تبیان، دستیار زندگی
یکی از بچههایی که به یاد دارم. «شریف مطوری» از بچههای خرمشهر بود. او از بچههای اطلاعاتی بود. آنقدر شجاع و صبور بود و در شکستن خطوط دشمن از خود ایثار و گذشت نشان میداد که بعضی وقتها به حال او غبطه میخوردم. او عرب زبان بود و عربی را خوب صحبت میکرد. ب
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

او از فراز آسمان پرواز کرد

یکی از بچه هایی که به یاد دارم. «شریف مطوری» از بچه های خرمشهر بود. او از بچه های اطلاعاتی بود. آنقدر شجاع و صبور بود و در شکستن خطوط دشمن از خود ایثار و گذشت نشان می داد که بعضی وقت ها به حال او غبطه میخوردم. او عرب زبان بود و عربی را خوب صحبت می کرد. برای شناسایی در خاک دشمن می رفت و یک یا دو روز آنجا می ماند. از سنگرهای عراقی تغذیه می کرد و بر می گشت. گاهی شریف مطوری و یکی از دوستانش دو روز آن طرف می ایستادند و داخل نیزارها مخفی می شدند. از ریشه ی گیاهانی که قابل خوردن است، تغذیه می کردند و شناسایی را انجام میدادند و برمی گشتند. بعضی وقت ها از مطوری می پرسیدم: «چطوری؟»

میگفت: «این دفعه پدر سوخته ها ارباب هایشان را آورده بودند.»

می پرسیدم: «ارباب هایشان کی هستند؟»

چون عراقی ها سگ های تربیت شده داشتند و با استفاده از آنها منطقه را کنترل می کردند، می گفت: «بدترین وضعیت این است که ارباب هایشان را می آورند.»

قبل از عملیات والفجر 8 این عقیده را داشتیم که باید آخرین خطوط خودی را به خوبی شناسایی کنیم. رفتیم. خط هنوز در سه راهی فاو بود و نیروها داشتند می جنگیدند. تیرهای برق کنار جاده استراتژیک فاو- بصره برای دیده بانی مناسب بود. در آخرین جایی که نیروهای ما بودند. بالای تیربرق یک دوربین 20 در 120 مستقر کردیم. دیده بان، شریف مطوری بود. به او گفتم: «پتو یا چیزی نمی بری. فقط یک تخته می بری و آنجا می نشینی و دوربین را مستقر می کنی. یک وقت کاری نکنی که معلوم شود یک حجمی بالای دکل هست و قضیه لو برود. فقط توجه داشته باش، تا جایی که ما پیشروی می کنیم، همیشه دوربین تو، دو تا سه کیلومتری دشمن باشد.»

پرسید: «اگر کسی خواست پیش من بیاید، چکار کنم؟»

گفتم: نیاید کسی رفت و آمد کند. شب می روی و شب هم بر می گردی پایین.»

نماز خواندن و همه ی کارهای شخصی اش را باید با مشقت و سختی انجام می داد. به دلیل نزدیکی به خط دشمن، امکان درست کردن اتاقک و غیره نبود و با اولین گلوله ی تانک منهدم می شد. ابهاماتی را که داشت پرسید. ابهامات شخصی او در مورد تغذیه نبود بلکه در مورد عبادت بود. دوربین 20 در 120 حدود دوازده کیلومتر برد دید دارد. وقتی این دوربین را در دو کیلومتری خط دشمن مستقر می کردیم، ده کیلومتر عمق مواضع عراقی ها را می دیدیم.

وقتی در آن بالا مستقر شد، اخبار دقیقی به دست ما رسید. حتی فرماندهان خودمان هم نمی دانستند این اطلاعات را از کجا گیر می آوریم. مثلا یک روز می گفتم: «نیم ساعت دیگر عراقی ها حمله می کنند.» یا می گفتم: «بر روی خط لشکر امام حسین (ع) یا خط ولی عصر (عج) یا جاده ی ام القصر حمله کردند.»

