تبیان، دستیار زندگی
در رابطه با بود و یا نبود علوم انسانی در مسیر آموزش و معارف حوزوی عقاید مختلفی وجود دارد که از مطلق ضرورت تا مطلق ضرورت نداشتن، در نوسان است. ولی لازم است این مسأله به گونه ای مجزا و مستقل مورد درنگ و بررسی قرار گیرد؛ چرا که امروزه علوم انسانی به عنوان یک
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ضرورت علوم انسانی در حوزه ها
انسانی

در رابطه با بود و یا نبود علوم انسانی در مسیر آموزش و معارف حوزوی عقاید مختلفی وجود دارد که از مطلق ضرورت تا مطلق ضرورت نداشتن، در نوسان است. ولی لازم است این مسأله به گونه ای مجزا و مستقل مورد درنگ و بررسی قرار گیرد؛ چرا که امروزه علوم انسانی به عنوان یک واقعیت مجسم، به صورت جدی در مقابل ما خودنمایی می کنند،

بویژه در بسیاری زمینه ها که تا امروز تبیین و تفسیر آن را بر عهده دین می دانستیم، مدعی حرف و طرح است. جریانی که در همه عرصه های نیازمندی فکری و روانی و اجتماعی بشر بال و پر گشوده و سعی دارد خود را شانه به شانه و هم عرض ادیان مطرح کند، به سادگی و با یک جمله لازم است باشد و یا لازم نیست، قابل حل و فصل نیست. و در اصل، یک پاسخ مثبت و یا منفی هم به همان جمله ختم نمی شود که پیامدها و لوازم عظیمی را در پی دارد که سرنوشت و مسیر حوزه ها را تعیین خواهد کرد.

از این روی به دلیل یافتن پاسخ قطعی و جواب حلّی برای پرسش بالا و نیز دلیلهای دیگری که در ذیل خواهد آمد، در مسیر معارف حوزوی علوم انسانی، کاملاً ضرور می نماید.

 اول: دین اسلام، دینی واقع گراست و همان گونه که از نصوص تعالیم قرآنی و سیره عملی پیامبر اکرم(ص) به دست می آید هیچ گاه، بر هیچ واقعیتی چشم فرو نبسته و آن را ندیده نینگاشته است. همان گونه که از یک مکتب واقع گرا بر می آید با هر پدیده اجتماعی بدان گونه بر خورد کرده که ابتدا آن را می پذیرد و سپس در پی جهت دادن و سامان دادن آن در مسیر حق و گاه، حذف آن از صحنه اجتماعی تلاش می کند، مگر مظاهر کفر و بت پرستی که با ابتدایی ترین تعالیم دینی ناسازگارند و درخور دور افکندن. برخورد اسلام در قرن اول هجری با مسأله برده داری و یا مفاسد اجتماعی مانند شرب خمر و... چنین برداشتی را به روشنی بیان می کند و در اصل همه احکام امضایی شرع مبین اسلام، نسبت به موضوعات و پدیده های اجتماعی موید چنین ادعایی است. و حال اگر چنین است، امروزه با گذشت چهارده قرن از ظهور اسلام، پدیده ای به نام علوم انسانی با شدت مطرح گشته که به سختی در صدد تحمیل خویش بر فکر و ضمیر جوامع است. از این روی، مسأله این است که اسلام و مسلمانان چه برخوردی را روا می دانند انکار و باور نکردن، پذیرش و تأیید صد درصد و یا پذیرش و برخورد حلّی با آن. پشت کردن به این واقعیت و نادیده انگاشتن آن، سر سوزنی به رفع این مشکل کمک نمی کند، بلکه بر پیچیده تر شدن آن می افزاید. پذیرش تام و تمام آن هم، که در واقع چشم پوشیدن از بسیاری معارف و ارزشهای دینی را در پی خواهد داشت، درست نیست.

تنها راه معقول پذیرش این واقعیت و برخورد حلّی با آن، یعنی هضم و از سرگذراندن آن است. تنها در این صورت است که پاسخ درستی به این مسأله داده می شود.

