افلاکیان خاک نشین
پیش درآمد:
ای صنم دلنواز، ای دو جهان عز و ناز گشته به پیشت دراز، دست سلمان عشق
ستاره هفتم: حاج آقا رحیم ارباب
برای بزرگنمایی روی تصویر کلیک کنید
- ولادت: 1297 ق.
- محل ولادت اصفهان
- وفات: 1396 ق.
- محل دفن: اصفهان
- محل تحصیل: اصفهان، نجف
- اساتید: حضرات سید محمدباقر درچهای، جهانگیرخان قشقایی، ملا محمد کاشی و...
- شاگردان: جلالالدین همایی و...
- تالیفات: رسالهای در علم هیئت و...
ایشان با لطف و لحنی پدرانه به ما گفت: «من نیز در جوانی چنین قصدی کردم اما برای پیدا کردن ترجمه صحیح به مشکل برخوردم و لابد شما آن را حل کردهاید» و آرام آرام ما را متوجه ساخت که ترجمه ما دقیق نیست
در خانوادهای اهل شعر و ادب و تاریخ پرورش یافت. بیشتر اشعار حافظ و مولانا و شعرای عرب را از طریق شنیدن از زبان پدر و عمویش حفظ کرده بود. جذبه معنویتش، کوچک و بزرگ را به تعظیم و تکریم وا میداشت. یکی از استادان دانشگاه میگوید: «در جوانی با عدهای از دوستان تصمیم گرفتیم نماز را به فارسی بخوانیم، والدین ما این موضوع را با یکی از روحانیون در میان گذاشتند و او ما را کافر و نجس خواند. این کار ما را مصممتر ساخت تا اینکه ما را نزد مرحوم ارباب بردند ایشان با لطف و لحنی پدرانه به ما گفت: «من نیز در جوانی چنین قصدی کردم اما برای پیدا کردن ترجمه صحیح به مشکل برخوردم و لابد شما آن را حل کردهاید» و آرام آرام ما را متوجه ساخت که ترجمه ما دقیق نیست. ما معذرتخواهی کردیم. ولی ایشان فرمود: «من نگفتم نماز را عربی بخوانید فقط مشکلات آن را گفتم»، و با لطافت ما را به اشتباهمان واقف ساخت».
از اساتید و بزرگان گذشته و حال بسیار با احترام یاد میکرد، گویی هنوز در برابر آنها ایستاده است. یک بار شخصی درباره یکی از اساتید به ایشان گفت: «شنیدهام که فلان آقا گاهی عصبانی میشد و الفاظ تند و درشت به زبان میآورد.» در پاسخ فرمود: «از این بابت چیزی نمیدانم ولی شما آیا از بزرگی مقام و علم ایشان چیزی نشنیدهاید؟!»
عرض کرد: «چرا»
آقای ارباب فرمود: «پس از آنها حرف بزنید!»
محضرش بسیار سودمند و لذتبخش بود، به احترام صغیر و کبیر بر میخاست و نسبت به مردم با محبت و احترام برخورد میکرد. روزی در مجلس او یکی از حضار گفت: «فلانی تارک الصلوة است.» مرحوم ارباب از این سخن چنان بر آشفت که بر خلاف معمول، به شدت گوینده را مورد عتاب قرار داد و فرمود: «آیا شما تمام ساعات و دقایق روز و شب با او بودهاید که این طور قاطعانه در مورد او قضاوت میکنید؟!»
یکی از شاگردانش به او گفت: «خوب است شما درس اخلاق هم بگویید.» ایشان پاسخ داد: «اخلاق علم حال است و علومی که ما میخوانیم علم قال.»
او توحید تمام بود و زبانش جز حمد و شکر خداوند چیزی نمیگفت، یکی از بستگان ایشان میگوید: «در همه عمر حتی یک بار سخنی که بوی ناشکری و نارضایی از آن به مشام برسد نشنیدم، انسانی کامل بود که به یقین رسیده بود.»
در یازده سال آخر عمر که نابینا و گرفتار بیماری سختی بود حتی در سختترین مراحل که از شدت درد عرق میریخت، جز شکر نعمتهای باری تعالی چیزی بر زبان نمیراند.
حسین عسگری - دین و اندیشه