دندان لق من کی میافتد؟
ادوارد نگران و ناراحت بود که چرا دندان لق شدهاش نمیافتد. چند روزی بود که دندانش لق شده بود و خیلی تکان میخورد. هر وقت که میخندید، دندان شل و ولش پیدا میشد. هر وقت که در آینه خود را نگاه میکرد. شکل ناجور آن را میدید. و هر وقت که زبانش را در دهان میچرخاند، به دندانش میخورد.
برادرش پیتر پرسید: «هنوز دندانت نیفتاده؟»
ادوارد با ناراحتی جواب داد: «هنوز نه، خیلی لق لق میخورد!»
پیتر گفت: «من میدانم چه کار کنی تا دندانت بیفتد، یک سیب بزرگ بردار و گاز بزن، آن وقت دندانت کنده میشود و راحت میشوی.»
ادوارد جواب داد: «نه متشکرم، فکر میکنم کمی دیگر تحمل کنم بهتر باشد.»
دختر همسایهشان «سندی» با دیدن ادوارد گفت: «هنوز دندانت نیفتاده؟»
ادوارد جواب داد: «هنوز نه! آنقدر لق لق میخورد که فکر میکنم به یک مو بند است.»
سندی گفت: «من میدانم چه کار کنی تا دندانت بیفتد، یک تکه نخ دور آن بپیچ و سر دیگرش را محکم بکش. آن وقت دندانت کنده میشود و راحت میشوی.»
ادوارد جواب داد: «متشکرم؛ ولی فکر میکنم یک کمی دیگر صبر کنم بهتر است.»
دنی پسر همسایهشان که در حیاط مشغول شیطنت و بازی بود، وقتی چشمش به ادوارد افتاد. پرسید: «بالاخره دندانت افتاد؟»
ادوارد جواب داد: «نه، خیلی لق شده، ولی هنوز نیفتاده.»
دنی گفت: «من میدانم چه کار کنی تا دندانت بیفتد و راحت شوی. یک دعوا با «لاری» راه بینداز. او هفته پیش یک مشت به من زد و دندان جلوییام که زیاد هم لق نبود، افتاد.»
ادوارد گفت: «نه،نه، متشکرم. فکر میکنم یک کمی دیگر با این وضع تحمل کنم، بهتر باشد.»
آن شب ادوارد از مادرش پرسید: «مادر! پس کی دندان من میافتد؟»
مادر جواب داد: «هر وقت موقعش برسد. خودش میافتد. بدون آنکه تو اصلاً ناراحت شوی و دردت بیاید.»
صبح روز بعد. دندان لق شده ادوارد افتاد؛ ولی نه به خاطر آنکه سیب بزرگ و سفتی را گاز زده باشد. و نه به خاطر آنکه یک نخ دور آن پیچیده و سرش را کشیده باشد. و نه به خاطر این که لاری به دهان او مشت زده باشد.
دندان لق ادوارد افتاد. فقط به این علت که وقتش رسیده بود و آماده افتادن شده بود.
فاطمه زمانی
دوست کودکان
تنظیم:بخش کودک و نوجوان
******************************************