الاغ دانا
در روزگاران قدیم، کشاورزی الاغ پیری داشت.روزی این الاغ داخل چاه بی آب مزرعه ی صاحبش افتاد.الاغ ساعت ها سر و صدا کرد تااینکه بالاخره صاحبش متوجه ی او شد.
هنگامی که مرد کشاورز الاغ را در چاه دید پیش خود فکر کرد که این الاغ پیر شده و ارزش نجات دادن ندارد،بنابراین تصمیم
گرفت الاغ را در چاه رها کند و سر چاه بی آب را ببندد.
مرد کشاورز همه ی همسایه های خود را خبر کرد تا در این کار به او کمک کنند.همسایه ها بیل به دست آمدند و خاک بر سر الاغ بیچاره ریختند.
الاغ پیر که متوجه ی قصد و نیت آن ها شده بود ،با صدای بسیار بلندی شروع به داد و فریاد کرد.اما ناگهان ساکت شد.
بعد از ریختن چند بیل خاک بر سر الاغ بیچاره،مرد کشاورز داخل چاه را نگاه کرد و با دیدن آن صحنه در حیرت فرو رفت.هر بیل خاکی که آن ها بر سر الاغ می ریختند،الاغ با تکانی آن ها را به زیر پایش انتقال می داد و به لبه ی چاه نزدیک می شد.
سرانجام الاغ زیرک آنقدر به این حرکت ادامه داد تا به لبه ی چاه رسید و با خوشحالی از آن خارج شد.
هریک از دردسرهای موجود در زندگی مانند یک پل عمل می کند.شما می توانید از عمیق ترین چاه ها خارج شوید،اگر به تلاش خود ادامه دهید و تسلیم نشوید.هرگز امیدتان را از دست ندهید و به خدا ایمان کامل داشته باشید.مسلمان واقعی هرگز امیدش را به خدا از دست نمی دهد.
ترجمه:نعیمه درویشی
تنظیم:بخش کودک و نوجوان