ماجراهای زبل خان(طنز)


تعادل کره زمین
روزی یک نفر از زبل خان سوال کرد: «آیا میدانی چرا آدمهایی که در کوچه و خیابان حرکت میکنند، همه از یک جهت نمیروند؟ نیمی از یک سو و نیم دیگر از سوی مقابل میروند؟»
زبل خان دستی به سر کشید و گفت: «خب روشن است. اگر همه آدمها از یک سو بروند، آن سمت کره زمین سنگینتر از سمت دیگر میشود و تعادل کره زمین به هم میخورد و همه نابود میشوند!»
رعیت مهمتر است
از زبل خان پرسیدند: «به نظر تو آیا ارباب مهمتر از رعیت است؟»
زبل خان فکری کرد و گفت: «به نظر من رعیت مهمتر است.»
پرسیدند: «چرا؟»
زبل خان جواب داد: «چون اگر رعیت نباشد تا زحمت بکشد و کار کند، ارباب از بیغذایی میمیرد!»

جیره یک ماه را طلب دارد
زبل خان گاوی داشت که هر روز لاغرتر و رنجورتر میشد. یکی از همسایهها به زبل خان گفت: «مگر تو به این حیوان کاه و یونجه نمیدهی، که به این روز افتاده است؟»
زبل خان گفت: «قسم میخورم سهمیه او روزانه دو من کاه و یونجه است.»
مرد همسایه پرسید: «پس به چه دلیل حیوان به این روز افتاده است؟»
زبل خان گفت: «چون یک ماه جیرهاش را طلب دارد!»
صاحب بقچه
روزی زبل خان سوار بر اسبش، از جادهای میگذشت که ناگهان چشمش به بقچهای خورد، که کنار جاده افتاده بود. او از اسبش پیاده شد و بقچه را برداشت و آن را باز کرد. یک دست کت و شلوار گران قیمت در داخل بقچه بود.
زبل خان در حالی که داخل جیبهای لباس را میگشت، با خود گفت: «خدا را شکر! من هم بالاخره میتوانم یک دست لباس حسابی بپوشم.»
اما ناگهان در یکی از جیبها دستش به آینهای خورد و در آن نگاه کرد. تا چشمش به تصویر خودش در داخل آینه افتاد، از ترس اینکه با صاحب بقچه رو به رو شده است، فوراً لباسها را زمین گذاشت و به تصویر داخل آینه گفت: « معذرت میخواهم آقا! نمیدانستم این لباسها متعلق به شماست؛ و گرنه به آنها دست نمیزدم.»
مینو خرازی
تنظیم:بخش کودک و نوجوان

مطالب مرتبط
