تبیان، دستیار زندگی
روزی روزگاری بزی بود که می خواست از روی پلی رد بشه. وقتی آقا بزه به وسط های پل می رسه بز دیگه ای رو می بینه که اونم می خواد از روی پل رد بشه،امااین پل خیلی باریک بود و هر دو بز نمی تونستند با هم از روی اون رد بشن.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

داستان بز دانا
داستان بز دانا

روزی روزگاری بزی بود که می خواست از روی پلی رد بشه. وقتی آقا بزه به وسط های پل می رسه بز دیگه ای رو می بینه که اونم می خواد از روی پل رد بشه،اما این پل خیلی باریک بود و هر دو بز نمی تونستند با هم از روی اون رد بشن. بز اولی به بز دومی می گه"برو عقب.ما که هر دو با هم نمی تونیم از روی پل رد بشیم"

بز دومیه می گه "چرا من برگردم؟"

بز اولی می گه "چون من از تو قوی ترم"

بز دومی  می گه "کی گفته تو از من قویتری؟"

بز اولی می گه "حالا بهت نشون می دم" و سرش رو خم می کنه و با شاخ هاش اونو تهدید می کنه.

بز دومی می گه "یک دقیقه وایسا" اگه ما با هم بجنگیم، هر دو تامون تو رودخونه می افتیم و غرق می شیم. من یک نقشه دارم. من روی پل دراز می کشم تا تو از روی من رد شی.

با این فکر بز دانا ، هر دو بز تونستند از روی پل رد بشند.

ترجمه:نعیمه درویشی

تنظیم:بخش کودک و نوجوان

***************************************

مطالب مرتبط

آش

لنگه جوراب

منزل نو مبارک

دوستی ها

مامان گنجشک کوچولو!

موش خپل روسیاه

جوجه کلاغ آزاد

حالا از کدوم طرف بریم؟!

آقای زون به گل ها سلام می کند

وقتی جوجو برگشت

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.