الغیبة عجب كیفی داره
تقصیر خودش بود. شهید شده كه شهید شده. وقتی قراره با ریختن اولینقطره خونش، همه گناهانش پاك شود، خیلی بخیل و از خود راضی است اگرآن كتك هایی را كه من بهش زدم حلال نكند. تازه، كتكی هم نبود. دو سه تا پسگردنی، چهار پنج تا لنگه پوتین، هفت هشت ده تا لگد هم توی جشن پتو.
خیلی فیلم بود. دستِ به غیبت كردنش عالی بود. اوائل كه همهاشمیگفت: «الغیبتُ عجب كِیفی داره» جدی نمیگرفتم. بعداً فهمیدم حضرتآقا اهل همه جور غیبتی هست. اهل كه هیچ، استاده. جیم شدن از صبحگاه،رد شدن از لای سیم خاردار پادگان و رفتن به شهر... از همه بدتر غیبت درجمع بود، پشت سر این و آن حرف زدن.
جالب تر از همه این بود كه خودش قانون گذاشت. آن هم مشروط. شرط كرد كه اگر غیبت از نوع اول (فرار از صبحگاه...) را منظور نكنیم، از آن ساعتبه بعد هر كس غیبت دیگران را كرد و پشت سرشان حرف زد، هر چند نفر كهدر اتاق حضور داشتند، به او پس گردنی بزنند. خودش با همة چهار پنجنفرمان دست داد و قول داد. هنوز دستش توی دستمان بود كه گفت:
ـ رضا تنبلی رو به اوج خودش رسونده و یك ساعته رفته چایی بیاره...
خب خودش گفته بود بزنیم و زدیم. البته خدایی اش را بخواهی، منبدجور زدم. خیلی دردش آمد، همان شد كه وقتی توی جادهام القصر ـ فاو درعملیات والفجر هشت دیدمش، باهاش روبوسی كردم و بابت كتكهایی كهزده بودم حلالیت طلبیدم. خندید و گفت:
ـ دمتون گرم... همون كتكهای شما باعث شد كه حالا دیگه تنهایی ازخودم هم میترسم پشت سركسی حرف بزنم. میترسم ناخواسته دستمبخوره توی سرم.
وقتی فهمیدم «حسن اردستانی» در عملیات كربلای پنج مفقودالاثر شدهو ده سال بعد استخوانهایش بازگشت، هم خندیدم هم گریستم. كاشكیامروز او بود تا بزند توی سرم كه این قدر پشت سر این و آن غیبت نكنم.
راوی :
حمید داود آبادی
تنظیم برای تبیان :
بخش هنر مردان خدا - سیفی