 دو این که: اسلام دینی است که همواره در تعالیم خود تشویق به علم دوستی و کسب علوم و معارف بشری کرده و فراگیری علم، گرچه از دورترین نقاط، از فرایض تلقی گردیده و در اصل، پیوند بین ایمان و علم اندوزی، ایمان و اکرام علما از پیوندهای ناگسستنی در این دین مبین است. بر این اساس، چگونه در عصر حاضر ممکن است بگوییم مراجعه به علوم انسانی موجود و بهره مندی از یافته های این علم، نه تنها ضرورت ندارد، بلکه عکس آن لازم است و آن گاه این نظر را به اسلام نسبت دهیم و آن را از مسلمانی بدانیم. و در اصل، لازم است اندیشه وران ما، روشن سازند که چگونه ارتباطی بین دین و علم وجود دارد که این اندازه توصیه به کسب علم و فراگیری دانش شده است. به طو قطع، تعالیم اسلام، تنها به دلیل مطلق خوب بودن یک چیز، معرف و مشوق آن امر نیست و باید در پس هدایتها و تشویق و تحذیرها، ارتباطات استواری را که ممکن است بین آن دو پدیده وجود داشته باشد، جست وجو کرد. این تأکید فراوان و اصولی که بر مراجعه به عالمان، گرچه غیر مسلم، برابر نبودن عالم و جاهل و... شده، به طور قطع، حاکی از نوعی پیوند ارگانیک و اساسی بین این دو مقوله است. افزون بر این، ما در تبیین نظام ارزشی اسلام، هرچه بهتر بتوانیم هستها و واقعیتها را تبیین کنیم، راه خود را بیشتر گشوده ایم و مقدمات بیشتری به دست آورده ایم. علوم انسانی موجود، اگر چه همه مباحث و محتوای آنها حاکی از واقعیت مطلق و ثابتات عالم نیست، ولی مطالبی از این دست در بین آنها یافت می شود و همین مقدار کافی است تا ما را به مراجعه و بهره وری از این علوم وا دارد.

 سه این که: تحقیق و پژوهش و تحصیل آرا و مبانی دینی بر روی موضوعها و مسائلی صورت می گیرد که همواره برخاسته از درون مباحث دینی نیست. چه بسا این موضوعها و مسائل به گونه شبهه و یا استفهام از سایر مقوله های ادراکی بشر در برابر دین مطرح شده و در مقام تحلیل و پاسخ یابی وارد مباحث دینی گردیده است و این دست مسائل شاید معظم و عمده مسائل دینی را در بر گیرد. با این دیدگاه، چرا ورود علوم انسانی به مباحث حوزوی را که به طور قطع، یک نقش آن مسأله سازی و موضع سازی برای مطالعات و تحقیقات دینی است قدر ندانیم و در برابر آن ایستادگی کنیم. آیا افزودن بر مسأله و موضوع تحقیقی برای یک مکتب، جز به باروری آن و شکوفایی رازهای نهفته آن می انجامد.

چهار این که: موضوع شناسی برای فقیه و مجتهد، که مشغول استنباط حکم الهی است، یکی از مراحل استنباط شمرده می شود. فقیهی که نتواند حدود و ثغور موضوع و تصویر درستی از آن را تبیین کند، حکم مورد استنباط او، هیچ ثمره ای نخواهد داشت و گرهی را نخواهد گشود و معلوم نیست حکمی بر صواب باشد. امروزه می دانیم هزاران مسأله مستحدثه ای که در زمینه مباحث اجتماعی و نیازهای حکومتی در مقابل حوزه ها و علمای دین مطرح گشته، بر موضوعاتی استوار است که ترسیم تبیین حدود آن به صرف مراجعه به تبادرات ذهنی و یا استفاده از تعاریف روزنامه ای یک منبع، به هیچ روی، امکان پذیر نیست و چه بسا همین تنقیح نبودن موضوعهای مورد نزاع، اختلافها و تعارضها را در بسیاری موارد موجب گشته است. از این روی، شناخت دقیق یک موضوع اجتماعی که معمولاً در لسان مباحث علوم انسانی بیان شده و در تحقیقات این علوم حدود و ثغور آن از هم جدا گشته، تنها از راه مراجعه به این علوم درخور دستیابی است. مگر آن که گفته شود خودمان تحقیقات مستقلی خواهیم کرد و موضوعهای اجتماعی جدید را بر اساس تعریفها و دیدگاههای جدید تبیین و ترسیم خواهیم کرد که روشن است این مطلب چیزی جز بنای یک علوم انسانی جدید نیست و البته این چنین بنایی باز بدون ارتباط با علوم انسانی موجود درخور تحقق نیست.

