تبیان، دستیار زندگی
مؤمن شکستنی نیست، زیرا پیوسته تحت تابش نورالهی است، برخلاف منافق که همواره دور از خداست از اینرو سرد و افسرده شده و به انجماد کشیده می شود، و در نتیجه شکستنی می شود. ندیده ای انسان وقتی کنار آدم های دور از خدا می نشیند سرد شده و گرما و حرارت و انرژی خو
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مؤمن شکستنی نیست

رها

تفسیر تمثیلی "باران حکمت" (45)

اشاره:

  1. درسلسله مباحث تفسیری "باران حکمت"، که به صورت روزانه پیشکش حضورتان می شود، برآنیم تا در هر نوبت، کام جانتان را با یک شاخ نبات مثال از مفاهیم بلند سوره بقره شکربار کنیم.
  • تفسیر آیه شریفه: اللَّهُ یسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَیمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یعْمَهُونَ(البقرة/15)

خداوند آنان را استهزا می‌کند؛ و آنها را در طغیانشان نگه می‌دارد، تا سرگردان شوند.

آب شکستنی نیست، کسی نمی تواند بگوید: آبی را شکستم یا خورد کردم. اما همین آب وقتی دور از تابش آفتاب قرار می گیرد، سرد و افسرده شده، یخ زده و منجمد می گردد اینجاست که شکستنی شده و قابل خورد شدن می شود. و برای شکستن و خوردن کردن آب یخ زده هم راه بسیار است، یکی آنکه آن را بالا برده و محکم بر زمین سخت و یا برقطعه سنگی بکوبند.

و تفاوت مهم مومن و منافق همین است و در همین جاست.

آنچنان که در روایات آمده است:

مثل المؤمنه الخالص کمثل الماء(1)

مومن به آب می ماند

یعنی مؤمن شکستنی نیست، زیرا پیوسته تحت تابش نورالهی است، برخلاف منافق که همواره دور از خداست از اینرو سرد و افسرده شده و به انجماد کشیده می شود، و در نتیجه شکستنی می شود.

ندیده ای انسان وقتی کنار آدم های دور از خدا می نشیند سرد شده و گرما و حرارت و انرژی خود را از دست داده و دیگر عبادت برای او حال و حلاوت پیشین را ندارد.

بگذریم، از آنجا که منافقین موج ذاتی منجمد و یخ زده اند خداوند آنان را خواهد شکست، از اینرو می فرماید:

اللهُ یَستَهزیءُ بِهم

استهزاء از ریشه ی "هزء" و آن هم بمعنای به مسخره گرفتن آمده است، و هم به معنای شکستن و خورد کردن، و البته این دو معنا با یکدیگر بی ارتباط نیستند، چون وقتی کسی را به مسخره می گیرند، می خواهند شخصیت او را بشکنند.

اللهُ یَستَهزیءُ بِهم

یعنی خداوند آنان – منافقین – را خورد می کند.

و البته خورد کردن خداوند هم بگونه ای دیگر است. خدا اگر بخواهد کسی را خورد کند او را بالا برده و شوکت و حشمت او را افزون می کند و آنگاه او را از آن بلندا فرو می افکند.

درست مثل شکستن گردو که آن را بالا می بری و بر سنگی سخت می کوبی.

جهت اینکه موضوع روشن تر از این باشد یادآور می شوم که: رفتار خداوند با رفتار ما کاملاً متفاوت بوده و از جنسی دیگر است. ما وقتی که بخواهیم کسی را مورد نوازش و عنایت و محبت خود قرار دهیم، سفره رحمت را بر او گشوده و تمام نعمت ها را به پای او می ریزیم. اما خداوند دقیقاً به عکس رفتار می کند و بر چنین کسی چهره ای قهرآمیز گرفته و تمام راه ها را بر او می بندد، اما در دل این قهر، مهری تمام است، زیرا او وقتی تمام راهها را بسته می بیند، شتابان به یک سو که سوی خداست حرکت می کند.

درست مثل تیر در لوله ی تفنگ که چون تمام راه های اطراف را بر خود بسته می بیند ناگزیر به یک سو که همان سوی هدف است حرکت می کند.

اما رفتاری که ما با دشمنان خود می کنیم این است، که تمام راه ها را بر او می بندیم و از همه چیز نسبت به او دریغ می ورزیم. اما رفتار خداوند رنگ دیگری دارد. او در چنین حالی تمام راهها را بر دشمن خواهد گشود و به ظاهر با او نرم و ارام برخورد می کند، اما در دل این نرمش و انعطاف برخوردی سخت و سنگین و دشوار دارد. پنبه ها را ندیده ای چقدر نرم و لطیف اند، اما درونشان پنبه دانه هایی سخت و خشک و خشن قرار دارد.

خرماها را ندیده ای چه نرم و شیرین است، اما درونشان هسته است سخت و دشوار.

خداوند نیز به ظاهر با اینان نرم و شیرین رفتار می کند، اما در دل این شیرینی و نرمش برخوردی سخت و خشک و تلخ خواهد بود.

مؤمن شکستنی نیست، زیرا پیوسته تحت تابش نورالهی است، برخلاف منافق که همواره دور از خداست از اینرو سرد و افسرده شده و به انجماد کشیده می شود، و در نتیجه شکستنی می شود.

و همینجا نتیجه بگیریم که اگر رو به سوی خدا کنیم، سنگباران بلا می شویم، اما در پی آن پاکی و طهارت نهفته است.

یادش بخیر قدیم ها وقتی می خواستند جامه ای را بشویند، آن را خیس کرده و قدری مواد شوینده به آن می زدند و آنگاه بر سنگی می نهادند و پیوسته با سنگی دیگر بر آن می کوبیدند، و با همین کار چرک ها و آلودگی ها از جامه جدا شده و پاک و تمیز می شد.

و مولوی این حقیقت را به خوبی لمس کرده و دیده و دانسته است که خداوند با کسانی که هوای پاک شدن و طهارت را دارند از آغاز چگونه برخورد کرده و چگونه ایشان را می راند:

هله نومید نباشی که تو را یار براند

گرت امروز براند نه که فردات بخواند

در اگر بر تو ببندد تو مرو صبر کن آنجا

که پس از صبر ترا او به سر صدر نشاند

وگر او بر تو ببندد همه درها و گذرها

ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند

نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرد

نهلد کشته خود را، کَشد، آنگاه کشاند

چو دم میش نماند زِدَم خود کندش پر

تو ببین کاین دم سبحان بکجاهات رساند

به مثل گفته ام این را و اگر نه کرم او

نکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند

همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد

بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند

دل من گرد جهان گشت  نیابید مثالش

به که ماند به که ماند به که ماند به که ماند(2)

_________________

1. بحارالانوار، ج77، ح339.

2. مولوی، دیوان شمس


تالیف: حجت الاسلام محمد رضا رنجبر

تنظیم: گروه دین و اندیشه_شکوری