تبیان، دستیار زندگی
نفس حامل بدن است نه اینكه بدن حامل نفس باشد. برخلاف آنچه كه غالب مردم می پندارند و حتّی فكر می كنند كه نفس از جسم پیدا شده و از طریق تغذیه تقویت می شود؛ بلكه نفس خود علت وجود جسم بوده و این نفس است كه به جهات و مقامات مختلف سیر می كند و بدن را تحت تدبیر خ
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نفس در نزد عرفا و فلاسفه
انسان الهی

موت طبیعی

نفس حامل بدن است نه اینكه بدن حامل نفس باشد. برخلاف آنچه كه غالب مردم می پندارند و حتّی فكر می كنند كه نفس از جسم پیدا شده و از طریق تغذیه تقویت می شود؛ بلكه نفس خود علت وجود جسم بوده و این نفس است كه به جهات و مقامات مختلف سیر می كند و بدن را تحت تدبیر خود قرار داده و حتی خلاف میل طبیعی بدن آن را حركت می دهد. مثلاًبدن به مقتضای طبیعت خودمیل به نزول و سافل دارد و این نفس است كه آن را به صعود و حركت به سوی بالا می كشاند.

از نظر عقلی صعود به عالم با این جسم كثیف عنصری ممكن نیست. باید بدنی نورانی از سنخ عالم ارواح باشد و آن امر پس از خلاصی از پیكر جسمانی محقق می شود. اساساً انسان در طی مدارج عالیه خود، اجلّ از این است كه تابع بدن مادی باشد، بلكه بدن در بعضی از مراتب سافله تابع نفس است. در واقع با قبول این مطلب هم تناسخ ردّ می شود و هم این سخن كه «ضعف و فرسودگی قوای بدن موجب مرگ است». وقتی نفس رشد كرد و دیگر به بدن نیازمند نبود چگونه می شود در بدنی دیگر حلول كند؟ زیرا پذیرش این حرف مستلزم این است كه موجود كاملی دوباره و بدون دلیل ناقص شود.

پس با این وصف تناسخ محال است و در واقع آنچه كه باعث مرگ می شود، كسب استقلال نفس از بدن است و به دنبال آن تدبیر بدن به وسیله نفس كمتر می شود. بنابر این ضعف طبیعی بدن در زمان پیری همان تحوّل ذاتی و نزدیك شدن نفس به نشأه اخروی است و هر چه در كسب درجات، ادراك قویتر باشد و به عالم عقل نزدیكتر شود ضعف بدن بیشتر می گردد، تا اینكه كم كم نفس بدن را رها كرده و منتقل به آن نشأه می گردد.

رابطه نفس با بدن، مثل كشتی محكمی بر روی آب دریا با جمیع آلات و ابزار تشكیل دهنده آن است.1 این كشتی تحت تسخیر فرمان خداوند است و در دریای بیكران هستی سیر می نماید. نفس در این رابطه، همانند بادی است كه با وزش خود كشتی را به حركت در می آورد و اراده و فرمان نفس حكم باد برای حركت كشتی را دارد. حال اگر نفس از بدن قطع علاقه نمود و وزش باد و امواج اراده و فرمانش بر كشتی بدن ساكت شد، این كشتی نیز از حركت باز می ماند.

پس در واقع این باد است كه سفینه را حمل می كند و سفینه به هیچ وجه قادر به بازگرداندن باد نیست و تناسخ در واقع عبارت از رجوع دوباره نفس كمال یافته به عالم نقص است. یعنی بازگرداندن باد توسط كشتی. پس تناسخ و انتقال نفس به بدن دیگر محال است، زیرا این نفس است كه گرد آورنده بدن و عامل التیام و تألیف اجزاء آن است نه اینكه نفس تابع بدن و عناصر اولیه آن باشد.2

آنچه از بدن كه همراه نفس باقی می ماند

چون نفس انسانی از بدن فارغ شد، امر ضعیفی از بدن برای نفس باقی می ماند كه در روایات از آن به «عَجْبُ الذَنب»، «دنباله و بُن دم» نام برده اند. در اینكه منظور از این اصطلاح چه می باشد، اقوال مختلف است. آن را هیولای اولی، عقل هیولانی، اجزاء اصلیه انسانی، نشأهُ اخروی نفس،جوهر فرد،نشأه دوم نفس واعیان ثابته نیز دانسته اند.

