تبیان، دستیار زندگی
صادقانه‏تر بگویم شمار دهشتناک و دردآورى از خود نویسندگان و شاعران و مترجمان، رمان و مجموعه داستان نمى‏خوانند. در افاده این مدعا نام آثار منتشره شش ماهه گذشته به این عده اعلام شود و از آنهایى که این آثار را خوانده‏اند، خواسته شود که شرافتمندانه کتاب‏هایى..
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گریه برای ایران و فرهنگش!

علل نفوذ ادبیات عامه ‏پسند و عواقب خطرناک آن

بخش اول ، بخش دوم(پایانی) :

گریه برای ایران و فرهنگش!

صاف و پوست‏کنده بگویم: اگر در جامعه‏اى عوام‏پسندسازى (Vulgarization) و به‏تبع آن فرهنگ لمپنیسم مسلط شود و سکان فرهنگى را به‏دست گیرد، نتیجه‏اش این مى‏شود که براى نمونه در سرزمین ایران که جایگاه فرهنگى‏اش در تاریخ انکارناپذیر است، براى هفتاد(70) میلیون نفر چهارده (14) میلیون جلد کتاب غیردرسى چاپ مى‏شود و در فرانسه پنجاه و شش (56) میلیونى بیش از صد و سى (130) میلیون جلد.

در ایران نکته دیگر به دانشگاه‏ها مربوط مى‏شود. در رشته‏هاى ادبیات، زبان‏هاى خارجى، فلسفه، روانشناسى، چند واحد درسى ادبیات جدى دیده مى‏شود؟ ظاهراً در رشته ادبیات فارسى یک درس سه واحدى. ضمن این‏که استادانى که با ذهنیت مدرنیستى خصومت مى‏ورزند، با تمام قدرت در برابر کسانى که خواهان تدریس وسیع ادبیات معاصر هستند، مقاومت مى‏ورزند و حتى علیه آنها صف‏آرایى مى‏کنند.

البته در ایران وضع بدترى هم وجود دارد: طبق آمارهاى رسمى و غیررسمى در مجموع سى و پنج هزار (35000) نفر نویسنده، مترجم، شاعر، روزنامه‏نگار، استاد دانشگاه، صاحب تألیف، ویراستار، ناشر، نمونه‏خوان، نسخه‏بردار، پژوهشگر عرصه‏هاى علوم انسانى(خردورزى) در زمینه‏هاى ادبیات کلاسیک، ایران‏شناسى، جامعه‏شناسى، روانشناسى، تاریخ، فلسفه و عرفان، الهیات، و نیز مقاله‏نویس، کتاب‏فروش و کارمند نشر در ایران داریم، اما شمارگان رمان‏ها و مجموعه داستان‏هاى جدى به‏طور متوسط هزار و سیصد و پنجاه (1300) جلد است. یعنى ده درصد همان سى و پنج هزار نفر هم ادبیات جدى نمى‏خوانند. صادقانه‏تر بگویم شمار دهشتناک و دردآورى از خود نویسندگان و شاعران و مترجمان، رمان و مجموعه داستان نمى‏خوانند. در افاده این مدعا نام آثار منتشره شش ماهه گذشته به این عده اعلام شود و از آنهایى که این آثار را خوانده‏اند، خواسته شود که شرافتمندانه کتاب‏هایى را که خوانده‏اند، علامت بزنند. شاید این پیشنهاد مضحک باشد، ولى نتیجه‏اش گریه هر آن کسى است که ایران و فرهنگ ایران را دوست دارد.

اما، ما اسیران عرصه بازى‏هاى منسوخ‏شده زبانى، فرم‏گرایى افراطى و تکنیک‏زدگى جنون‏آمیز و کارور زدگى کسالت‏آور، چون حریف نویسنده‏هاى عامه‏پسند نیستم، آن‏وقت از محدوده شفقت، بلندنظرى و حتى نزاکت خارج مى‏شویم و به این نویسنده‏ها بى‏حرمتى مى‏کنیم.

