مشروعیت حکومت
محمدتقی مصباح یزدی
شایسته است ابتدا به چند نظریه اشاره کنیم که معتقدند آرای مردم باید در حکومت دینی نقش داشته باشد.
1. برخی میگویند: حکومت یا «لیبرالی» است و توسط آرای مردم مشروعیت پیدا میکند، و یا «فاشیستی» است و در آن مردم هیچ دخالتی ندارند. پس در نظام اسلامی باید آرای مردم را معتبر بدانیم، تا انگ فاشیستی به نظام زده نشود.
2. معدودی از معاصرین به عنوان احتمال گفتهاند: در زمان غیبت معصوم، مشروعیت حکومت منوط به آرای مردم است.
3. برخی معتقدند: چون از طرف خدا برای حکومت در زمان غیبت حکمی صادر نشده و امر و نهیای به ما نرسیده است، یعنی امر حکومت در عصر غیبت مسکوت مانده است، پس این امر به مردم واگذار شده و آنان باید به حاکمیت شخص و یا اشخاصی نظر بدهند، یعنی نظر و رأی مردم نقش تعیینکننده در مشروعیت نظام دارد.
4. گروهی میگویند: چون توسط خدا به کسی حق حاکمیت اعطا نشده است، خود مردم باید تصمیم بگیرند زیرا مردم بر جان و مال خویش مسلط هستند (الناس مسلطون علی اموالهم و انفسهم): مردم حاکمیت را که حق آنان است به شخصی واگذار میکنند و یا او را وکیل خود میگردانند. تفاوت «توکیل» با «تفویض» این است که در اولی حق تجدید نظر داریم، ولی در تفویض نمیتوانیم از رأی خود برگردیم، پس مشروعیت حاکمیت در هر دو صورت، به آرای مردم است.
در نقد نظریه نخست باید گفت: به چه دلیل حکومت باید در دو شکل یاد شده منحصر باشد؟!
ما شکل سومی از حکومت را میشناسیم که در آن مشروعیت، با آرای مردم به دست نمیآید، بلکه مشروعیت آن با حکم الهی است، در همان حال هیچگونه تحمیلی هم بر مردم وجود ندارد، زیرا توسل به زور برای دستیابی به حکومت مورد نظر ما روا نیست و مردم با ایمان آگاهانه و آزاد خویش بدان تن میدهند.
درباره نظریه دوم باید توجه کرد اکثریت فقهای شیعه، مشروعیت حکومت در زمان غیبت را از ناحیه خدا میدانند، اگر چه پذیرش و بیعت مردم باعث عینیت بخشیدن به حکومت دینی خواهد شد.
درباره نظریه سوم باید گفت: خدای متعال در مورد حکومت در عصر غیبت سکوت نکرده است؛ متون دینی میگویند: مردم در زمان غیبت باید تحقیق کنند و فقیه جامع شرایط را برای حکومت بیابند و حکومت را به او بسپارند.
درباره نظریه چهارم باید گفت: در بینش دینی حق حاکمیت از آنِ خداست، همه چیز مملوک اوست. هیچکس حق تصرف در چیزی را مگر با اجازه خدا ندارد، حاکمیت بر مردم در صورتی مشروع است که با اذن خدا باشد. پس حاکمیت حق مردم نیست، تا بخواهند آن را به کسی واگذار کنند یا کسی را وکیل نمایند.
اشکالاتی که در جای خود بر «دموکراسی» وارد است، بر نظریه چهارم هم وارد است؛ از جمله اینکه اگر اکثر مردم حاکمیت را به کسی توکیل یا تفویض کردند، وظیفه مخالفان چیست؟ آیا باید اطاعت کنند؟ چرا؟ همچنان که میتوان اشکال کرد چرا مردم حق حاکمیت را فقط به فقیه واگذار کنند؟ اگر حق مردم است، میتوانند آن را به هر کس که بخواهند وا گذارند. پس طبق نظریه چهارم ولایت فقیه ضرورت ندارد.
6. نظریة مقبول
مردم مشروعیتی به حکومت فقیه نمیدهند بلکه رأی و رضایت آنان باعث بوجود آمدن آن میشود. خدا به پیامبر میفرماید: «هو الذی ایدک بنصره و بالمؤمنین؛خداست که تو را با یاری خویش و مؤمنان تقویت کرد.» کمک و همدلی مردم مؤثر در عینیت بخشیدن به حکومت حتی حکومت پیامبر است. حضرت امیر(ع) میفرماید: «لو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر... لالقیت حبلها علی غاربها میفرماید: «اگر حضور بیعتکنندگان نبود و با وجود یاوران حجت بر من تمام نمیشد... رشتهکار [ حکومت ] را از دست میگذاشتم.» همچنین از آن حضرت نقل کردهاند: «لارأی لمن لایطاع»«کسی که فرمانش پیروی نمیشود، رأیی ندارد.» این سخنان همگی بیانگر نقش مردم در پیدایش و تثبیت حکومت الهی، خواه حکومت رسولالله و امامان معصوم و خواه حکومت فقیه در زمان غیبت، است.
حال باید پرسید که اگر چنین است، شرکت مردم در انتخابات خبرگان رهبری برای تعیین رهبر چه حکمتی دارد؟!
مردم با رأی به خبرگان، رجوع به «بینه» کردهاند یعنی کارشناسان دینی را برگزیدهاند تا سخن آنان به عنوان حجت شرعی اعتبار داشته باشد و این امر تازگی ندارد، زیرا مردم همیشه در امور شرعی خویش به «بینه» رجوع میکنند، مثلاً برای تشخیص مرجع تقلید به افراد خبرة عادل مراجعه میکنند، تا حجت شرعی داشته باشند. با این تحلیل، انتخابات زمینهای برای یافتن رهبر صالح میشود، نه اینکه به او حق حاکمیت ببخشد. روشن است که بهترین راه فقیه جامع شرایط رهبری، مراجعه به خبرگان است.
ما معتقدیم این نظام باید بر ارادة تشریعی الهی استوار باشد. قانونی که دربارة دیگران اجرا میکنیم، تصمیماتی که برای دیگران میگیریم، تصرفی که در زمینها، جنگلها، کوهها و بیابانها میکنیم، نفت، گاز، طلا، مس و معادنی که استخراج میکنیم، این کارها و تصرفات را باید با مجوز انجام دهیم. در بینش اسلامی، مجوز این تصرفات اذن خداوند است. در حد اجازة او، مجاز به تصرف هستیم. رأی مردم جایگاه خود را دارد ولی حجیت شرعی ندارد، از این رو اگر اسلام چیزی را نهی کرده باشد، حق نداریم با رأی و انتخاب خود آن را مجاز بشماریم. رأی خداوند در همه جا مطاع است و اعتبار رأی مردم تا وقتی است که با دین تنافی نداشته باشد. براساس این مبانی، مشروعیت دینی محور است.
البته گرچه «مقبولیت» با «مشروعیت» تلازمی ندارد، اما حاکم دینی حق استفاده از زور برای تحمیل حاکمیت خویش را ندارد.
اگر نفوذ کلمة حاکمیت ولی فقیه از دست برود، مشروعیتش از دست نمیرود، بلکه تحقق حاکمیت با مشکل مواجه میگردد. البته این فرض در زمان ما واقعنشده و آنچه در نوشتهها و سخنان برونمرزی یا مقلدان آنها بنی بر عدم مقبولیت نظام اسلامی در میان مردم ادعا میشود تنها برای ایجاد جو کاذب است.
در زمان حیات امام راحل بارها از سوی مخالفان جمهوری اسلامی تبلیغ میشد مردم ایران به دلیل مشکلات اقتصادی ناشی از جنگ و محاصره اقتصادی، از جمهوری اسلامی بریدهاند، ولی شاهد بودیم در همان اوضاع مردم به طور گسترده در صحنه حاضر میشدند و از هیچ فداکاری دریغ نمیکردند. پس از رحلت حضرت امام جریان اجتماعی همان شکل و جهت را حفظ کرده، از این رو پشتیبانی مردم از نظام و رهبری آن محفوظ است.
اما در مقام بحث نظری باید گفت که احتمال عدم مقبولیت نظام اسلامی از سوی مردم، به دو صورت متصور است:
اول:
مردم با دین، مشکل داشته و به هیچ روی حکومت دینی را نپذیرند؛ در این صورت چه در مورد امام معصوم(ع) و چه فقیهِ دارای شرایط حاکمیت حکومت دینی تحقق نخواهد یافت، زیرا شرط تحقق، پذیرش مردم است. نمونه بسیار روشن این فرض، 25 سال خانهنشینی حضرت علی(ع) است. ایشان از سوی خدا به ولایت منصوب شده بودند، ولی حاکمیت بالفعل نداشتند، زیرا مردم با آن حضرت بیعت نکردند.
دوم:
این است که حاکمیت شخصی که دارای حق حاکمیت شرعی است و به وظائف خود نیز به درستی عمل کند به فعلیت رسیده باشد؛ ولی پس از مدتی عدهای به مخالفت با او برخیزند. این فرض خود دو حالت دارد:
یکی اینکه مخالفان گروه کمی هستند و قصد براندازی حکومت شرعی را که اکثر مردم پشتیبان آن هستند دارند؛ شکی نیست در این حال، حاکم شرعی مؤظف است با مخالفان مقابله کند و آنان را به اطاعت از حکومت شرعی وادار کند. نمونة روشن این مورد برخورد خونین حضرت امیر(ع) با اصحاب جمل، صفین، نهروان و غیره بود و در زمان کنونی برخورد جمهوری اسلامی با منافقان و گروههای الحادی محارب از همین گونه است، زیرا روا نیست حاکم شرعی با مسامحه و تساهل راه را برای عدهای که به سبب امیال شیطانی قصد براندازی حکومت حق و مورد قبول اکثر مردم را دارند، بازبگذارد.
صورت دوم از این فرض این است که بعد از تشکیل حکومت شرعیِ مورد پذیرش مردم، اکثریت قاطع آنها مخالفت کنند؛ مثلاً بگویند: ما حکومت را نمیخواهیم. در این حال، حاکم شرعی، هنوز شرعاً حاکم است، ولی با از دست دادن نفوذ کلمة خویش، قدرت اعمال حاکمیت مشروعش را از دست میدهد.
تنها در صورتی مشروعیت حکومت دینی از دست میرود که او به وظایف خود عمل نکند و یا یکی از شرایط حاکمیت را از دست بدهد. در غیر این صورت مشروعیت باقی است.
شاید بتوان دوران امامت امام حسن مجتبی(ع) و درگیری ایشان با معاویه و فرار سران سپاه آن حضرت به اردوگاه معاویه را نمونهای از فرض اخیر دانست تاریخ نشان داد حضرت به علت پیروی نکردن مردم از ایشان عملاً حاکمیتی نداشتند و مجبور به پذیرش صلح تحمیلی شدند، ولی مردم هم مکافات این بدعهدی و پیمانشکنی خود را دیدند و کسانی بر آنان مسلط شدند که دین و دنیای آنها را تباه کردند.
(ادامه دارد)
تنظیم:امید واضحی آشتیانی.حوزه علمیه تبیان