تبیان، دستیار زندگی
فرشته ها، پیراهن بهار را به تنش کردند. موهایش را شانه زدند و لابه لای موهایش شکوفه های رنگانگ گذاشتند. همه چیز آماده بود تا بهار به زمین بیاید. اما کفش های سبز بهار نبود. فرشته ها همه جا را گشتند. کفش های بهار گم شده بود. بهار، بدون کفش های سبز که نمی توا
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کفش های بهار
کفش های بهار

فرشته ها، پیراهن بهار را به تنش کردند. موهایش را شانه زدند و لابه لای موهایش شکوفه های رنگارنگ گذاشتند. همه چیز آماده بود تا بهار به زمین بیاید. اما کفش های سبز بهار نبود.فرشته ها همه جا را گشتند.

کفش های بهار گم شده بود. بهار، بدون کفش های سبز که نمی توانست به زمین بیاید. یکی از فرشته ها گفت:«شاید یکی آن را اشتباهی برداشته است. من می روم و کفش ها را پیدا می کنم.»

فرشته به زمین آمد. همه جا سرد و برفی بود و مردم منتظر بهار بودند. فرشته، همه جا را گشت. پشت بوته ها، پشت بام خانه ها، توی حوض ها، اما کفش های سبز بهار نبود که نبود! ناگهان چشمش به ننه سرما افتاد.

کفش های بهار، دست ننه سرما بود. فرشته پیش او رفت و گفت:«می دانم این کفش های بهار است. پیش تو نباید باشد.» ننه سرما گفت:«می دانم این کفش های بهار است. ببین چه سبز و نرم است!» فرشته گفت:«بهار می خواهد به زمین بیاید،اما کفش هایش را پیدا نمی کند.

آنها را بده، برای بهار ببرم.» ننه سرما گفت:«من کفش ندارم که بپوشم، کفش ها را نمی دهم!» فرشته کمی فکر کرد و گفت:«من می توانم، با برف ها، برایت یک کفش بلوری درست کنم.» ننه سرما خیلی خوش حال شد. کفش های بهار را به فرشته داد. فرشته هم برای او کفشی از بلور و یخ درست کرد.

ننه سرما خوش حال بود حالا هر وقت که ننه سرما، پا به زمین می گذارد، زمین زیر پایش یخ می زند و هر وقت که بهار پا به زمین می گذارد، زمین زیر پایش سبز و زیبا می شود!

دوست خردسال

تنظیم:بخش کودک و نوجوان

مطالب مرتبط

همه ی ما،یعنی خانه

آرزوی مورچه ی قرمز

موش کوچولوی گرسنه

قوقولی قوقو

داستان بز دانا

آش

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.