تبیان، دستیار زندگی
آیا همدیگر را خواهیم دید؟ بله، خواهیم دید. چه وقت؟ در اولین روزهای ماه سپتامبر، به احتمال بسیار زیاد. من دلتنگ و عصبی هستم. پولها به طور سرسام آور خرج می شوند. من بزودی مفلس و ورشكست خواهم شد. امروز باد سختی می وزد. طوفان است. درختها خشك شده اند. ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آیا همدیگر را خواهیم دید؟

سه نامه چخوف به همسرش

"به مناسبت سالگرد تولد او در 29 ژانویه"

چخوف به اٌلگا كنیپر

18 اوت 1900، یالتا

محبوبم.

آیا همدیگر را خواهیم دید؟

به سئوالاتی كه از نامهة تو تراوش كرده اند پاسخ می دهم.

من در گورزوف كار نمی كنم، بلكه در یالتا هستم. این جا سخت مزاحم من هستند، به طور بد و رَذیلانه مزاحم می شوند به محض این كه بخواهم دستم را به روی كاغذ ببرم در به صدا می آید و یك پوزه از لای در نمایان می شود. نمی دانم این نمایشنامه چگونه از آب در خواهد آمد. شروعش كه بد نیست، به نظر روان و سلیس می آید.

آیا همدیگر را خواهیم دید؟ بله، خواهیم دید. چه وقت؟ در اولین روزهای ماه سپتامبر، به احتمال بسیار زیاد. من دلتنگ و عصبی هستم. پولها به طور سرسام آور خرج می شوند. من بزودی مفلس و ورشكست خواهم شد. امروز باد سختی می وزد. طوفان است. درختها خشك شده اند.

یكی از لك لك ها پرواز كرد و رفت.

بله، هنرپیشه عزیز، بگو اكنون من به چه ذوق بیهوده ای باید به صحرا، كنار جنگل، كنار ساحل و به نزدیك گله بروم. آخر خنده دار است بگویم كه اكنون دو سال است كه سبزه ها را ندیده ام. دوسیای من دلم تنگ است! ماشا فردا خواهد رفت. خوب انشاالله سلامت باشی. آلكسیف ها و نیمروویچ را نمی بینم.

آنتونیو تو.

ویشنفسكی برایم نامه نمی نویسد. حتما" دلخور است. به همین سبب در نمایشنامه نقش بدی برایش در نظر خواهم گرفت.

چخوف به اٌلگا كنیپر

20 اوت 1900، یالتا

آیا همدیگر را خواهیم دید؟

عزیز من، این دیگر یعنی چه؟ نوشته ای كه تا به حال فقط یك نامه از من دریافت كرده ای، در صورتی كه هر روز دارم برایت نامه می نویسم! این دیگر چه صیغه ای است؟ نامه های من تا به حال گم نشده اند.

دیروز رفته بودم به باغ تا كمی استراحت كنم كه ناگهان بلایی بر من نازل شد! خانمی با لباس خاكستری نزدیك امد. او یكاترینانیكلایــِونا بود. از هر چیز پوچی با من سخن گفت و در ضمن به من می فهماند كه فقط یك تا سه ساعت بیشتر نمی تواند وقتش را در اختیار من بگذارد. پس از خداحافظی كمی درنگ كرد، دوباره پیش آمد و گفت كه فقط یك تا سه ساعت می توانم مصدع اوقاتش شوم. زن بیچاره بیم داشت نتوانم از او دل بكنم.

شروع نمایشنامه ام به نظر خوب می آید ولی من از این سرآغاز دلسرد شده ام و به نظرم مبتذل می آید و حالا نمی دانم با آن چه كنم. آخر نمایشنامه باید بدون وقفه و لاینقطع نوشته شود، آن وقت من .... امروز اولین روزی است كه تنهایم و كسی مزاحمم نیست هر چند كه فرقی هم نمی كند.

