بجای آرزومندی تمنی نویسند
پیرامون نثر فارسی و واژه سازی
قسمت اول ، قسمت دوم :
در کتابخانه ی ملک در تهران رساله ای هست منسوب به ابوالفضل بیهقی ، نویسنده ی نامدار تاریخ بیهقی که در آن به دبیران دیوانی دستور داده است که در نوشتن به جای واژه های فارسی چه واژه های عربی به کار برند. سرآغاز این رساله چنین است:
«و این فصلی است از رسائل ابوالفضل، شاگرد ابومنصور مشکان، دبیر سلطان محمود، مشتمل بر چند سخن که دبیران در قلم آرند. بدانک بجای بستاخی انبساط نویسند ...»
و سپس برای نامه ای از واژه ها آورده است که به جای چه چیز چه بنویسند که مشتی از آنها از این قرار است:
- بجای شوریدگی اضطراب نویسند
- بجای یاری خواستن استغاثه نویسند
- بجای زر و سیم مال صامت نویسند
- بجای رستگاری خلاص نویسند
- بجای اندیشه تأمل نویسند
- بجای آرزومندی تمنی نویسند
- بجای ترسانیدن تهدید نویسند
- بجای یاری دادن اعانت نویسند
- بجای آهستگی تأنی نویسند
- بجای استواری ثقه نویسند
- بجای خو سیرت نویسند
- بجای خانگیان اهل بیت نویسند
- بجای استوار محکم نویسند
- بجای برابر کردن مقاومت کردن نویسند
- بجای نیرومند کردن تقویت نویسند
- بجای اندیشگی تغافل نویسند
- بجای مرگ وفات نویسند
- بجای به خویش خواندن استمالت نویسند
- بجای شتاب کردن تعجیل نویسند
- بجای خویشاوندان اقارب نویسند
- بجای بیگانگان اباعد نویسند
- بجای فریاد خواستن استغاثت نویسند
- بجای بردباری احتمال نویسند
- بجای مهر اشفاق نویسند
- بجای کار پوشیده مبهم نویسند
- بجای بسیاری اضعاف نویسند
- بجای پس موخر نویسند
- بجای دوستی مصادقت نویسند
- بجای دانسته معلوم نویسند
- بجای پارسایی عفاف نویسند
و در حدود چهار صد واژه از این دست آورده است. و نکته ی چشمگیر در این میان اینکه به جای برخی واژه های ساده و پذیرفته ی عربی در فارسی نیز واژه های دشوارتر و دورتر عربی آورده است، مانند:
- بجای خجلت تشویر نویسند
- بجای فایده ستدن استفادت نویسند
- بجای فخر کردن مباهات نویسند
- بجای عمل کردن تولیت نویسند
- بجای حق جستن تقاضا نویسند
- بجای حریصی کردن ترغیب نویسند
(برای فهرست کامل این رساله نگاه کنید به پارسی نغز، گردآوری علی اصغر حکمت، تهران، 1330)
این سند نشان می دهد که چگونه تقلید از عرب وعربی مآبی به عنوان فضل رواج داده می شده است. در تاریخ بیهقی، که نمونه ی عالی شیوایی و آسان و روان نویسی و گهگاه شاعرانه نویسی است - که در روزگار ما شاعری چون شاملو از نثر او مایه ی شعر می گیرد - از آن برابر نامه ی دستوری، که یاد کردیم، کمتر چیزی دیده می شود، اما دو نامه از سلطان مسعود به قدر خان هست، به قلم بونصر مشکان، رئیس دیوان رسایل، که به نثر فارسی بسیار روان و خوب نوشته شده، اما در آن واژه هایی نیز بکار رفته است که نشانه ی نفوذ آن سیاست و دستور است.
از آن جمله است: ممالحت، مستحق، معاینه، آلت و عدت، مدروس، اعزاز، الفت، غضافت، اذناب، طولاً و عرضاً، ذات البین، تعزیب، مصرح، اعقاب، تعلل، مداهنت، مجاملت، عزیمت، نعوت، موقوف کردن، استطلاع، محاربت، مستفیض، معتمدان، مواهب که نشانه ی کارکردن آن دستور است.
