تبیان، دستیار زندگی
دلم‌ شكسته‌تر از شیشه‌های‌ شهر شماست/‌ شكسته‌ باد كسی‌ كاینچنین‌ مان‌ می‌خواست/‌ شما چقدر صبور و چقدر خشمآگین/‌ حضورتان‌ چو تلاقی‌ صخره‌ با دریاست‌ ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

رگهای آزادی

  1. کرامت آبی
  2. به مردم فردا
  3. قصد دریا
  4. نیستانی نوا

"كرامت‌ آبی"
رگهای آزادی

دلم‌ شكسته‌تر از شیشه‌های‌ شهر شماست‌

شكسته‌ باد كسی‌ كاینچنین‌ مان‌ می‌خواست‌

شما چقدر صبور و چقدر خشمآگین‌

حضورتان‌ چو تلاقی‌ صخره‌ با دریاست‌

به‌ استواری، معیار تازه‌ بخشیدید

شما نه‌ مثل‌ دماوند، او به‌ مثل‌ شماست‌

بیا كه‌ از همهِ‌ دشتها سؤ‌ال‌ كنیم‌

كدام‌ قله‌ چنین‌ سرفراز و پابرجاست؟

به‌ یك‌ كرامت‌ آبی‌ نگاه‌ دوخته‌اید

كدام‌ پنجره‌ اینگونه‌ باز، سوی‌ خداست؟

میان‌ معركه‌ لبخند می‌زنید به‌ عشق‌

حماسه‌ چون‌ به‌ غزل‌ ختم‌ می‌شود، زیباست‌

شما كه‌اید؟ صفی‌ از گرسنگی‌ و غرور

كه‌ استقامت‌ و خشم‌ از نگاهتان‌ پیداست‌

اگر چه‌ باغچه‌ها را كسی‌ لگد كرده‌

ولی‌ بهار فقط‌ در تصرف‌ گلهاست‌

تخلص‌ غزلم‌ چیست‌ غیر نام‌ شما؟

ز یمن‌ نام‌ شما خود زبان‌ من‌ گویاست‌

سهیل‌ محمودی‌ 

"به‌ مردم‌ فردا"
رگهای آزادی

زمانه‌ قرعهِ‌ نو می‌زند به‌ نام‌ شما

خوشا شما كه‌ جهان‌ می‌رود به‌ كام‌ شما

درین‌ هوا چه‌ نفسها پر آتش‌ است‌ و خوش‌ است‌

كه‌ بوی‌ عود دل‌ ماست‌ در مشام‌ شما

تنور سینهِ‌ سوزان‌ ما به‌ یاد آرید

كز آتش‌ دل‌ ما پخته‌ گشت‌ خام‌ شما

فروغ‌ گوهری‌ از گنجخانهِ‌ شب‌ ماست‌

چراغ‌ صبح‌ كه‌ بر می‌دمد زبام‌ شما

زصدق‌ آینه‌ كردار صبح‌ خیزان‌ بود

كه‌ نقش‌ طلعت‌ خورشید یافت‌ شام‌ شما

زمان‌ به‌ دست‌ شما می‌دهد زمام‌ مراد

از آنكه‌ هست‌ به‌ دست‌ خرد زمام‌ شما

همای‌ اوج‌ سعادت‌ كه‌ می‌گریخت‌ زخاك‌

شد از امان‌ زمین‌ دانه‌ چین‌ دام‌ شما

به‌ زیر ران‌ طلب، زین‌ كنید اسب‌ مراد

كه‌ چون‌ سمند زمین‌ شد ستاره‌ رام‌ شما

به‌ شعر سایه‌ در آن‌ بزمگاه‌ آزادی‌

طرب‌ كنید كه‌ پرنوش‌ باد جام‌ شما

هوشنگ‌ ابتهاج‌ (ه. ا. سایه‌)

"قصد دریا"
رگهای آزادی

باز می‌خواند كسی‌ در شیههِ‌ اسبان‌ مرا

منتظر استاده‌ در خون، چشم‌ این‌ میدان‌ مرا

رنگ‌ آرامش‌ ندارد این‌ دل‌ دریاییم‌

می‌برد سیلابها تا شورش‌ طوفان‌ مرا

خون‌ خورشید است‌ یا زخم‌ جبین‌ عاشقان‌

می‌نشاند این‌ چنین‌ در آتش‌ سوزان‌ مرا

بسته‌ بودم‌ در ازل‌ عهدی‌ و اینك‌ شوق‌ دار

می‌كشد تا آخرین‌ منزلگه‌ پیمان‌ مرا

غرق‌ خون‌ بسیار دیدی‌ عاشقان‌ را صف‌ به‌ صف‌

هان‌ ببین‌ اینك‌ به‌ خون‌ خویشتن‌ رقصان‌ مرا

شوره‌زاران‌ را دویدم‌ پا برهنه، تشنه‌ لب‌

سعی‌ زمزم‌ می‌كشاند تا صفای‌ جان‌ مرا

قصد دریا دارد این‌ مرداب، ای‌ دریادلان‌

گر كرامت‌ را پسندد غیرت‌ باران، مرا

‌حسین‌ اسرافیلی‌

"نیستانی‌ نوا"
رگهای آزادی

غبار فتنه‌ بر خورشید گردون‌ گرد بنشیند

اگر بر آسمان‌ همّت‌ ما گرد بنشیند

در این‌ آیینه‌ یابی‌ جلوه‌گر چابكسواران‌ را

تاءمّل‌ را دمی، كاین‌ گرد صحراگرد بنشیند

كرامت‌ از دیار مردمی، بار سفر بندد

به‌ جولان‌ بر سمند مرد اگر نامرد بنشیند

مبادا مرغ‌ آتش‌ بال‌ فریاد آفرین‌ ما

درون‌ آشیان، همدوش‌ آه‌ سر بنشیند

به‌ تنگ‌ آمد دلم‌ در تنگنای‌ درد بیدردی‌

خنك‌ روزی‌ كه‌ جانم‌ همنوا با درد بنشیند

كجا باور توانی‌ كرد، با آن‌ شور سرمستی‌

هماوردی‌ چنین‌ در پهنهِ‌ ناورد بنشیند

چو در رگهای‌ آزادی، بهار خون‌ بود جاری‌

خزان‌ را شرم‌ بادا، گر به‌ روی‌ زرد بنشیند

روا نبود نیستانی‌ نوای‌ عالم‌ آوا را

كه‌ با هر نغمه‌ در تار نفس‌ گل‌ كرد، بنشیند

سرشك‌ لعلگون‌ در رشتهِ‌ اندیشه،"مشفق"

به‌ آیین، غیرت‌ صد گنج‌ باد آورد بنشیند

مشفق‌ كاشانی‌

تنظیم برای تبیان: زهره سمیعی