![]() |
ولی چون تمام این حرفها در این مقال نمی گنجد و چقلی نویس هم قرار است پس از این ، بیشتر سروکله اش پیدا شود ، در شماره بعد به دیگر مسائل مطروحه خواهیم پرداخت.در غیاب ما هم گویی افرادی از خودشان شبه چقلی در کرده اند، به سبب پرنمودن جای خالی ما . حال بشنوید بحر طویل ما را: (و چه جالب شود آن بحر طویلی که در آن خام خیالی به امیدی که در آن هرتی شهر و کش اسباب بیارد کمکی خنده و لبخند به روی خشن و صورت خاکی و بروروی اسفناک و دم چاک به چاک و ........ بگذریم!!!!!!!!) ل - ساختمان تبیان که جدید شد، کلی چیز دیگر هم تغییر کرد. مثل چینش صفحه اول ، یادداشت های هر روز رئیس عزیز ، و رخ دادن مقادیری امور خیر در بخش اجتماعی (مثل پیوستن بعضی از کارمندان به خیل مرغان و مادران )، تغییر برخی سمت ها ( از این صندلی به اون صندلی نشستن )و... ، ولی کلی دردسر اضافی هم قد قلم کرده که از بدخیم ترین معضلات دو چیز است:
| ![]() |
و جالب این جاست که اختصاص دادن زمان یک ساعت و 45 دقیقه به اموری چون:
1- خوردن آب قند پس از اندکی غش، بعد از مواجه شدن با صحنه های مخوفی چون مفقود گشتن وسایلی که روز قبل، طبقه به طبقه و اتاق به اتاق دنبالش گشته بودند.
2- در به دربه دنبال صندلی و قلم و کاغذ گشتن
3- سرهم بندی وسایل
![]() | از بدیهیات و مسلمات مفروض به شمار می رود که در خدمت 15 دقیقه آخر است؛ ولی دیگر کجاست حال و حوصله ای مفید برای ذره ای کار مفید در آن هنگام که خمیازه ای لطیف تو را به خوابی عظیم ( و شاید ابدی ) دعوت میکند پس از این همه بدو بدو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ |
بد نیست بدانید این مشاوران گرامی و نیروهای محترم ساعتی را، "سربازهای فراری" لقب داده اند، تنها به جرم آنکه هر لحظه، چونان هاچ زنبور عسل به دنبال مادر، کو به کو و منزل به منزل، بی گناه و سرگردان، وسایل گم شده شان را می جویند، از اطراف و اکناف تبیان. | ![]() |
![]() | ... و چه با مسمّی است لقب سرباز به اینگونه افراد، که زلال خواهد شد روحشان، در پی شنیدن کلمات ناموزون و دم نزدن، و چه متعادل خواهد شد جسمشان، در پی دویدن های مکرر، که بی شک ساخته می شوند ، آش خورهای ساعتی و پروژه ای تبیان، در این کشاکش هر روزه . |
در آخر نیز به افتخار آفرینی جمعی از کارمندان و کاربران تبیان در مسابقات استانی دارت اشاره می نماییم که با تقدیم رتبه های اول تا سوم به تیم های رقیب ، سعی کردند دل آن بندگان خدا نشکند و دست خالی به خانه باز نگردند.البته این وجودان نازنین در نیل به اهداف عالی دارتیسم در مملکت محروسه رشت ،به دام خوان های عجیبی گرفتار آمدند که از آن جمله بود:
![]() | 1- خرابی اتوبوس |
2- افتادن به چنگ گیر سه پیچ پلیس راه به علت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ | ![]() |
![]() | ![]() |
4- نداشتن حتی یک اپسیلون تمرین ، در حد چگونگی در دست گیری دارت | 3-مواجه شدن گروه 5 نفری تبیان با گروه های رقبای کم شماری چون : رشت 1 ، رشت 2 ، ... ، رشتn |
... سه روز بعد ، هنگام بازگشت به خانه ، و در پی نیاوردن رتبه ، افکار مخوفی به مغز این طفلکی ها راه یافت؛ مثلاً:
![]() | ![]() |
2-تکه تکه کردن خود در میان توربین های سد | 1-پیوستن به بادهای منجیل (مثل برباد رفته ) |
... ولی چون این راه ها فقط به بهشت زهرا منتهی می شد و کسی آنجا نبود که از خودکشی منصرفشان کند ، خودشان رأساً تصمیم گرفتند همه را خیط کنند و زنده به تبیان برگردند.
![]() | این هم عکس یکی از بچه ها که پس از انصراف از تصمیم فجیع خود، به مسابقات استانی دارت سال آینده می اندیشد. |
به امید آنکه در شلنگ آب شنا کنیم، ولی این قدر بدشانسی نیاریم . چقلی نویس