ضعف نوشتن نویسندگان ما هم بى‏تأثیر نیست. ما در امر نوشتن از دشوارنویسى ناتالى ساروت یا ساده‏گرایى افراط آمیز ریموند کارور «الگو» مى‏سازیم و «هیولاهاى کوچک و بزرگ داستان‏هاى آنها» را طبق قواعد تئوریک آنها به کار مى‏بریم و در نوشتن، شیوه «گنگ‏نویسى» غیرزیباشناختى و منسوخ پیشامدرن را در پیش مى‏گیریم و سه چهارم رمان یا داستان کوتاه‏مان را صرف بازى‏هاى زبانى مى‏کنیم و اسم اثرمان را مى‏گذاریم «متفاوت و چیزى براى آینده». اما به‏قول انگلس:شاید شما دوست داشته باشید ماهوت‏پاکن را گاو بنامید، ولى توقع نداشته باشید ماهوت‏پاکن‏تان شیر هم بدهد.» هر اثرى که به‏دلیل بازى‏هاى زبانى و ساختارشکنى دشوارخوان شد،یا به‏علت ضعف نویسنده در این دو مقوله دچار بى‏ساختارى و از هم گسیختگى روایى گردید و حتى قابلیت ارتباط با اهل قلم(نویسنده، منتقد و شاعر) را از دست داد، داستان جدى نیست. بسیارى از این متن‏ها حتى قصه هم ندارند.در حالى‏که فرهیخته‏ترین خواننده دنبال قصه است و مى‏خواهد از خواندن آن لذت ببرد،و در عین‏حال به تفکر واداشته شود.ما با بى‏ساختارى و آنارشى‏نویسى (به‏جاى ساختارشکنى) و ضعف در بازى‏زبانى، و تصنع در فضاسازى،از مردمى که داراى پتانسیل لازم براى ارتباط با ادبیات جدى‏اند،غافل مى‏مانیم و بخش‏هایى از این قشر به‏وسیله نویسندگان عامه‏پسندنویس جذب مى‏شوند. درحالى‏که در کشورهاى پیشرفته ده‏ها نویسنده مثل جان آپدایک ،آلیس مونرو و جویس کارول اوتس ، یوسا و ساراماگو وجود دارند که هم زن‏هاى خانه‏دار آثارشان را مى‏خوانند و هم استادان دانشگاه. چون اگر اثرى خوش‏خوان یا به‏قول مارکز «فراخوان» بود، حتماً عام یا عامه‏پسند نیست. اما، ما اسیران عرصه بازى‏هاى منسوخ‏شده زبانى، فرم‏گرایى افراطى و تکنیک‏زدگى جنون‏آمیز و کارور زدگى کسالت‏آور، چون حریف نویسنده‏هاى عامه‏پسند نیستم، آن‏وقت از محدوده شفقت، بلندنظرى و حتى نزاکت خارج مى‏شویم و به این نویسنده‏ها بى‏حرمتى مى‏کنیم. حسادت هم نیست، از آن بدتر است: تنگ‏نظرى قساوت‏آمیزى است که وقتى ابعاد و ژرفاى آن را مى‏کاوى، از نوع بشر و پیش از همه از شخص خودت متنفر مى‏شوى.«بعضى» از ما نویسندگان ادبیات جدى - که چشم نداریم یکدیگر را ببینم - همان کاسیوس حسود و تنگ‏نظریم که به بروتوس شریف مى‏گفت: «اگر سزار در این جایگاه است، نه به این دلیل است که او شیر است، بلکه به این خاطر است که ما روباهیم.» پس برخورد تند«بعضى» از ما با نویسندگان عامه‏پسندنویس از همین تنگ‏نظرى است نه دلسوزى براى فرهنگ. البته موضوع جنبه عمومى‏ترى هم دارد: رویکردهاى نه‏چندان سازنده‏اى که سال‏ها پیش از سوى بعضى از محافل ادبى در دستور کار بود، امروز نتیجه‏اش را مى‏دهد: پدیده دردناک بى‏مخاطبى - موضوعى که در مقاله جداگانه‏اى به آن خواهم پرداخت.

