تبیان، دستیار زندگی
ناگفته‌های رهبر انقلاب از آغاز تا انجام نهضت
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ناگفته‌های رهبر انقلاب از آغاز تا انجام نهضت

(قسمت سوم)

یورش به مدرسة فیضیه

آیت الله خامنه ای

عصر روز دوم فروردین 42 كه مصادف با 25 شوال 82 و شهادت امام صادق(ع) بود، مجلس روضه‌ای از سوی آیت‌الله گلپایگانی در مدرسه فیضیه برگزار شده بود. آن طور كه اطلاع پیدا كردیم كوماندوها در اثنای روضه بلند می‌شوند و شعار می‌دهند، شعار آنها درگیری ایجاد می‌كند. البته نمی‌خواستند مردم عادی را بزنند، هدف طلاب بودند؛ لذا كاری می‌كنند كه مردم عادی مرعوب شوند و از مدرسه فرار كنند. وقتی مردم از مدرسه بیرون می‌روند، به طلبه‌ها حمله می‌كنند. در این بین طلاب كه اول غافلگیر شده بودند، یكباره به خود آمدند، یك عده‌ای به دفاع برخاستند، با چوب به صحنه آمدند. چوب یك حربة عمومی بود. از قدیم مرسوم بود كه طلبه‌ها در اتاقشان بنا بر احتیاط، چوب نگه می‌داشتند. بعضی از طلاب هم از درخت‌های مدرسه فیضیه چوب كندند و با كوماندوها به مقابله برخاستند، صحن مدرسه فیضیه صحنة درگیری بین طلاب و كوماندوها بود. طلبه‌ها عبا را به رسم، دور ساعدشان پیچیدند و به كوماندوها حمله كردند و توانستند آنان را از مدرسه بیرون كنند. آیت‌الله گلپایگانی را در این خلال به اتاقی بردند و مخفی كردند تا در فرصتی از مدرسه بیرون ببرند، بعضی از پیرمردها نیز در اتاق‌های مدرسه پنهان شده بودند.

از قدیم مرسوم بود كه طلبه‌ها در اتاقشان بنا بر احتیاط، چوب نگه می‌داشتند. بعضی از طلاب هم از درخت‌های مدرسه فیضیه چوب كندند و با كوماندوها به مقابله برخاستند، صحن مدرسه فیضیه صحنة درگیری بین طلاب و كوماندوها بود. طلبه‌ها عبا را به رسم، دور ساعدشان پیچیدند و به كوماندوها حمله كردند و توانستند آنان را از مدرسه بیرون كنند

كوماندوها وقتی كه بر اثر دفاع جانانة طلاب از مدرسه گریختند، با كمك پاسبان‌ها و ساواكی‌ها از مسافرخانه‌های مجاور به پشت‌بام رفتند و به سوی طلابی كه در صحن مدرسه در حال دفاع ایستاده بودند، تیراندازی كردند و با به گلوله بستن طلاب توانستند بر مدرسه مسلط شوند، در حجره‌ها را شكستند و طلاب را با وضع فجیعی مورد ضرب و شتم قرار دادند، وسایل و اثاثیه طلاب را آوردند میان صحن مدرسه و آتش زدند. البته طلاب از وسایل زندگی چیز قابل توجهی نداشتند و همه زندگیشان از یك قابلمة كهنه، یك گلیم پاره، یك جاجیم پوسیده و چند تكه لباس زیر و رو تجاوز نمی‌كرد. من در حجره خود در مدرسه حجتیه یك كتری داشتم كه از بس دود چراغ خورده بود، به كلی سیاه شده بود و با وجود این برای میهمانان خود با همان كتری چای درست می‌كردم. چند روزی كه از فاجعه فیضیه گذشت، چند تن از دوستان دانشجو كه گاه و بیگاه به قم می‌آمدند و به من سر می‌زدند، آمدند و گفتند: «ما دعا می‌كردیم به مدرسه حجتیه هم بریزند، چون شنیده بودیم كه وسایل طلاب را غارت می‌كنند. گفتیم كه خدا كند بیایند این كتری تو را هم ببرند و ما از شرّش راحت شویم!» وقتی كوماندوها به مدرسه فیضیه حمله كردند، من به اتفاق آقا جعفر شبیری زنجانی عازم فیضیه بودیم تا در مجلس روضه آیت‌الله گلپایگانی شركت كنیم. اواخر كوچه حرم، بعضی از طلبه‌ها را دیدیم كه با شتاب می‌آمدند. بعضی آنها عمامه سرشان نبود، بعضی‌ها پابرهنه بودند، بعضی‌ها عبا نداشتند و به ما گوشزد كردند كه نروید، خطرناك است. ما نفهمیدیم كه چرا خطرناك است تا اینكه یكی از آشنایان به ما رسید و خبر داد كه به مدرسه فیضیه حمله شده و طلبه‌ها را می‌زنند و می‌كشند.

