یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری رفت وهمت خواست که روز و شب به خدمت سلطان مشغولم و به خیرش امیدوار و از عقوبتش ترسان ذوالنون بگریست و گفت : " اگر من خدای را عزوجل چنین پرستیدمی که تو سلطان را ، از جمله صدیقان بودمی &...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : يکشنبه 1381/06/10
حکایت
![]() |
![]() |
یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری رفت وهمت خواست که روز و شب به خدمت سلطان مشغولم و به خیرش امیدوار و از عقوبتش ترسان ذوالنون بگریست و گفت : " اگر من خدای را عزوجل چنین پرستیدمی که تو سلطان را ، از جمله صدیقان بودمی "
گرنه امید و بیم راحت و رنج پای درویش بر فلک بودی
ور وزیر از خدا بترسیدی همچنان کز ملک، ملک بودی