به جای دو پا با چهارپا فرار میکردم
ملّا نصرالدین با آنکه خیلی فقیر و بیچیز بود؛ اما یک روز تصمیم گرفت که به رسم پیشکش، یک اردک سرخ شده برای سلطان وقت آن زمان که امیر تیمور گورکان ملقب به تیمور لنگ بود، ببرد.
ملّا
بعد از خرید یک اردک آن را به خانه برد و چون موقع طبخ بوی وسوسه کنندهای داشت، او و زنش به خدمت یکی از رانهای اردک رسیدند و آن را نوش جان کردند.و این گونه شد که ملّا اردک را با یک پا به خدمت حاکم برد.
وقتی چشم حاکم به اردک یکپا افتاد، با این فکر که ملّا قصد مسخره کردن پای لنگ او را دارد، عصبانی شد و فریاد زد: «پس پای دیگر این اردک چه شده است؟»
ملّا هم از ترس جانش من من کنان گفت: «جناب حاکم! تمام اردکهای این کشور یک پا دارند.»
امیر گفت: «فکر کردی میتوانی با این حرفها مرا گول بزنی؟»
ملّا با نگرانی جواب داد: «من قصد چنین جسارتی را نداشتم؛ اما شما میتوانید از پنجره اردکهای کنار حوض باغ را نگاه کنید که همهشان فقط یک پا دارند.
وقتی امیر لنگ بیرون را دید، متوجه شد که انگار حق با ملّا است؛ اردکها روی یک پای خود ایستاده بودند.
او فوراً به یکی از خدمتکاران دستور داد که کاری کند تا اردکها به هوا بلند شوند.
خدمتکار هم یک تکه چوب بزرگ به طرف اردکها پرت کرد. اردکها هم که در حال استراحت یک پای خود را جمع کرده بودند، از ترس، پای دیگر را هم روی زمین گذاشتند و همه به پرواز درآمدند و به هوا بلند شدند.
امیر عصبانیتر از قبل بر سر ملّا فریاد زد: «حالا دیدی... حرف تو دروغ بود و اردکها دو پا دارند.»
ملّا با قیافه حق به جانبی جواب داد: «اما جناب امیر! اگر خدمتکار شما به طرف من هم چوبی به آن بزرگی را پرت میکرد، من از ترس به جای دو پا، با چهار پا فرار میکردم.»
دزد صابون را بگیر
همسر زبل خان مشغول شستن لباس بود، که ناگهان کلاغی صابونش را به منقار گرفت و پر زد و روی دیوار پرید.
زن با ناراحتی زبل خان را صدا کرد و گفت: «ای وای!.... کلاغ صابون را برد، برو او را بگیر.»
زبل خان پرسید: «برای چه؟»
زن گفت: «چون که صابون ما را دزدیده.»
زبل خان با خونسردی جواب داد: «عیبی ندارد، بگذار ببرد. حتماً برای شستن آن لباس سیاهش به صابون نیاز دارد.»
تنظیم:بخش کودک و نوجوان