آیت الله خامنه ای

ما تصمیم گفتیم به منزل آقای خمینی برویم. وقتی كه خواستیم از كوچه حرم كه به خیابان ارم باز می‌شد عبور كنیم، دیدیم كه خیابان خلوت است، نه ماشین عبور می‌كند و نه مردم رفت و آمد می‌كنند، یك عده‌ای وحشت‌زده سر كوچه ارك ایستاده بودند. من و آقا جعفر با شتاب خود را به منزل امام رساندیم. چند تن از طلاب ورزشكار و قوی مانند علی‌اصغر كنی را دیدیم كه جلوی در منزل امام ایستاده بودند. در بیرونی باز بود. امام آماده نماز مغرب بودند. من آمدم در بیرونی با چند نفری به گفتگو پرداختم كه چگونه از منزل امام محافظت كنیم. چگونه در اطراف منزل سنگربندی كنیم كه اگر حمله كردند بتوان مقابله كرد. به نظرم رسید اولین كاری كه می‌‌توانیم بكنیم این است كه در خانه را ببندیم. گفتند: «آقا گفته‌اند حق ندارید در را ببندید.» عصری كه در را بسته بودند، ایشان بلند شده و گفته بودند: «اگر در را ببندید، از خانه بیرون می‌روم.» آنها هم برای اینكه ایشان از خانه بیرون نروند، در را باز گذاشته بودند. گفتم: «پس مقداری چوب فراهم كنید كه اگر حمله كردند بتوانیم با چوب مقابله كنیم».

دیگر نفهمیدم چه شد. وقتی كه صحبت امام تمام شد، احساس كردم آن چنان نیرومند و مقاوم هستم كه اگر یك فوج لشكر به این خانه حمله كند آماده‌ام یك تنه مقاومت كنم. آن صحبت امام به حدی بر من تأثیر گذاشت كه احساس كردم از هیچ‌چیز نمی‌ترسم و آماده هستم یك تنه دفاع كنم

سخنان زندگی‌بخش

در این بین نماز امام تمام شد و ایشان به طرف اتاق رفتند، آن هم یادم هست كه كدام اتاق بود، اتاقی بود كه به اتاق‌های بیرونی متصل بود. از حیاط بیرونی، از پله‌ها كه بالا می‌رفتیم، دست چپ قرار داشت. یك آینه‌ای هم به دیوار بود. این آینه مخصوص امام بود كه هر وقت بلند می‌شدند، در آینه خود را مرتب می‌كردند و من به این نظم و ترتیب و كار امام از همان زمان پی بردم. به هر حال امام در آن اتاق نشستند. طلبه‌ها هم در اتاق پر شدند. من دم در اتاق ایستادم. بقیه نشسته بودند. در همین حین امام شروع به صحبت كردند. صحبتشان این بود كه: «اینها رفتنی هستند و شما ماندنی هستید. نترسید! ما در زمان پدر او، بدتر از اینها را دیده‌ایم. روزهایی بر ما گذشت كه در شهر نمی‌توانستیم بیائیم. مجبور بودیم صبح زود از شهر خارج شویم و مطالعه و مباحثه ما در بیرون شهر بود، و شب به مدرسه می‌آمدیم، چون ما را می‌گرفتند، اذیت می‌كردند، عمامه‌ها را برمی‌داشتند.» آنچه را كه امام می‌گفتند دقیقاً همان بود كه ما آن روزها احساس می‌كردیم. پس از حمله به مدرسه فیضیه تا چند روز در قم این وضع بود كه طلاب نمی‌توانستند در شهر راحت رفت و آمد كنند.

در اثنای صحبت‌های امام یك پسر 14-15 ساله‌ای را آوردند كه از پشت بام مدرسه فیضیه انداخته بودند كه كوفته شده بود، قبا از تنش كنده شده بود و پالتو تنش كرده بودند. از دم در كه واردش كردند، یكی با صدای بلند و با حال گریه گفت: آقا! این را از پشت بام انداخته‌اند.» امام منقلب شدند و دستور دادند كه او را بخوابانند و برای او دكتر بیاورند.

دیگر نفهمیدم چه شد. وقتی كه صحبت امام تمام شد، احساس كردم آن چنان نیرومند و مقاوم هستم كه اگر یك فوج لشكر به این خانه حمله كند آماده‌ام یك تنه مقاومت كنم. آن صحبت امام به حدی بر من تأثیر گذاشت كه احساس كردم از هیچ‌چیز نمی‌ترسم و آماده هستم یك تنه دفاع كنم. با خود گفتم امشب اینجا می‌مانم، چون ممكن است حمله كنند. كسان دیگری نیز آماده شدند شب در آنجا بمانند، لیكن از طرف امام خبر آوردند كه همه باید بروید. امام گفتند: «راضی نیستم كسی اینجا بماند.» ما آمدیم بیرون و آن شب كسی آنجا نماند.

منبع: رجا نیوز

تنظیم برای تبیان: عطاالله باباپور