مهجور ماندن داستان جدى تنها به ضعف نویسندگان جدى این یا آن کشور برنمى‏گردد، بلکه اساساً به ژرف‏ساخت‏هاى سیاسى - اقتصادى - اجتماعى جامعه جهانى مربوط مى‏شود؛

اما نکته کلان‏تر و ژرف‏ترى هم هست: مهجور ماندن داستان جدى تنها به ضعف نویسندگان جدى این یا آن کشور برنمى‏گردد، بلکه اساساً به ژرف‏ساخت‏هاى سیاسى - اقتصادى - اجتماعى جامعه جهانى مربوط مى‏شود؛ آن‏چه این میان مهم است،«نسبت»هاست.«نسبت» ارتباط ادبیات جدى ما با مردم (در مفهوم کلى آن) خیلى کمتر از آلمان، کانادا و انگلستان است. لازم مى‏دانم توضیح دهم که انسان عامى، به‏قول خوزه ارتگا گاست متفکر اسپانیایى« کسى است که از خود انتظار ندارد» طبعاً از نظر اینها «هرکس که مثل خودشان نباشد و مثل آنها فکر نکند خطرناک است.» بنابراین آدمى هرقدر که در بعضى موارد یا اندیشه‏هاى اولیه و اکنونى مکتب فرانکفورت و به‏طور مشخص آراى آدورنو، هورکهایمر، مارکوزه و بنیامین مخالف باشد، باز نمى‏تواند منکر این عقیده آنها شود که حکومت‏هاى کنونى جهان، تنها از طریق تولید اقتصادى - سیاسى نیست که خود را «بازتولید» (Reconstruction) مى‏کنند، بلکه اساساً از طریق فرهنگ است که خود را دوباره‏سازى مى‏کند. حتى فرهنگ به «قطب اصلى بازتولید» تبدیل مى‏شود. کافى است به سریال‏ها و فیلم‏هاى پرفروش جهان از هرى پاتر گرفته تا دزدان دریاى کارائیب توجه شود و نیز به «بازارى» به‏نام فوتبال که چه میزان از وقت و امکانات جهانى را مى‏رباید. بنابراین ادبیات عامه، به‏لحاظ بررسى سازمایه‏اى (Elements) تکه‏اى از گوشت (ذوق) اندام توده مردم است که نویسنده (یا کارگردان) بدون دستور از بالا از تن (پیکره فرهنگ) مردم جدا مى‏کند، و با آرایه‏هاى ادبى و هنرى به خورد خود او مى‏دهد. به‏همین سبب این مصرف‏کننده در همان سطح باقى مى‏ماند، حتى ممکن است «پس‏رفت» فرهنگى پیدا کند؛زیرا این‏بار بخش عقب‏مانده فرهنگ و باورها و آداب اجتماعى به‏صورت «کلیشه» و «الگو» بر او عرضه مى‏شود. آرزوهاى سرکوب‏شده جوان‏هاى جوادیه، عبدل‏آباد و اکبرآباد به‏وسیله نویسنده گرفته مى‏شوند و در قالب «عمل فردى و اجتماعى جوان‏هاى برج‏نشین همان شهر تصویر مى‏شوند» و آن‏گاه حسن‏على‏جعفرِ رنج‏دیده ما که مقیم جنوب شهر است و این داستان را مى‏خواند (یا فیلمش را مى‏بیند) به‏مرور با جامعه و خود بیگانه‏تر مى‏شود.

اما ابزار و شیوه کار نویسندگان عامه‏پسند: خواننده ادبیات جدى کم و بیش به تفکر واداشته مى‏شود و در همان‏حال از داستان هم لذت مى‏برد. درحالى‏که ادبیات عامه‏پسند، چند ساعتى او را «سرگرم» مى‏کند. این سرگرمى به دلیل خصلت‏هاى عمومى این نوع ادبیات است که عبارتند از:

گریه برای ایران و فرهنگش!

