آیا اخلاق تغییر می کند؟
آیا اخلاق نسبی است و یا مطلق است؟
در این مجال به دنبال پاسخ این سوال هستیم که آیا اصول اخلاقی به تناسب زمان، مکان و جوامع مختلف، تغییر می کنند و یا اینکه اصولی دائمی و ثابت هستند؟ پاسخ خود را از میان آثار شهید مطهری درمی یابیم:
یكی از بحثهای مهم كه از بحث جاودانگی حقیقت مهمتر است بحث جاودانگی اخلاق و اصول اخلاقی است . از حرفهای بسیار رایج و مسلم امروز مسأله نسبی بودن اخلاق است. به این معنی كه اخلاق یك مسأله نسبی است و ما هیچ اخلاق دائم و جاودانهای نداریم ، یك چیز ممكن است در یك زمان اخلاق باشد و در زمان دیگر ضد اخلاق .
ببینیم آیا میشود اخلاق مختلف و نسبی باشد ؟ مثلا دو جنس زن و مرد، دارای دو جور اخلاق باشند ؟ آیا ایدهها و مثالهای اخلاقی برای آنها دو جور است یا یك جور ؟ چون در مقام مؤید آوردن برای نظر آنها هستیم ممكن است گفته شود كه در شریعت هم وارد شده است آنچه كه اخلاق عالی برای مردم شمرده میشود ، لزوما برای زن اخلاق عالی نیست و بالعكس، در نهج البلاغه آمده است: « خیار خصال النساء شرار خصال الرجال : الزهو و الجبن والبخل » جبن در مقابل شجاعت است بنابراین ، برای مرد ، شجاعت مثال اعلی و اخلاق است ، و برای زن جبن مثال اخلاق است، برای مرد تواضع و فروتنی اخلاق است و برای زن تكبر و بی اعتنائی و برای مرد جود اخلاق است و برای زن بخل ، و این، تا حدودی نسبی بودن را میرساند. یا مثلا اخلاق عالم و غیر عالم ، گاهی گفته میشود برای عالم فلان چیز اخلاق است. و آن چیز برای جاهل مطلوب نیست. و همه عناوین ثانویهای كه ما داریم ، اخلاق را از اطلاق میاندازد، راستی خوب است، اما نه بطور مطلق، در شرائطی خوب است، و در شرائط دیگری دروغ بر آن ترجیح دارد، باز هم موارد دیگری داریم [ كه مؤید نسبی بودن اخلاق است ] مثال تكبر در مقابل متكبر و نظایر آن .
در آداب كه نسبیت زیاد است : «اذا كنت فی بلدش ، فعاشر به» آدابها مثلا یك چیزهائی را اگر بگوییم ملاك حسن و قبحها هست، یك چیزهائی در یك جاهائی از نظر اخلاق و آداب خوب تشخیص داده میشود در جاهای دیگر نه، مثلا طرز لباس؛ تا چند سال پیش كه فرنگی مابی رایج نشده بود، ادب این بود كه انسان سرش پوشیده باشد، و الان در میان ما آخوندها هم همین جور است، اگر بخواهیم بر یك شخص محترمی وارد بشویم عمامه را بسرمیگذاریم، ولی فرنگی مابها كلاه را از سرشان بر میدارند. حال اگر ما به نسبیت اخلاق قائل شویم چه از آب در میآید؟ چیز عجیبی از آب در میآید، مثلا ما در گذشته معاویه را یك طرف میگذاشتیم و ابوذر را یك طرف، معاویه را تقبیح میكنیم و ابوذر را تحسین! معنای نسبی بودن اخلاق اینستكه ابوذر بودن در آن زمان اخلاق بود و معاویه بودن در آن زمان ضد اخلاق بود و ممكن است زمانی باشد كه ابوذر بودن با همه خصوصیاتش ضد اخلاق باشد و معاویه بودن اخلاق، و معنای این حرف اینستكه اصلا انسانیت یك امر نسبی است و معیار معین ندارد. حالا اگر معیار معین نداشته باشد و مطلقی در كار نباشد، آیا نسبی میتواند بطور مطلق وجود داشته باشد ؟ نه! نمیتواند وجود داشته باشد، یك وقت میگوییم اخلاق صرفا قرار داد است یا نه؟ اگر هم یك امر نسبی باشد معنایش اینستكه یك امر مطلق داریم كه مصداق این امر مطلق در شرایط مختلف است ( مصداق یك امر مطلق میتواند در شرائط مختلف باشد)، [در این صورت میتوانیم ادعا كنیم كه اخلاق نسبی است] و الا اگر هیچ امر مطلقی در كار نباشد و بگوییم هر زمان یك چیزی و هر زمان یك اخلاقی [دارد]، پس آن جامع مشتركی كه در این بین هست چیست ؟ آخر یك جامع مشترك باید در میان باشد كه بگوییم همه اینها اخلاق است در این زمان این اخلاق است. اگر چنین چیزی باشد كه در زمان های مختلف به او اخلاق میگوییم ، آیا بنحو اشتراك لفظی است یا نه: یك جامع مشترك در همه زمانها داریم كه آن جامع مشترك در این زمان به این نحو وجود دارد و در زمان دیگر به نحو دیگر. یا به تعبیر دیگر، وقتی شما میگویید «اخلاق» آنرا چگونه تعریف میكنید. آخر یك تعریفی باید داشته باشد، ممكن است بگویید اخلاق عبارت است از «چیزی كه نتیجهاش خیر رساندن به افراد دیگر باشد» خود این، یك معنای مطلق است.1
بنابراین حالات نفسانى تا به شکل خلق و خوى ثابت در نیامده، به عنوان اخلاق شناخته نمى شود، مثلاً اگر کسى یک یا چند بار بذل و بخشش کند نمى شود گفت سخى است.
در مفردات راغب آمده است: خُلق به معناى قوا و سجایا و صفات درونى است که با چشم دل دیده مى شود.2 بنابراین مى توان گفت: اخلاق مجموعه صفات روحى و باطنى انسان است. ابن مسکویه مى گوید: "خلق همان حالت نفسانى است که انسان را به انجام کارهایى دعوت مى کند بى آن که نیاز به تفکر و اندیشه داشته باشد،3 و آن بر دو قسم است:
1- قسمى از آن طبیعى و به اصل مزاج آدمى بستگى دارد مانند کسى که از کوچک ترین ناملایمى خشمگین مى شود و یا مى خندد و یا افسرده مى شود.
2- قسم دیگر ناشى از عادت و تمرین است و چه بسا در آغاز از روى فکر ناشى و مى شده ولى بر اثر تکرار رفته رفته به شکل ملکه و خُلق و خوى ثابت در مى آید، آن گاه بدون فکر و محاسبه عمل مى کند".4
بنابراین حالات نفسانى تا به شکل خلق و خوى ثابت در نیامده، به عنوان اخلاق شناخته نمى شود مثلاً اگر کسى یک یا چند بار بذل و بخشش کند نمى شود گفت سخى است.
تنظیم : گروه دین و اندیشه – مهدی سیف جمالی
پی نوشت ها:
1 . مطهری، مرتضی، نقدی بر مارکسیسم، ص 187-181.
2. مفردات راغب، کلمة خلق، ص 158.
3. مکارم شیرازی، اخلاق در قرآن، ج 1، ص 24.
4. زین العابدین قربانی، اخلاق و تعلیم و تربیت اسلامی، ص 13.