ملاصدرا منظور از «عجب الذنب» را «قوه خیال» دانسته است كه آن آخرین بازمانده موجود حاصله از قوای طبیعی، نباتی و حیوانی می باشد و همراه مادّه برای تن در دنیا حاصل می شود این خیال، اوّلین مرحله از وجود اخروی و آخرین مرتبه عالم مادی است. زیرا كه هیچ شیئی از اشیا این عالم اعمّ از مادّه و صورت و قوا، امكان انتقال بعینه به آخرت را ندارد مگر بعد از تحوّلات و تكوّناتی كه در آنها رخ می دهد. انسان مستعد حشر نمی گردد مگر به قوه كمالیه ای كه آن صورت نهائی وجود اوست، زیرا تمام قوای او مثل سمع، بصر، ذوق و امثال آن همچون شعاعهای وجود او هستند كه صورت علمی و خیالی خارجی را نزد خیال ذخیره می كنند به طوری كه اگر این مواد خارجی ضایع شوند این صور محفوظ می مانند. مانند محفوظ ماندن نفس در عین فساد بدن. این قوه همان حافظ صور غیرمادّی محسوسات خارجیه است كه بعد از خرابی بدن به صورت مثالی باقی است و در عالم آخرت بوده و در حكم سقف دنیا و فرش آخرت است.3

بنابراین نفس انسانی هنگام مفارقت از بدن دارای قوّه خیالی می باشد كه به موجب آن محسوسات غائب از این عالم را به نحو جزئی درك نموده و در آنها تصرف می نماید. همین ادراك، اصل لذت حسی دنیوی و مبادی آن است ولی در بسیاری موارد این محسوسات مختلف چون هیولانی هستند، حمل بر این بدن می شوند؛ ولی همه اینها در موضع واحد می باشند زیرا نفس واحد، حامل اینهاست.

حال بافوت است كه انسان از دنیا و متعلقات آن جدا می شود، ولی با آن قوه متصوّر باقی می ماند و با آن قوه ذات خود را تصور می كند. این ذات جدای از دنیاست و نفس او عین انسان مقبوری را كه صورت همان انسان مرده است توهّم می كند و بدن خود را در قبر می یابد به نحوی كه دردها را به واسطه عقوبات حسّی به نحو محسوس درك می نماید كه به این حالت عذاب قبر گویند.

اگر نفس سعید بود ذاتش را بر صورت ملائك تصور نموده و مصادف با امور موعوده از ثواب می داند كه این همان ثواب قبر است.

این اموری كه انسان بعد از مرگ از احوال قبر و بعث می بیند اموری موهومه بوده كه در اعیان وجود ندارد. پس صورتهای اخروی برای نفس یا مجرد و یا قائم به موضوع نفسند و هر دو از مدركات نفس بوده اند كه یكی به واسطه آلات جسمانی و دیگری به واسطه ذات خود وجود دارد. پس دنیا و آخرت دو حالت برای نفسند و آخرت در واقع خروج نفس از غبار نشأه دنیاست. سبب مرگ طبیعی نیز فعلیت نفس و تجوهر و تقلّب آن به عالم و اهل خودش و رجوع آن به سوی خداست. در این رجوع یا متنعم و مسرور و یا معذّب خواهد بود. نتیجه اینكه هر چه تعلق نفس در دنیا به بدن كمتر باشد در برزخ و آخرت نیز تهذّب و تجردش از جسم و جسمانیات و بدن كمتر است، تا جایی كه می تواند عقل محض گردد.4

كیفیت تدبیر بدن توسط نفس

بدن همانندباركثیف و جرم ثقیل است و نفس همچون نور لطیف و به موجب لطف پروردگار، بین نفس و بدن پیوستگی ایجاد می گردد در عین حالی كه هر دو در غایت بُعد، نسبت به هم هستند. خداوند از مایه نطفه، بدن تیره را و از لطافت نطفه، قلب لطیف را و از صافی قلب، روح را آفرید.

روح در لطافت و صفا همچون افلاك است. خداوند روح را لانه نفس ناطقه قرار داد تا در راه اصلاح معاد تكامل یابد و بدن را ابزار تكامل این روح مقرر داشت.5

نفس هنگامی كه متعلّق به اوّلین عضو مانند قلب شد، بدن نفسانی می شود و در این هنگام نفس به واسطه قلب به حیوان حیات می دهد و بدین وسیله اعتدال در قوا و اعضاء را ایجاد می كند. قلب در واقع عضو رئیس بدن مادّی است كه تكمیل اعضاء به وسیله همین قلب و با تدبیر نفس رخ می دهد و به همین واسطه است كه جسم حیوانی دارای نفس شده ومابقی اعضاء خدمه او می گردند.