1) به‏وجود آوردن تصادف‏هاى [باورناپذیر] براى حل معضل شخصیت‏هاى داستان؛ مثلاً رسیدن به یک ارث ناگهانى یا جانبدارى فلان فرد خودخواه از شخصیت اصلى داستان.

2) سانتى‏مانتالیسم یا احساساتى‏گرایى (Sentimentalism)؛ تحریک و تهییج احساسات سطحى خواننده، جلب ترحم او نسبت به شخصیت مورد نظر نویسنده. براى نمونه فلان شخصیت داستانى در وضعیتى نیست که دیگر شخصیت‏هاى داستانى و نیز خواننده را دستخوش هیجان و عواطف کند، اما نویسنده بدون توجه به این موضوع و بدون زمینه‏سازى قبلى و تمهیدات روانى کافى مى‏خواهد دست به «تحریک» احساسات او بزند. همین تمایل و عمل نویسنده،نوشته او را سانتى‏مانتالیستى مى‏کند؛ واژه‏اى که به هیچ‏وجه مترادف با لطیف یا شاعرانه نیست. مثلاً دوشیزه«فتنه» به محض دیدن موهاى آشفته کامبیزِ خوش‏قیافه سرش را با غمگینى مى‏چرخاند، گوشه شالش را مى‏پیچاند و در همان‏حال‏که آه‏هاى سوزناک سر مى‏دهد، با سرى کج‏شده به نقطه‏اى زل مى‏زند و لب‏هایش را گاز مى‏گیرد تا اشکش سرازیر نشود. این نوع نوشته‏ها بیشتر براى دخترها و پسرهاى «دل‏رفته» جالب‏اند، آن‏هم فقط در بعضى موقعیت‏ها. هیچ‏کس ارزش احساس و عشق را کم نمى‏گیرد، اما برساختن حالت‏هاى روحى متناسب با عشق، با تصاویرى شبیه مثال فوق، فقط سطح‏پردازى است؛ یعنى امرى که ژرف‏ساخت عاطفى و روانى کافى ندارد. گاهى پرداختن به سطح کنش‏هاى شخصیت‏هاى داستانى بد نیست، اما چنین چیزى نباید به گرایش غالب تبدیل شود. در داستان عامه‏پسند نویسنده از مایه‏هاى رمانتسیسم استفاده نمى‏کند، بلکه خود را مقید به کلیشه‏هاى منسوخ مى‏کند. بنابراین موضوع به‏شیوه تحریک احساسات خواننده برمى‏گردد و گرنه داستان‏هایى مثل «وداع با اسلحه» و «تصویر ژنى» عاشقانه‏اند، اما نشانى از سانتى‏مانتالیسم در آنها نیست.

3) اختصاص کل روایت به محور عاشقانه یا عاطفى شخصیت‏ها؛ شخصیت‏هایى که یا خوبِ خوب‏اند یا بدِ بد و معمولاً هم پیچیده نیستند.

4) مطرح‏کردن بعضى از مسائل و رویدادهاى روزمره، از حرف‏هاى حاشیه‏اى بازى‏کنان فوتبال گرفته تا اختلافات زن‏ها و شوهرهایى که منجر به قتل یکى به‏دست دیگرى مى‏شود.

5) در این داستان‏ها، شخصیت‏ها «فکر» نمى‏کنند؛ فکر نه براى سبک و سنگین کردن سود و زیان فلان معامله یا خرید این یا آن کفش یا فرش. بلکه فکر درباره«چیستى» زندگى. البته در ادبیات جدى لباس و خورد و خوراک هم جاى خود را دارد و حتى مى‏تواند بخش زنده‏اى از داستان را تشکیل دهد اما روح و گوهر داستان،انسان را متناسب با موقعیت‏ها یا بافت اجتماعى - تاریخى روایت به‏مثابه «نوع» مطرح مى‏کند.

6) ادبیات عامه‏پسند، معمولاً کارى به عادلانه بودن یا نبودن مناسبات سیاسى - اجتماعى - اقتصادى موجود ندارد. داستان را به خلوت «کامبیزجون» و«فتنه‏جون» مى‏کشاند و براى آن‏که به آن شور و حال ببخشد، معمولاً از مثلث عشقى غافل نمى‏شود و پاى رقیب فتنه یعنى «شهرآشوب» یا رقیب کامبیز یعنى«بیژن» را هم به میان مى‏کشد. بنابراین به‏لحاظ ارزش‏گذارى، آثارى‏اند محافظه‏کارانه. به‏همین دلیل است که معمولاً حکومت‏هاى وقت با این نوع ادبیات کنار مى‏آیند.

7) متأسفانه نویسندگان ادبیات عامه‏پسند، بسیارى از رخدادها، شخصیت‏ها و حتى صحنه‏ها را از آثار ادبیات جدى برداشت مى‏کنند و با حذف بخش‏هاى اساسى معنایى و ساختارى، چیزى به خواننده ارائه مى‏دهند که به‏نام خودشان هم ثبت مى‏شود و نویسنده حوزه ادبیات جدى، دستش از این ارتباط کوتاه است.

8) این نوع ادبیات خواننده را از لحاظ غریزه دچار رضایت‏خاطر آنى و به‏لحاظ روحى - عاطفى دستخوش تب و تاب مى‏کند. خواننده منتظر است که او هم به‏سادگى شخصیت‏هاى داستان شانس بیاورد، شمار کثیرى از جنس مخالف عاشقش شوند و راحت به ثروت برسد. نتیجه این بازى روحى - روانى، مبتذل کردن فرهنگ از یک‏سو و ایجاد یا تداوم روحیه خودمحورى، ستمگرى و هرج‏مرج‏طلبى اخلاقى از دیگرسو است.

9) توجه بیش از حد به خواست‏ها و خواسته‏هاى مردم، خصوصاً گرایش جوان‏ها به پول و افتخار؛ آن‏هم به روش سهل و ساده‏اى که فقط محصول ذهن نویسنده‏اند؛ و در همان‏حال بنا به موقعیت، تبلیغ درویش‏مسلکى و بى‏اعتنایى به مال و منال و مشغول کردن ذهن خواننده به خصوصیات شخصیت‏ها، به‏ویژه تنهایى، مهربانى، نیک‏طبعى (یا برعکس خشونت و عدم شفقت) براى ایجاد همذات‏پندارى.

10) استفاده از بعضى عناصر دم‏دستى و نخ‏نما مانند خواب و کابوس، تشریح و توضیح طولانى این رؤیاها براى سرگرم‏کردن خواننده، فال و احضار ارواح.

11) در این داستان‏ها یا تغییراتى در شخصیت‏ها دیده نمى‏شود یا بسیار سطحى است و در بیشتر موارد فقط به این دلیل چنین تغییراتى مطرح مى‏شوند که داستان پایان خوشى داشته باشد. مثلاً در آخر داستان «پدر» عیاش خانواده یا خاله«حسود» ناگهان تغییر مى‏کنند تا هم خانواده پدرى شخصیت اول داستان به آرامش برسد و هم زندگى زناشویى با دخترخاله راحت‏تر شود.

12) حفظ تعلیق‏هاى سطحى تا پایان غافلگیرکننده داستان؛طورى‏که خواننده سطحى‏گرا کتاب را زمین نگذارد.

13) بیشتر رمان‏هاى عامه‏پسند هر کشور به‏شکل عجیبى در قصه و شکل روایت مشابهت دارند،حتی در کل جهان چنین است. توصیه مى‏کنم دوازده (12) مورد از دوازده(12) کشور که حتماً یک مورد آن ایرانى و چهار مورد دیگرش ژاپنى، آمریکایى و فرانسوى و هندى است، انتخاب شوند. قضاوت را به خودتان محول مى‏کنم.

فتح الله بی نیاز

تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی