لیوان را چه کسی شکسته؟
میخواستم لیوان را روی کابینت آشپزخانه بگذارم که لیوان از دستم افتاد و شکست. از آشپزخانه بیرون آمدم و رفتم توی اتاق. کمی بعد، مادرم مرا صدا زد و گفت: «کی این لیوان را شکسته است؟» من جواب ندادم. مادرم دوباره پرسید: «تو میدانی این لیوان را چه کسی شکسته؟» گفتم: «اگر بگویم کی آن را شکسته، شما او را دعوا میکنید؟» مادرم گفت: «نه هر چیز شکستنی ممکن است یک روز بشکند، اما دو چیز خیلی مهم را باید به او بگویم.» گفتم: «چه چیز را؟» مادرم گفت: «من هنوز نمیدانم چه کسی این لیوان را شکسته است!» گفتم: «من شکستم. از دستم افتاد و شکست.» مادرم فقط به من نگاه کرد. گفتم: «حالا آن دو چیز مهم را بگویید.» مادرم گفت: «اول این که تو باید میآمدی و به من میگفتی که لیوان از دستت افتاده و شکسته است. این یعنی راستگویی و خدا همیشه راستگوها را دوست دارد و اما دومین چیزی که تو باید بدانی این است که اگر من متوجه خرده شیشههای روی زمین نمیشدم، ممکن بود شیشه به پای تو، من یا پدرت برود و باعث ناراحتی و دردسر بشود. گفتم: «حالا خدا مرا دوست ندارد؟» مادرم مرا بوسید و گفت: «خدا تو را خیلی دوست دارد. چون خودت راستش را گفتی! حالا توی آشپزخانه نیا تا من همه جا را خوب جارو کنم.»
دوست خردسالان
تنظیم:بخش کودک و نوجوان
*********************************