تبیان، دستیار زندگی
آقای احمدی، همسایه‏ی رضا از دنیا رفته بود. مامان و رضا به خانه‏ی آنها رفته بودند تا به خانم احمدی تسلیت بگویند. وقتی با خانم همسایه خداحافظی کردند و از خانه‏ی آنها بیرون آمدند، رضا از مامان پرسید: «مامان من در خانه‏ی خانم همسایه پسر بدی بودم؟»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حرف‏‏های درگوشی
درگوشی

آقای احمدی، همسایه‏ی رضا از دنیا رفته بود. مامان و رضا به خانه‏ی آنها رفته بودند تا به خانم احمدی تسلیت بگویند. وقتی با خانم همسایه خداحافظی کردند و از خانه‏ی آنها بیرون آمدند، رضا از مامان پرسید: «مامان من در خانه‏ی خانم همسایه پسر بدی بودم؟»

حرف های درگوشی

مامان گفت: «نه!»

رضا پرسید: «پس چرا آنجا به من اخم کردی؟»

مامان گفت: «چون تو آنجا با دوستت نشسته بودی و هی با هم درگوشی حرف می‏زدید.»

رضا گفت: « آخه آنجا نمی‏شد بلند بلند حرف زد.»

مامان گفت: «وقتی چند نفر در یک جا نشسته‏اند، خوب نیست که دو نفر با هم درگوشی صحبت کنند. پیامبر هم این کار را دوست ندارد.»

رضا پرسید: «از کجا می‏دانی؟»

مامان جواب داد: «پیامبر ما فرموده: وقتی کسی کنار تو نشسته است، با دیگری درگوشی حرف نزن.»

رضا گفت: «مامان! حالا تو از دست من ناراحتی؟»

مامان خندید و گفت: «نه! چون می‏دانستم که این حرف را نشنیده‏ای.»

سنجاقک

تنظیم:بخش کودک و نوجوان

درگوشی

مطالب مرتبط

لیوان را چه کسی شکسته؟

شوخی تلفنی

حاصل مهربانی

شوخی‏ زیادی ممنوع

خوراکی شریکی

جرقه ی شیطانی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.