یک روز وقتی از دل ابر
می ریخت باران، دانه دانه
یک ویلچر بابای من را
آورد از جبهه به خانه
آن ویلچر شد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : شنبه 1388/12/22
پای بابا
یک روز وقتی از دل ابر
می ریخت باران، دانه دانه
یک ویلچر بابای من را
آورد از جبهه به خانه
آن ویلچر شد پای بابا
با آن می رود به هر جا
از شیب کوچه مثل آهو
انگار دارد می رود او
بعضی مواقع می روم من
همراه بابا تا خیابان
وقت خرید روزنامه
وقت خرید میوه یا نان
دوست دارم زندگی را
طوری که او دیده ببینم
شب ها که خوابیده ست بابا
در ویلچرش می نشینیم
هر شب من آرام می گذارم
توی حیاط، از توی ایوان
تا پای بابایم نماند
در زیر برف و باد و باران
مریم اسلامی
تنظیم:بخش کودک و نوجوان
********************************************