علاقه بین بدن و نفس از نوع علاقه لزومیه است. این علاقه از نوع معینی كه دو امر متضایف دارند؛ و یا از نوع تعلّقی و ربطی نیست. بلكه همانند دو امر متلازم مانند مادّه و صورت می باشد و لذا هر كدام از این دو به هم احتیاج دارند. بدن در تحقق خود محتاج نفس است. البته نه یك نفس خاصّ بلكه به مطلق نفس محتاج است و نفس از حیث تعلّق شخصی و حدوث هویت نفس خود محتاج بدن است. پس تقدم نفس بر بدن از نوع تقدم ذاتی است و نه از نوع تقدم زمانی. زیرا كه از نظر زمانی نفس با بدن به وجود می آید. پس وجود و بقاء نفس با بدن است و آنچه كه بعد از بدن باقی می ماند نوعی دیگر است.

نفسیت نفس نیز به این است كه در بدن تصرف كند و كامل شود و به منزله صورت كمالی بدن می باشد كه تركیب این دو نیز از نوع تركیب طبیعی بوده و مفارق از ماده نیست. لذا تا هنگامی كه برای بدن، نفس و صورت است؛ وجودی مفارق از مادّه ندارد؛ ولی به مرور، جوهر آن استكمال یافته و بی نیاز از مادّه می شود و وجود عقلی می یابد و وجود عقلی است كه بقاء یافته و دیگر با فساد بدن، فاسد نمی شود.6

نفس در ابتدا موجودی بالقوه و عاری از هر كمالی و لاشی ء محض است و شباهت زیادی به جسم دارد. به عبارتی دیگر، آخرین مرحله جسمانی و اوّلین مرحله روحانی است كه در این مرحله نه جسم محض و نه روح محض است؛ بلكه كمال جسم و قوه روح بوده و نهایتاً به تجرد محض رسیده و از جسم بی نیاز می گردد.

برای بدن بر دو اعتبار است: یك اعتبار به سبب اینكه بدن این نفس است و یك اعتبار به جهت اینكه حقیقتی فی حدّ ذاته بوده و جوهری از عالم اجسام است. به اعتبار اوّل باقی و مستمر به بقاء نفس است، نفسی كه صورت این ذات و علت وجودی آن است. به اعتبار دوم، فاسد و متبدّل و در حال زیاده و نقصان می باشد.

نفس اگر چه راكب بدن است ولی مستقیماً در اعضای كثیف عنصری نمی تواند تصرف كند؛ لذا واسطه ای در این خصوص لازم است كه این واسطه جسم لطیف نورانی مسمّای به «روح بخاری» است.

به نظر ابن عربی؛ به مجموع ظاهر و باطن حیوان ناطق، انسان می گویند. لذا روح و نفس كه همان بُعد ناطقیت انسان است، اگر زایل شود صورت باقی مانده را دیگر انسان نمی نامند و دیگر در این صورت فرقی بین انسان و حیوان و درخت و امثال اینها نخواهد بود.

نفس انسانی هنگام مفارقت از بدن دارای قوّه خیالی می باشد كه به موجب آن محسوسات غائب از این عالم را به نحو جزئی درك نموده و در آنها تصرف می نماید.

بدن همانند بار كثیف و جرم ثقیل است و نفس همچون نور لطیف و به موجب لطف پروردگار، بین نفس و بدن پیوستگی ایجاد می گردد در عین حالی كه هر دو در غایت بُعد، نسبت به هم هستند. خداوند از مایه نطفه، بدن تیره را و از لطافت نطفه، قلب لطیف را و از صافی قلب، روح را آفرید.


نوشته سید حسین واعظی                                                              تنظیم حسن رضایی

ایمیل

منبع: خردنامه صدرا / شماره 11


1. منظوراز آلات وابزار وقوای نفسانی، عالمه وامثال آن است.

2. ملاصدرا، الاسفار، ج 9، صص 55ـ54.

3. همان، ج9، صص222ـ221.

4. ملاصدرا، الشواهد الربوبیه، صص 277ـ275.

5. ملاصدرا، الواردات القلبیه، فیض 22، ص 85.

6. ملاصدرا، الاسفار، ج 8، صص384ـ382.