پنج این که: یکی از وظایف مجتهد، بویژه ولی فقیه، شناخت مصادیق و برابر ساختن موضوعات محکوم علیه بر مصادیق است. مجتهد و بویژه ولی فقیه، نمی تواند بگوید من حکم کلی را گفتم خودتان بروید مصداق را کشف کنید. چه بسا تعیین دقیق مصداق نکردن و سپردن این وظیفه به دیگران، اساس جامعه اسلامی را بر مسیر نادرستی قرار دهد. مجتهد و ولی، دست کم به عنوان یک فرد عادی، ناچار از تشخیص مصداق و تنزیل حکم بر آن هستند. به هر حال، این بار از دوش آنان برداشته نخواهد شد.

روشن است که تشخیص مصداق، بدون استفاده از ابزار کاربردی آن، یعنی علوم اجتماعی امروز ممکن نخواهد بود، مثلاً عملکرد پیچیده اقتصادی شرکتهای چند ملیتی و موضوعهای گوناگون و مصادیق بسیاری که در این میان است، چگونه بدون استفاده از مباحث اقتصادی مربوط و یا بدون شناخت نظام سیاسی جهان درخور تبیین است

و همین گونه عملکرد گسترده نظام بانکی در نظام اسلامی و بسیاری مسائل گوناگون دیگر، آیا بدون مطالعات و بررسیهای کافی در زمینه علوم و مباحث مربوط به آن، قابل تجزیه و تحلیل و تعیین موضوع و مصداق خواهد بود.

ششم این که: ما حتی در طرح دیدگاهها و آرای دینی نمی توانیم بی توجه به مباحث علوم انسانی و شبهات آنها عمل کنیم. در ابتدایی ترین رأی و اندیشه دین، آنجا که در تحقیقات آکادمیک این علوم سخنی آمده و شبهه ای وارد گشته، لازم است ابتدا آن شبهه مورد توجه و سپس نقد و بررسی قرار گیرد و آن گاه اندیشه و نظر دینی بیان گردد. بدون توجه و درنگ به این زمینه، نه تنها بحث پربار و پرفایده ای نخواهیم داشت، بلکه حتی دوستان و شنوندگان قضیه را هم اقناع نتوانیم کرد. اقناع و حل مشکلات شنوندگان ما که نسل مسلمان امروز را تشکیل می دهند، ارتباط تنگاتنگی با پاسخ یافتن شبهه هایی که در ذهن آنان از سوی این علوم شکل گرفته دارند.

هفتم این که: یکی از راههای مقابله با دشمن، شناخت دقیق حرف و سخن او و تشخیص موضع و جایگاه کلام او و سپس استفاده از متد بحث در همان سخن و تبیین ناسازگاریها و ناهماهنگی ها در آن کلام است. بسیاری از بحثها، وقتی ریشه یابی و تحلیل می گردد، معلوم می شود در اساس بی ربط با سخن متکلم بوده، یعنی یا موضع و جایگاه کلام او تشخیص داده نشده و یا با متدلوژی مربوط به آن بحث آشنایی کافی وجود نداشته و تنها در ذهن خود مطلب را به گونه ای فهمیده و با همان معیارها و مبانی ذهنی خود به نقد و رد آن پرداخته است و طبیعی است چنین نقدی راه به جایی نخواهد برد، جز این که مشکل روانی و ذهنی شخص ناقد را بر طرف سازد. و اما این دو مقام، یعنی شناخت دقیق سخن و حرف و استفاده از روش و متدلوژی بحث خصم ما، یعنی غرب مجهز به فرهنگ و علم تجربی معاصر چگونه ممکن است آیا دیدن دقیق مباحث بررسیهای آنان و مطالعات جامع و کامل نسبت به سخن و ادعای آنان جز از راه مراجعه به آرا و اندیشه های آنها در شاخه های مختلف علوم انسانی این عصر که ثمره مطالعات و تحقیقات آنان است، امکان پذیر خواهد بود. و اگر چنین نشد چگونه در عرصه فکری و فرهنگی به رویارویی آنان خواهیم رفت و در اصل چه ادعایی می توانیم داشته باشیم. در همین راستا در حوزه علمیه مراکزی ایجاد شده است که هدف آنها  آشنا کردن طلاب با علوم انسانی است که از این مراکز می توان به موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)، موسسه باقر العلوم وابسته به دفتر تبلیغات، دانشگاه مفید، دانشگاه رضوی و غیره اشاره کرد.


منبع:حوزه نت                                   تنظیم:نقدی -حوزه علمیه تبیان

انسانی