت دلم میخواهد که زودتر بیایی تا همه این خیالها واقعی بشود.
اما میدانی؛ فکر میکنم که آن وقت، دلم برای منتظر شدن تنگ میشود. دلم برای خیالهایم تنگ میشود. فکر میکنم دیگر کار مهمی نماند که انجام بدهم. شاید هم دیگر یک آدم قوی نباشم. دیگر صبور نباشم. میترسم که در کنار تو هیچی نباشم- هیچی.
ولی عیبی ندارد، بگذار دلم برای منتظر شدن تنگ بشود. بگذار اصلاً بفهمم که منتظر تو ماندن، همیشه تنها کار مهمی بود که داشتم انجام میدادم. بگذار بفهمم که فقط چون دلم برای آمدنت یک ذره شده بود، مجبور بودم که صبر کنم و همین مرا قوی میکرد. بگذار همه اینها را بفهمم. بگذار هیچی نباشم- هیچی؛ ولی تو بیایی!
اصلاً، اصلاً شاید تو خودت همان منتظر ماندنی. تو خودت همان آرزویی که وقتی برآورده میشود، دیگر دلتنگی معنی ندارد. تو خودت همان صبری. تو خودت همان همه چیزی!
بیا دیگر، دلم یک ذره شده! بیا ببین، این همه شیرینی برای آمدنت خریدهام. بیا ببین چقدر از فکر آمدنت خوشحالم! فکر میکنی که وقتی بیایی چه حالی میشوم؟
وقتی که تو بیایی همه دنیا را خبر میکنم تا بیایند جشن؛ آن هم چه جشنی!
فکر میکنی آن وقت، آن همه شیرینی از کجا بیاورم؟
کسی که همیشه منتظرت است
سروش کودک
تنظیم:بخش کودک و نوجوان
****************************************