قوقولی قوقو
وقتی آقا خروس از خواب بیدار شد، گلویش درد میکرد. او کمی آب خورد؛ ولی وقتی خواست قوقولی کند، صدایش خیلی آرام بود: «قوقو...»
او بالای نرده پرید و عقب و جلو رفت. حیک جیک پرسید: «چی شده پدر؟»
خروس به گلویش اشاره کرد: «قوقوقو!»
جیکجیک گفت: «وای! حالا حیوانها چطور بیدار شوند؟»
تراکتور یک رادیوی جدید داشت. خروس با نوکش روی دکمهها زد و یک دفعه صدایی از رادیو درآمد. صدای آهنگ بود. خروس صدا را بلند کرد. جیک جیک فریاد زد: «پدر!» اما صدای آهنگ خیلی بلند بود و پدر فریاد جیکجیک را نشنید. او نگاهی به سگ کرد. سگ یکی از چشمهایش را آهسته باز کرد. بعد پنجههایش را روی گوشهایش گذاشت و شروع کرد به خرّو پف کردن.
خروس با خودش گفت: «فایده ندارد! من هم که نمیتوانم آواز بخوانم.» بعد رادیو را خاموش کرد.
جیکجیک دوباره فریاد زد: «پدر!»
وقتی خورشید به مزرعه تابید، خروس صدای ضعیفی شنید: «قوقولی ... قوقو؟»
او با عجله به طرف دیوار دوید. چند تا از پرهایش هم افتاد! جیکجیک بود! بالای نرده رفته بود و با گردن کشیده رو به آسمان قوقولی میکرد.
حیوانات یکییکی بیدار شدند و روز شروع شد.
پدر پرسید: «جیکجیک! تو چطور آواز را یاد گرفتی؟»
- من هر روز، از وقتی که از تخم بیرون آمدم شما را تماشا میکردم. خوب قوقولی میکنم؟
پدر با خوشحالی گفت: «تو حیوانها را بیدار کردی پسرم!»
شیرین سلیمی – اکبر روحی
پوپک
تنظیم:بخش کودک و نوجوان
***********************************
مطالب مرتبط