انوشیروان و معلم او
انوشیروان پادشاه ساسانی معلمی داشت که در ایام کودکی او را تعلیم می داد. یک روز معلم او را بدون تقصیر تنبیه نمود. انوشیروان از این عمل سخت خشمگین شد و موضوع را همچنان در خاطر خود نگاه داشت تا وقتی به مرتبه سلطنت رسید. روزی آن معلم را به حضور طلبیده و از او پرسید؟ چه عاملی سبب شد که مرا بی گناه آزار و اذیت کنی و مرا بیجا تنبیه نمایی؟
معلم گفت: ای پادشاه چون می دانستم که بعد از پدر به رتبه شاهی خواهی رسید. خواستم که طعم تلخ ظلم را به تو بچشانم تا در ایام سلطنت اقدام به ظلم و ستم ننمایی و نسبت به مردم عدل و انصاف را پیشه کنی. انوشیروان چون این سخن را شنید او را تحسین بسیار نمود و دستور داد، خلعتی شاهانه به او بدهند و بر احترامش افزود.
عمر مفید
اسکندر مقدونی در بازدید از گورستان شهری ملاحظه کرد که عمر افراد بر روی قبر کمتر از ده سال نوشته شده.
تعجب نمود و از اهل کمال پرسید؟
آیا گورستان بزرگان جای دیگری است یا در این شهر مردمان در کودکی مرده اند؟
حکیمی جواب داد: در شهر ما شمار عمر را همان قدر حساب آرند که در پی تحصیل دانش و فرهنگ سپری شده است و ما عمر مفید هر کسی را روی قبرش می نویسیم.
عالم و بخیل
عالمی به در خانه بخیلی رفت و گفت: به من خبر رسیده که تو چیزی از مال خود را برای نیازمندان کنار گذارده ای و من بی نهایت نیازمند. مرد بخیل که مایل نبود به آن عالم کمک نماید گفت: من به افراد کور کمک می کنم و تو کور نیستی.
تنظیم:بخش کودک و نوجوان