دروغگوی بزرگ
دو دروغگو در خیابان به هم رسیدند.
اولی گفت:
من به قدری در تقلید صدای مرغ مهارت دارم که وقتی صدای مرغ در میآورم، همه جوجههایی که در اطراف من هستند میدوند و دورم جمع میشوند.
دروغگوی دوم کمی فکر کرد و گفت:
به، اینکه چیزی نیست! من به قدری در تقلید صدای خروس مهارت دارم که وقتی که شب صدای خروس در میآورم خورشید طلوع میکنه.
خنده خر
روزی در باغوحش میمون لطیفهای تعریف کرد. تمام حیوانات خندیدند به جز خر.
بعد از بیست و چهار ساعت یک دفعه خر زد زیر خنده. حیوانهای باغوحش همه در حیرت بودند که خر به چه چیز میخندد. وقتی از او پرسیدند گفت: حالا معنی لطیفه دیروزی را فهمیدهام.
بدهکار
مردی که خیلی بدهکار بود. هر ماه حقوق ناچیزی میگرفت و آن را بینطلبکاران خود قرعهکشی میکرد، قرعه به نام هر کسی که میافتاد، حقوق آن ماه را به او میداد. روزی یکی از طلبکاران نزد او آمد و گفت:
دست از این مسخره بازی بردار. زود باش طلب من را بده! مرد بدهکار گفت:
حرف زیادی نزن و گرنه در قرعه کشی شرکتت نمیدهم.
آواز خواجه
خواجه روزی به حمام رفت، توی حمام کسی نبود. وقتی که توی خزینه حمام رفت، شروع کرد به آواز خواندن. از صدای خودش خوشش آمد. فوری از حمام بیرون آمد. رفت بالای تپّه و شروع کرد به آواز خواندن. صدایش خیلی ناخوشایند بود. مردم ناراحت شدند. یک نفر رفت پیش او و گفت:
خواجه بس است! بگذار کسی بخواند که صدای خوبی داشته باشد.
خواجه خجالت کشید و از تپّه پایین آمد و گفت: ای کاش یک حمام بالای این تپه میساختند تا من توی خزینه آن میرفتم و آواز میخواندم! آن وقت مردم میدیدند که صدای من چقدر قشنگ است.
قیمت یک کیلو شیرینی
روزی مردی وارد یک مغازه شیرینی فروشی شد و به فروشنده گفت:
آقا یک کیلو شیرینی به من بدهید.
فروشنده یک کیلو شیرینی کشید و به او داد. مرد همان جا تمام یک کیلو شیرینی را خورد. بعد به فروشنده گفت:
اگر کسی یک کیلو شیرینی را بخورد و پولش را ندهد، چه کارش میکنید؟
فروشنده گفت:
کتکش میزنیم و او را از مغازه بیرون میکنیم.
مرد گفت:
پس زود باشید کتکتان را بزنید. برای اینکه من کار دارم، میخواهم بروم!
فروشنده که از دست او عصبانی شده بود مشتی به او زد و او را از مغازه بیرون کرد.
مرد دوباره وارد مغازه شد و گفت:
اگر قیمت شیرینی را اینطور حساب میکنید، لطفاً یک کیلو شیرینی هم برای منزل بکشید.
تنظیم : بخش کودک و نوجوان
مطالب مرتبط