آهو
انـدوه چـشـمـهـای سـیـاهــش را، پـاشـیـد سـمـت فـاصـلههـا آهو |
ای کــاش با خـودش برسـاند بـاد، ایـن قصه را به گوش خدا، آهو |
در دام مانده، راه مـفـری نـیـسـت، صـیـاد هـم کـه رحـم نـدارد هـیـچ |
تـنـهـا تو مانـدهای و بـرآورده اسـت، تا آسمان دو دست دعا آهو |
نـاگـاه دیـگ رحـمـت حـق جـوشـیـد، نـوری وزیـد و مـاه نـمـایـان شــد |
خـوشـحـال باش و غـصـه نخور انگار! مردی شنید رنج تو را آهو! |
تـا او رسـیـد، خــانـه غـم لـرزیــد، آرامــشــی غـریـــب فـراهـم شـد |
از هم گسست بند اسارت ها، دیگر شده است شاد و رها آهو |
«بر مـن ببـخش صـید خـودت را مرد، من جای او اسیر تو خواهم ماند» |
صـیـاد مانـد و حیرت یک پرسش، با خود هزار مرتبه گفت: آه ـ او |
آخر چـگـونـه ضـامـن آهـو شد؟ صیـدی کـه رفـتـه بـود چـرا بـرگشـت؟ |
یعنی میان این دو چه پیوندی است؟ این نسبت میان رضا ـ آهو؟ |
این چرخ چرخه ای است که میچرخد، تا آخر زمین و زمان باقی است |
در هـر کجای خاک غریبی هست ـ فریاد میزند که رضا، «یاهو» |
سروده :خدیجه پنجی
گروه دین و اندیشه - عسگری