یک روز یکی از فرماندهان پرسید: «تو با این اخبار را از کجا می آوری؟ یا باید با آن طرف ارتباط داشته باشی یا یک کار دیگری می کنی.»

دکل برق

خیلی هم ناراخت شده بود! یک شب به احمد غلامپور که فرمانده قرارگاه کربلا بود، گفتم: «امشب به خط شما حمله می شود!»

آن شب تا ساعت چهار صبح بیدار بود. برایش مسلم بود که وقتی گفتم حمله می شود. حتماً حمله صورت خواهد گرفت. در همین زمان بود که گفت: «کور خواندی، این دفعه نگرفت!»

قاطع گفتم: «به شما حمله می شود.»

همه خوابیدند. تقریباً چهار و نیم بود که بچه های لشکر ولی عصر (عج) گفتند: عراقی ها حمله کردند.

بلافاصله به وسیله  بیسیم با قرارگاه کربلا تماس گرفت. به احمد غلامپور گفتم: «عراقی ها آمدند.»

گفت: «هیچ خبری نیست.»

بعد از چند لحظه صدای لشکر هفت و چهارده امام حسین (علیه السلام) بلند شد. عراقی ها چنان با شدت حمله کرده بودند که خط لشکر هفت و لشکر چهارده شکسته شد. عراقی ها با تقریر این طرف خاکریز آمدند. بعد با کمک لشکر هشت نجف و نیروهای کمکی دیگر عراقی ها منهدم شدند. تا ساعت هشت صبح حمله ی آنها دفع شد و با تلفات سنگینی به عقب برگشتند.

احمد غلامپور و عزیز جعفری به طور جدی گفتند: «این اخبار را از کجا می آوری.»

مجبور شدم دکل را نشان بدهم. گفتم: «آن دکل را تا به حال دیده اید؟»

گفتند: «بله.»

پرسیدم: «چه می بیند؟»

گفتند: «فقط دکل برق.»

گفتم: «خوب نگاه کنید.»

دوربین به دستشان دادم. گفتند: «یک چیزی هست.»

گفتم: «همان دیده بان لشکر اسلام است.»

احمد غلامپور گفت: «این همه مدت دیده بان آن بالا بوده؟»

گفتم: «بله.»

پرسید: «حالا بگو چه کسی آنجاست.»

گفتم: «شریف مطوری

با تعجب پرسید: «پس کی غذا می خورد؟»

گفتم: صبح با غذا بالا می رود و شب برمی گردد. همان جا غذایش را می خورد و نمازش را هم می خواند.»

البته یکی دیگر هم با او همکاری می کرد. تا اینکه عراقی ها گیج شدند. با پاتک کاری از پیش نمی بردند. اطلاعات دقیق و لحظه  به لحظه ای که به ما می رسید، دشمن را از هر گونه حرکتی باز می داشت. حدود ده کیلومتر در عمق عراق دید داشتیم. شناسایی ها هم، با توجه به درهم ریختگی خط پدافندی دشمن، به خوبی انجام می شد. لذا هر گونه رخنه برای آنها امکان پذیر نبود.

پس از گذشت چند روز بالاخره عراقی ها متوجه موضوع شدند. شاید علت این بود که تعدادی از دکل ها را قطع کردیم. برای اینکه هواپیماهای خودی موقع پرواز در سطح پایین با آنها برخورد نکند.

عراقی ها عامل اصلی را شناسایی کردند و با تداوم و شدت توپخانه و تانک بالاخره دیده بان مخلص ما را به شهادت رساندند. شریف مطوری در بالای دکل به شهادت رسید. مزار او در خرمشهر است...

کتاب جاده های سربی (خاطرات سردار احمد سوداگر)

شاهد نوجوان

تنظیم : بخش کودک و نوجوان

***********************************

مطالب مرتبط

فرار از طوفان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.