تبیان، دستیار زندگی
بی گمان، سه سرچشمه ی مایه دهنده برای بهکرد نثر فارسی و توانگر کردن آن و سلامت بخشیدن به آن یکی بیشتر نثرهای کهن تا قرن هفتم (و برخی متن های سپس تر)، دیگر زبان شعر، بویژه غزل و منظومه و مثنوی ها، و سوم قالب های دستوری و سرمایه ی لغت در گفتار امروزیان است ک
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نگهبانان زبان فارسی

قسمت اول ، قسمت دوم ، قسمت سوم ، قسمت چهارم(پایانی)

ب) نگهبانان زبان فارسی

نگهبانان زبان فارسی

در برابر زبان نثر، که کمابیش از سده ی ششم هجری رو به پسرفت نهاده و در سده های بعد کار آن پیوسته خراب و خرابتر شد، زبان شعر و زبان گفتار پاسدار گنجینه ی لغت و هنجار درست گویش فارسی بوده اند. البته، مقصود ما از زبان شعر بیشتر زبان غزلسرایی سبک عراقی و منظومه سرایی است، و گرنه زبان چکامه سرایی سبک خراسانی با مسابقات وزنه برداری در آن بر سر فضل فروشی و آوردن واژه ها و ترکیب ها و تعبیرهای عجیب و غریب - که خاقانی قهرمان سنگین وزن آنست - امکان همه گونه آلودگی زبان را فراهم می کند. غزل و منظومه ی عاشقانه ناگزیر زبانی زلال و روان و خوش آهنگ و نزدیک به دل می طلبد و هر گونه پیچیدگی زاید و فضل فروشی خلاف طبیعت آنست. ازینرو، زبان غزل و منظومه سرایی در آثار نظامی و سعدی و حافظ تا وحشی بافقی و فروغی بسطامی پاسدار گنجینه ی واژه ها و ترکیب های زیبا و درست و اصیل فارسی بوده است؛ حال آنکه در نثر، از قرن ششم به این سو، آن واژه ها و ترکیب ها چه بسا جای خود را به واژه ها و ترکیب های دیگری داده است که نه از خاستگاه اصلی زبان بلکه از ذوق کژ و فضل فروش تاریخ نویسان و تذکره نویسان و دیگر نویسان تراویده است.

طبیعت شعر صرفه جویی و کوتاه گویی در بیان می طلبد و قالب های شعر عروضی نیز خواه - ناخواه محدودیت های خود را تحمیل می کند. ازینرو، کوتاه گویی و گزیده گویی و رعایت قاعده های اقتصاد و زیبایی شناسی در زبان شعر، در برابر پرگویی و بیهوده گویی و بی در - و - پیکری زبان نثر قرار می گیرد تا به جایی که امروزه ما میراثی از زبان غزلسرایی و منظومه سرایی داریم که به صورت زبانی «شیک» و خوشاهنگ و برای حرف های «شیک» در اختیار ماست و واژگان این زبان را به آسانی در نوشته های نویسندگان سده های چهارم و پنجم می توان یافت، که مایه ی کار خود را از خاستگاه طبیعی زبان فارسی دری می گرفتند، اما در نوشته های سده های پسین کمتر یافت می شود. چنانکه، برای مثال، «ستودن» و «نکوهیدن» امروز در گوش ما طنین یک واژه ی شیک شعری یا کهن را دارد، و به جای آندو در زبان نوشتار می نویسند «مورد تحسین یا تقبیح قرار دادن»(!) حال آنکه در یک نوشته ی سده پنجم بسیار به چنین عبارتی برمی خوریم: «من ستودگان خود را ننکوهم.»(التعرف لمذهب التصوف، ابو ابراهیم مستملی) و یا، برای مثال، «پناهیدن» می باید جای خود را به «ملتجی شدن» یا «التجا» بدهد. و اینها همه آسیب های بنیادی ست که زبان فارسی از زخم قلم ها دیده است. حتی در زبان سعدی هم، گلستان، با همه هنری که در کوتاه گویی دارد، به علت درآمدن واژه های قلنبه در آن، آنچنان شاهکاری نیست که بوستان هست. بوستان سعدی بی گمان شاهکار روانی و رسایی زبان روایت در شعر است، زیرا طبیعت شعر و ذوق شاعرانه سبب شده است که سعدی ، خداوندگار رسایی و شیوایی، بیش از گلستان در آن میانه روی را در نظر داشته باشد.