و البته، صد البته، که این سرآغاز کار است و تازه واژه های تنها و برخی فعل های ترکیبی عربی - فارسی و برخی ویژگی های دستوری عربی به زبان راه یافته و هنوز روزگار هنرنمایی نویسندگان «نثر مصنوع» نرسیده بود.(در مورد نفوذ واژه ها و همچنین برخی ویژگی های دستوری عربی به تاریخ بیهقی، نگاه کنید به سبک شناسی ملک الشعرای بهار ، جلد دوم) ولی با اینکه قرن پنجم آغاز نفوذ هر چه بیشتر واژه های عربی در فارسی و شروع تقلید از سجع پردازی های عربی است دشوارگویی و درازگویی در نثر فارسی پسندیده نبوده است . چنانکه قابوس در نیمه ی نخست سده ی پنجم چنین می نویسد:
و در نامه باید که بسیار غرض و معانی در اندک مایه سخن بکار بری [ ... ] و اگر نامه پارسی بود، پارسی مطلق منبیس که ناخوش بود، خاصه پارسی که نه معروف بود آن، خود نباید نبشت بهیچ حال، که خود ناگفته بهتر از گفته بوَد. و تکلفهای نامه ی تازی خود معلوم است که چون باید کرد و اندر نامه ی تازی سجع هنرست و خوش آید، لکن اندر نامه ی پارسی سجع ناخوش آید، اگر نگویی بهتر باشد. اما هر سخنی که گویی عالی و مستعار گوی و مختصر باید گفت ...
(قابوسنامه، عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر ابن قابوس بن وشمگیر زیار، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1345)ملک الشعراء بهار درباره ی آمیختگی بیش از اندازه ی نثر فارسی با عربی در زیر عنوان «تندروی ادبا در ادخال لغات عرب» چنین می نویسد:
و گفتیم که در نتیجه ی این آمیزش و اختلاط [ فارسی با عربی ] زبان فارسی ضایع نشد بلکه بر درازا و پهنا و ژرفای آن درافزود، و از آنرو ادبیاتی زیبا و تاریخی از این زبان بوجود آمد.
این معنی تا قرن چهارم و پنجم دوام داشت. از قرن پنجم به بعد تفنن در تقلید ادبای ایرانی از تازی زیادتر از اندازه و حد طبیعی رواج گرفت و موازنه و سجع و جمله های مترادف، که در نثر بلعمی یا دیگران بزحمت و بندرت می توانستیم نمونه ای از آنها پیدا کنیم، در قرن پنجم به حد وافر پیدا آمد؛ خطبه های طولانی با موازنه و سجع و قافیه و عباراتی دارای جمله های مترادف و اطنابهای خسته کننده بی لزوم بوجود آمد و برای به جامه بردن این مقاصد و به حصول پیوستن این تقالید ناگزیر شدند که از کلمات و لغات و امثال و اشعار و جمله ی عربی وام نمایند، و این معنی باعث شد که نثر فارسی که در قرن چهارم و نیمه ی اول قرن پنجم صدی پنج لغت تازی بیش نداشت، در نیمه ی ثانی قرن پنجم از صدی پنجاه نیز تجاوز کرد و در قرون ششم و هفتم و هشتم تا صدی هشتاد نیز کشید و هر چند این معنی، یعنی افزونی لغات عرب، در همه ی تالیفات ایران با این سرعت پیش نمی رفت، مثلا، در کتب علمی و یا در کتب افسانه و یا در بعض تواریخ و اشعار، نویسندگانی بوده اند که همواره رعایت اقتصار کرده و دست از فصاحت و سهولت و روانی خود بر نمی داشتند ... اما سیاق عرب مآبی و داستان سجع و قافیه و عربی بافی در میان دبیران و بعض شاعران و مورخان، شغل شاغل و مایه ی گرمی بازار ادب و موجب بروز فضل و هنر گردیده بود و سواد اعظم نوشته ها ازین دست و نخبه مؤلفات ازین قماش بود.
(سبک شناسی، جلد یکم، کتاب های پرستو، تهران، 1349)
گسیختگی رشته رابطه ی زبان گفتار و نوشتار از سده ی ششم هجری به بعد و بازیچه شدن زبان در دست زبان بازان، خاستگاه همه ی فاجعه فساد نثر فارسی است و این فاجعه را با این قیاس می توان بهتر دریافت که زبان مقدمه ی شاهنامه ابو منصوری، که کهنترین متن مانده از فارسی دری است، با زبان امروزی ما فاصله ای چندان ندارد و هر فارسی زبان باسواد می تواند آن را بخواند و بفهمد، اما زبان میرزا نصرالله منشی یا میرزا مهدی خان منشی یا هر متفنن پرگوی بیهوده گوی زبان باز را تنها ادیبان اریب می فهمند.
ادامه دارد ...
داریوش آشوری
تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی