تبیان، دستیار زندگی
کشتی مسافربری در وسط دریا دست خوش طوفان شده و نزدیک غرق شدن بود. مسافران، از ترس و هراس داد و فریاد می‏کردند و هر یک در فکر نجات خویش بودند. در این میان مردی با کمال خونسردی مشغول خوردن غذا بود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

با شکم گرسنه نباید آب خورد (طنز)
با شکم گرسنه نباید آب خورد (طنز)

کشتی مسافربری در وسط دریا دست خوش طوفان شده و نزدیک غرق شدن بود. مسافران، از ترس و هراس داد و فریاد می‏کردند و هر یک در فکر نجات خویش بودند. در این میان مردی با کمال خونسردی مشغول خوردن غذا بود.

از او پرسیدند: «چه‏طور می‏توانی در یک چنین وضعی غذا بخوری؟!»

مرد گفت: «مگر نشنیده‏اید که دکترها گفته‏اند: «با شکم گرسنه نباید آب خورد؟»

لباس پاره

ملّا در حالی که یک بار هیزم برای فروش روی دوش داشت، وارد شهر شد.

در هنگام عبور، مرتب فریاد می‏زد: «خبر دار! خبر دار!»

تصادفاً شاخه هیزمش به لباس یکی از عابرین گیر کرد و لباس او را پاره کرد. برای همین‏کار، ملّا را نزد قاضی آوردند. قاضی از او پرسید: «چرا لباس این مرد را پاره‏ کردی؟»

جناب ملّا خود را به لالی زد.

مرد شاکی گفت: «آقای قاضی! گول او را نخورید. لال نیست. الان در بازار مرتب فریاد می‏زد: خبر دار خبر دار!»

ملّا زبان گشود و گفت: «غرض من همین بود که خودش شهادت دهد که من خبر دار گفته و مقصر نبوده‏ام.»

قاضی حکم داد: «به گفته خودت، خبر دار گفته و مقصر نیست.»

روزهای زمستانی آب می‏روند
زمستان

یک روز پسر کدخدا و دوستانش دور هم نشسته بودند و در مورد این که چرا در زمستان روزها کوتاه و در تابستان روزها بلند است، گفت‏وگو می‏کردند. هر کدام نظری می‏‏دادند، تا نوبت رسید به پسر کدخدا. او هم سینه‏ای صاف کرد و گفت: « حتماً شنیده‏اید بعضی چیزها وقتی در آب فرو می روند و خیس می‏شوند، اندازه‏شان کم می‏شود با به عبارتی، آب می‏روند.»

همه گفتند: «بله؛ اما این چه ربطی به کوتاه بودن روزهای زمستان دارد؟»

پسر کدخدا در حالی که سرش را می‏خاراند، گفت: «خب دیگر... در زمستان همچون آسمان پر از ابر است و بارانی، روزها آب می روند و کوتاه می‏شوند.

تنظیم : بخش کودک و نوجوان

*************************************

مطالب مرتبط

جلد کلنگ(طنز)

غش نکنی!

نقل و نمک

آدم خیر خواه

قند و نمک

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.