ونگهبان دیگر زبان فارسی در طول سده هایی که منشی و صوفی و ملای فضل فروش به جان زبان نثر افتاده بودند، زبان گفتار بوده است. زیرا، بجز مردم فضل فروش، دیگران همه بنا به طبیعت زبان و به زبان طبیعی خود سخن می گویند و درست سخن می گویند.
نگهبانان زبان فارسی

اینکه شعر فارسی، بویژه در سبک عراقی و هندی ، به ساخت زبان فارسی وفادار مانده و در نگاهداشت واژگان آن - در کنار گونه ی گفتاری - سهمی بزرگ داشته است، نیازمند استدلال و نمونه آوردن نیست. دیوان حافظ یا غزلیات سعدی را که باز کنیم (یا بسیاری از قسمت های مثنوی مولوی یا بوستان سعدی و کتاب های دیگری ازین دست را) به آسانی می توان دید که اگر در جمله ای تنها فعل را، که به ضرورت وزن جابه جا شده است، مثلا، به آخر جمله بیاوریم و یک جمله بی وزن از آن درست کنیم، ساده ترین و رساترین و سرراست ترین صورت بیان از آن به دست می آید که چیزی از آن نمی توان کاست. حتی گاهی نیازی نیست که این کار را هم بکنیم، زیرا فعل درست همانجایی قرار گرفته که چه بسا در نثر قرار می گیرد، مثل این بیت از حافظ :

در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد           طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد

یا چنانکه سعدی می گوید:

آن که هلاک من همی خواهد و من سلامتش            هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش

یا:

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم               بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

و یا این مطلع از مولوی وهزاران مانند آن:

چو غلام آفتابم همـه ز آفتاب گویم                  نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم

اگر این مصرع از حافظ : «شد آنکه اهل نظر بر کناره می رفتند» به دست یکی از نثر نویسان هم روزگار او می افتاد چه بر سر آن می آمد ؟ «شد آنکه» به معنای «گذشت آنکه» یک صورت طبیعی بیان فارسی ست که در شعر بکار می رود، اما قرن هاست که از بساط نثر بیرون رفته است، ولی در نثرهای قدیم تر، که به بیماری صنعتگری دچار نیامده بودند، «شدن» را به معنای گذشتن می یابیم. چنانکه در زین الاخبار گردیزی آمده است: «چون روز بشد لشکرش حسن بن قحطبه را بر خود امیر کردند.» باری، آن نویسنده همروزگار حافظ چنین بلایی بر سر این مصرع زیبا و پرمعنای او می آورد و دل حافظ را بهم می زد: «به یمن الطاف باری، عزاسمه، آن زمان مقتصی گردیده است که ابرار و احرار و اهل نظر و بصر، خائفا یترقب ! من حیث رعایت احتیاط و اختفا از حواشی، بلاتشبیه بالمواشی !، عبور می نمودند

ونگهبان دیگر زبان فارسی در طول سده هایی که منشی و صوفی و ملای فضل فروش به جان زبان نثر افتاده بودند، زبان گفتار بوده است. زیرا، بجز مردم فضل فروش، دیگران همه بنا به طبیعت زبان و به زبان طبیعی خود سخن می گویند و درست سخن می گویند. فارسی گویان نیز، جز جماعت ادبا و علما و فضل فروشان، به زبان طبیعی خود سخن گفته اند و درست سخن گفته اند و از این رو پاسدار زبان خود بوده اند، و هر چه از حوزه ی نفوذ ادبا و علما دورتر بوده اند بیشتر سلامت و سادگی زبان خود را نگاه داشته اند. بی گمان، سه سرچشمه ی مایه دهنده برای بهکرد نثر فارسی و توانگر کردن آن و سلامت بخشیدن به آن یکی بیشتر نثرهای کهن تا قرن هفتم (و برخی متن های سپس تر)، دیگر زبان شعر، بویژه غزل و منظومه و مثنوی ها، و سوم قالب های دستوری و سرمایه ی لغت در گفتار امروزیان است که در گویش های مردم این سرزمین زنده است.


داریوش آشوری

تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی