تبیان، دستیار زندگی
هنگامی كه قرار بود امام تشریف بیاورند، ما در دانشگاه تهران تحصن داشتیم، جمعی از رفقای نزدیكی كه با هم كار می‌كردیم...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ناگفته‌های رهبر انقلاب از آغاز تا انجام نهضت

(قسمت پنجم )
آیت الله خامنه ای

من چای می‌دهم!

هنگامی كه قرار بود امام تشریف بیاورند، ما در دانشگاه تهران تحصن داشتیم، جمعی از رفقای نزدیكی كه با هم كار می‌كردیم و همه‌شان در طول مدت انقلاب، نام و نشان‌هایی پیدا كردند و بعضی از آنها هم به شهادت رسیدند، مثل شهید بهشتی، شهید مطهری، آقای هاشمی، مرحوم ربانی شیرازی، مرحوم ربانی املشی و ... با هم می‌نشستیم و در مورد قضایای گوناگون مشورت می‌‌كردیم. گفتیم كه امام دو سه روز دیگر وارد تهران می‌شوند و ما آمادگی لازم را نداریم. بیائیم سازماندهی كنیم كه وقتی ایشان آمدند و مراجعات زیاد و كارها از همه طرف به اینجا ارجاع شد، معطل نمانیم. صحبت از دولت هم در میان نبود. ساعتی را در عصر یك روز معین كردیم و رفتیم در اتاقی نشستیم.

صحبت از تقسیم مسئولیت‌ها شد و در آنجا گفتم مسئولیت من این باشد كه چای بدهم! همه تعجب كردند. یعنی چه؟ چای؟ گفتم: بله، من چای درست كردن را خوب بلدم. با گفتن این پیشنهاد، جلسه حالی پیدا كرد. مشخص شد كه می‌شود آدم بگوید كه مثلاً قسمت دفتر مراجعات، به عهده من باشد. تنافس و تعارض كه نیست. ما می‌خواهیم این مجموعه را با همدیگر اداره كنیم، هر جایش هم كه قرار گرفتیم، اگر توانستیم كار آنجا را انجام بدهیم، خوب است.

این روحیه من بوده است. البته آن حرفی كه در آنجا زدم، می‌دانستم كه كسی من را برای چای ریختن معین نخواهد كرد و نمی‌گذارند كه من در آنجا بنشینم و چای بریزم، اما واقعاً اگر كار به اینجا می‌رسید كه بگویند درست كردن چای به عهده شماست، می‌رفتم عبایم را كنار می‌گذاشتم و آستین‌هایم را بالا می‌زدم و چای درست می‌كردم! این پیشنهاد نه تنها برای این بود كه چیزی گفته باشد، واقعاً برای این كار آماده بودم.

واقعاً اعتقادم این است كه برای انقلاب باید این طوری باشیم. از پیش معین نكنیم كه صندلی ما آنجاست و اگر دیدیم آن صندلی را به ما دادند، خوشحال بشویم و برویم بنشینیم و بگوئیم حقمان بود و اگر دیدیم آن صندلی نشد و یا گوشه‌اش ذره‌ای سائیده بود، بگوئیم به ما ظلم شد و قبول نداریم و قهر كنیم و بیرون برویم

من با این روحیه وارد شدم و بارها به دوستانم می‌گفتم كه آن كسی نیستم كه اگر وارد اتاقی شدم، بگویم آن صندلی متعلق به من است و اگر خالی بود، بروم آنجا بنشینم و اگر خالی نبود، قهر كنم و بیرون بروم. نخیر، من هیچ صندلی خاصی در هیچ اتاقی ندارم. من وارد اتاق می‌شوم و هر جا خالی بود، همان جا می‌نشینم. اگر مجموعه احساس كرد كه اینجا برای من كم است و روی صندلی دیگری نشاند، می‌نشینم و اگر همان كار را نیز مناسب دانست، آن را انجام می‌دهم.

گفتن این مطالب شاید چندان آسان نباشد و ممكن است حمل بر چیزهای دیگری شود، اما واقعاً اعتقادم این است كه برای انقلاب باید این طوری باشیم. از پیش معین نكنیم كه صندلی ما آنجاست و اگر دیدیم آن صندلی را به ما دادند، خوشحال بشویم و برویم بنشینیم و بگوئیم حقمان بود و اگر دیدیم آن صندلی نشد و یا گوشه‌اش ذره‌ای سائیده بود، بگوئیم به ما ظلم شد و قبول نداریم و قهر كنیم و بیرون برویم. من از اول این روحیه را نداشتم و سعی نكردم این طوری باشم. در مجموعه انقلاب، تكلیف ما این است.

سجده شكر

آن ساعتی كه رادیو برای اول بار گفت: «این صدای انقلاب اسلامی است.»، من داشتم با ماشین از كارخانه‌ای كه عوامل اخلالگر در آنجا شلوغ كرده بودند، به طرف مقر امام می‌آمدم. مشكلات هنوز با شدت وجود داشت، هنوز هیچ كاری انجام نشده بود و اینها به فكر باج‌خواهی و باج‌گیری بودند و در كارخانه تحریكات ایجاد می‌كردند و ما رفتیم آنجا كه یك مقداری سر و سامان بدهیم. در مراجعت بود كه رادیو اعلام كرد كه این صدای انقلاب اسلامی است، من ماشین را نگه داشتم آمدم پائین روی زمین افتادم و سجده كردم، یعنی این قدر برای ما غیرقابل تصور و غیرقابل باور بود. هر لحظه‌ای از آن لحظات یك مسئله داشت. در آن روزها طبعاً در همه فعالیت‌ها دخالت داشتیم. یك حالت ناباوری و بهت بر همه ما حاكم بود. من تا مدتی بعد از 22 بهمن بارها به این فكر می‌افتادم كه آیا ما خوابیم یا بیدار و تلاش می‌كردم از خواب بیدار نشوم كه این رویای طلائی تمام نشود. این قدر برای ما شگفت‌آور بود.

منبع: رجانیوز

تنظیم برای تبیان: عطاالله باباپور