آرایشگر ناشی
آرایشگر ناشی، تیغ کندی برداشت تا با آن سر یک مردی را بتراشد او مرتب سر او را زخم میکرد و در ضمن چون میخواست مشتری سوزش جراحتها را احساس نکند، دائماً با او حرف میزد. در لابه لای صحبت خود پرسید: چند برادر هستید؟
مرد گفت: دو برادر هستیم، ولی گمان میکنم که یکی از برادرها زیر تیغ تو مرحوم شود و از دنیا برود!
شوخی کردم
کوه نوردان بالای کوه میرفتند. یکی از آنان که لکنت زبان داشت، در آغاز راه شروع به گفتن، چه- چ چ کرد، او دائماً این حرف را تکرار میکرد.
همراهان وی با بیاعتنایی از او گذشتند تا به بالای کوه رسیدند. فردی که لکنت زبان داشت حواس خود را جمع کرد و گفت:
چادر را پایین جا گذاشتم. کوه نوردان شدیداً ناراحت شدند و خواستند که پایین بیایند که دوباره همراهشان شروع کرد به گفتن: ش ش ش
آنان از شدّت عصبانیت اعتنایی نکردند تا به پایین کوه رسیدند.
وقتی به پایین رسیدند فردی که لکنت زبان داشت با زحمت زیاد گفت: شوخی کردم!
مریض
مدیر: حسنجان چرا دیروز به مدرسه نیامده بودی؟
حسن: آقا مریض بودم.
مدیر: چرا دروغ میگویی، من خودم دیدم که دوچرخه سواری میکردی!
حسن: بله آقا، دنبال دکتر میرفتم تا او را به خانه بیاورم و مرا معالجه کند.
تشخیص اسب عربی
معلم: چه طور میتوان اسب عربی را از اسب مجارستانی تشخیص داد؟
شاگرد: به وسیله تفاوت لهجه!
جملهسازی با حیدر
معلم: رضا، آیا میتوانی با حیدر چند جمله بسازی؟
رضا: بله آقا، رفتم در خانه حیدر، هی در زدم ، هی در زدم، حیدر آمد، حیدر را هم زدم.
دوستان در جهنّم و بهشت
شخصی از «ژان کوکتو» نویسنده معروف فرانسوی پرسید: بهشت را بیشتر دوست دارید یا جهنم را؟
نویسنده فرانسوی پاسخ داد: در این باره نمیتوانم اظهارنظری بکنم، زیرا در هر دو جا دوستان فراوانی دارم.
درس عبرت
معلم تاریخ: حسن، تو چقدر کثیفی. چند وقته حمام نرفتی؟
حسن: آقا اجازه، از وقتی که شما گفتید امیرکبیر را در حمام کشتند!!
چرا منو صدا نکردی؟
پسر: باباجون دیشب خواب دیدم یک شیر دنبالم میکند.
پدر: تو چه کار کردی؟
از ترس پا به فرار گذاشتم.
چرا عوض فرار کردن منو صدا نکردی؟
آخه شما زودتر از من پا به فرار گذاشته بودید.
تنظیم:بخش کودک و نوجوان