برای دایی ساشا باید زن گرفت. آیا وقتی بیایم باز هم به پتروفسكویه – رازومفسكویه خواهیم رفت. فقط به شرطی كه تمام روز با هم باشیم و هوا بسیار خوب و پاییزی باشد. دیگر این كه تو هر دقیقه ناله و فغان نكنی كه باید سر تمرین بروی.

یكاترینا نیكلایونا مخفیانه خبر داد كه شوهرش برای دو هفته به این جا خواهد آمد تا كار كند. اواخر ماه من در گورزوف خواهم ماند تا مزاحم او نباشم.

اكنون در یالتا پاییز است. خوب، عزیز دلم، فرشته ی من، بانوی زیبای آلمانی من، خدانگهدار. بی تو بی اندازه دلتنگم.

آنتونیه تو

چخوف به اٌلگا كنیپر

5 سپتامبر1900، یالتا

عزیزدلم،

آیا همدیگر را خواهیم دید؟

فرشتهة من، اگر برایت نامه نمی نویسم عصبانی نشو، نسبت به ضعفهای انسانی بخشنده باش. تمام وقتم صرف نمایشنامه می شود، بیشتر فكر می كنم تا نوشتن. به هر حال به نظر خودم چون مشغول كاری هستم نباید به نامه نویسی بپردازم. روی نمایشنامه كار می كنم ولی عجله ای ندارم. خیلی امكان دارد كه آن را نیمه كاره بگذارم و به مسكو بیایم. قهرمانان نمایشنامه خیلی زیادند. شلوغ است. می ترسم گیج كننده یا رنگ پریده از آب در آید. به همین جهت فكر می كنم كه بهتر است آن را برای فصل آینده بگذارم. راستی بگویم كه من فقط ایوانف را بلافاصله پس از نوشتن به "كوروش" واگذار كردم. بقیه نوشته ها مدتی مدید درانتظار آمدن ولادیمیرایوانویچ نزد من ماندند. به این ترتیب وقت كافی داشتم تا هر اصلاحی در آنها به عمل آورم.

خانم مدیر دبیرستان با دو دختر خانم میهمان من هستند.

با وقفه می نویسم. امروز دو دوشیزه ی آشنا را تا كشتی بدرقه كردم و افسوس! یكدفعه یكاترینانیكلایونا را دیدم كه عازم مسكو بود. رفتارش مثل سنگ قبر در یك روز پاییزی سرد بود. البته منهم با او خیلی خودمانی نبودم.

با قطار سریع السیر صبح خواهم آمد. به طور حتم برایت تلگراف خواهم فرستاد. حتما برای دیدنم بیا! به محض این كه برسم دنبال نمایشنامه را خواهم گرفت. اما كجا اتراق كنم؟

در دیمتروو كه نه میز هست و نه تخت خواب، اجبارا به مهمانخانه خواهم رفت. در مسكو مدت كوتاهی خواهم ماند.

در یالتا باران نمی بارد. درختها همه خشكیده اند. علفها كه خیلی وقت است خشك شده اند. هر روز باد می وزد سرد است.

برایم بیشتر نامه بنویس. نامه های تو مرا بسیار خوشحال می كنند و روحیه ام را كه مانند زمین های كریمه خشك و سخت است بالا می برند. عزیز من از من عصبانی نباش. مهمانانم می خواهند بروند. می روم بدرقه شان كنم.

آنتون تو

مطالب مرتبط:

آنتو‌ن پاولوویچ چخوف

درباره ی آنتوان چخوف

نامه هاى یك مرد خوشبخت

نویسنده‌ای با چاقوی جراحی‌

فرانسویان میگویند : ادبیات دختر کلفت ها!

آخرین سخن مشاهیر جهان در آخرین لحظه زندگی

در ستایش داستان

غیبت آلن پویی

بزرگان در تنهائی چه می کنند؟

برگردان: سروژ استپانیان

تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی