تبیان، دستیار زندگی
کرامتی عجیب به نقل از مرحول بهلول
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کرامتی عجیب

گل

آقای بهلول می فرمودند: یکی وقتی ما در مشهد منزل یکی از آشنایان که سید بود رفتیم اتفاقا شبی بارانی بود و بانوی خانه هم فارغ شده بود و چند تا بچه آورده بود، شوهرش هم در منزل نبود متوجه شدم حالش مساعد نیست به او گفتم: شما بخوابید من از بچه ها نگهداری می کنم. او که خوابید نصفه شب دیدم بچه ها خیلی گریه می کنند، پس از وارسی متوجه شدم که خودشان را کثیف کرده اند، آمدم داخل حیاط منزل که کهنه ها را بیاورم اما متاسفانه باران آمده بود و تمام آنها را خیس کرده بود. به داخل اتاق برگشتم و عبای خود را چهار تکه کردم و به وسیله آن بچه ها را تمیز کردم، آنها را قنداق کردم، اذان صبح که به طرف حرم حضرت رضا علیه السلام حرکت کردم در بین راه چند سگ به من حمله کردند، به فکر چاره بودم که سیدی جلو آمد و سگها را رد کرد و به من گفت: کسی که تا صبح از بچه های ما مراقبت کرده ما قادر نیستیم چهار تا سگ را از او دفع کنیم! بعد هم غیب شد.

از کتاب کرامات معنوی / سید عباس موسوی مطلق

برای خرید کتاب کرامات معنوی کلیک کنید.

تنظیم: حاجی محمد علی


برای خرید کتب اسلامی کلیک کنید.

برای خرید کتب حکمت و عرفان کلیک کنید.

برای خرید از فروشگاه اینترنتی کلیک کنید.