تبیان، دستیار زندگی
لب ولباب گپ این است که جان کاکه گی، سخاوت، صفاو وفاست. و روان آن سینه بی کینه. دلیل آن که صفات جوانمردی را هفتاد و دوگفته اند. این است كه قدسیت و حرمت هفتاد و دو در فرهنگ و دین ماست. ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

2+70= کاکه گی

بخش اول ، بخش دوم

چهار:  مقام  اجتماعی کاکه ها

2+70= کاکه گی

از میان لایه ی میانه ی جامعه سنتی ما، دو گروه مورد احترام و اکرام مستدام بوده اند. یکی صوفیان که مورد اعتماد، محبت و احترام همه- از اغنیا تا فقرا و از اعیان و اکابر تا پیشه وران-  بودند؛ و دیگری جوانمردان که مخصوصاً مورد احترام و محبت لایه های فرودست جامعه بودند؛ زیرا کاکه ها  مرجع دادخواهی و داد رسی و وسیله ی تأمین امنیت در منطقه و محله ی شان شمرده می شدند.

برخورد سپاهیان و دولت مردان با کاکه ها به دو گونه بوده است:  اگر دولت قوی بوده، دستگاه حاکمه معمولاً عیاران را کوفته و مانع پر و بال کشیدن آن ها شده است. اما در روزگار فترت، دولت ها کوشیده اند تا از کاکه ها استفاده کنند و برای پر کردن خلای ناشی از غیبت نهادهای مؤثر دولتی، آن ها را مرجع حل و فصل دعاوی مردم بسازند. چنان كه گفتیم جوانمردان معمولاً از دولت ها و حکام ظالم خود را به کناری می کشیدند. چنان كه در فتوت نامه نجم الدین زرکوب می خوانیم که دوازده فرقه نمی تواند جوانمرد باشد. من در اینجا فقط چند تای آن را نام می برم: کافر، کاهن، منافق، دلاک، دلال و عامل( کارگزار یا مامور دولت)

از لنگر های جوانمردان معمولاً یک «قطب» سرپرستی می کرد. قطب در لغت به معنی میخ آهنین سنگ زیرین آسیاست که سنگ بالایی به دور آن می چرخد. اوتاد و اقطاب از همان شأن، عزت  و کش و فش برخوردار بوده اند که بزرگان صوفیه داشتند. در لنگرها مثل خانقاه (خانقاه هم در اصل خان گاه یعنی جای ذکر و محل خواندن نام خدا بوده است) بعضاً مجالس سماع و انس دایر می شد.  جوانمردان در تهیه ی اسباب پذیرایی از مسافران و غربا از کمتر چیزی دریغ می کردند. لنگرها و خانقاه ها یا در داخل شهر و محله ی پیشه وران و یا در بیرون دروازه ی شهر برسر راه کاروان ها وکنار کاروان سراها برپا می شد.

ناگفته نباید گذاشت که بعضی از لنگر ها و خانقاه ها، مخصوصاً به خاطر دایر کردن مجالس سماع و انس، مورد سوءظن قرار می گرفتند و انحرافات اخلاقی به آن جا نسبت داده می شد. به قول پیر روشندلی سماع مثل آتش است. یکی را می نوازد و دیگری را می سوزاند: درست مثل شراب. گویند فقهای حسود چون میل شمس تبریز را به شراب می دانستند، از مولانا پرسیدند که شراب حلال است یا حرام. مولانا گفت که تا که خورد. اگر مشکی شراب در دریا ریزد دریا متغیر نشود. اما اگر قطره ای در حوضکی افتد، نجس شود.(1)

البته در سبک ساختن نام لنگر ها عوامل دیگر نیز نقش داشت که در آن میان از دشمنی زاهدان  پله بین و طالب ها و ملا های ظاهربین پله بین می توان نام برد. ازجانب دیگر کاکگی و عیاری یک نوع مد و فیشن دوران هم بود. و رندان و رهزنانی بودند که کارهای خلاف شان را زیر نام مقبول عیاری می پوشانیدند.

در خانقاه و لنگر های کشور ما نه تنها پیروان مذاهب مختلف، بلکه هندو و مسلمان ما هم پهلو به پهلو نشسته به ذکر و سماع می پرداختند. لنگر ها اکثراً برای همه ی مردم محل باز بوده و هر صنف از اهل کسبه و پیشه وران از خود لنگر جداگانه داشتند. مثل لنگر زرگرها،  لنگر سازنده ها وخراباتی ها.

کاکه ها  اکثراً در روزهای تعطیل به بیرون شهر به شکار می رفتند و در نماز دیگر به شهر برگشته هر جرگه ی آن به صورت جداگانه در کنار یکی از دروازه های شهر جانوران کمیاب را که شکار کرده بودند، به نمایش می گذاشتند و گوشت آن هارا به نیاز مندان خیرات می دادند. در داخل شهر کاکه ها هر کدام از خود قلمرو مشخص داشتند و ساحه ی اختیار و صلاحیت یک دیگر را احترام می کردند. حلقه های عیاران گاهی به عیاران کشورها و یا مناطق مجاور شان سفیر و نماینده روان می کردند. چنان كه کیکاوس بن قابوس صاحب  قابوس نامه ، داستان رسیدن سفیر عیاران مرو را به قهستان (قهستان معرب کوهستان است) چنین آورده است:

«عیاران به هم نشسته بودند. مردی اندر آمد؛ سلام کرد وگفت من رسولم از نزد عیاران مرو. سه مسأله ما بشنوید. اگر جواب دهید ما راضی شویم  به کهتری و اگر جواب ندهید اقرار دهید به مهتری ما. گفتند:  بگوی. گفت: یکی این که جوانمردی چیست ودیگری اگر عیاری به راه گذری نشسته باشد و مردی بروی بگذرد و زمانی بگذرد مردی دیگری با شمشیر از پس وی همی رود به قصد کشتن وی؛ از عیار بپرسد که فلان کسی برگذشت؟ آن عیار چه جواب باید داد. اگر گوید نگذشت، دروغ گفته است و اگر گوید که گذشت غمز کرده باشد. و دروغ و غمز هردو در عیار پیشگی نیست. عیاران کوهستان جواب دادند:  که اصل جوانمردی آن است که آن چه بگویی بکنی و جواب آن عیار آن بود که از جایی که نشسته یک قدم ایدر نشیند وگوید تامن ایدر نشسته بودم، کسی نگذشت. تا راست گفته باشد.» (2)

پنج: صفات جوانمردی

صفات جوانمردی هفتاد و دو است به نقل فتوت نامه منظوم عطار(3) که من چند تای آن را  در این جا می آورم.

نخستین راستی را پیشه كن
چو نیكان از بد اندیشه كن
زبند نفس بد آزاد بودن
همیشه پاك باید چشم ودامن
مکن بد باکسی کو باتو بد کرد
تونیکی کن اگر هستی جوانمرد
ترا آن گه به آید مردی و زور
که خود را کمتر بینی از مور
درون را پاک دار از کین مردم
که کین داری نشد آیین مردم
تواضع کن، تواضع بر خلایق
تکبر جز خدارا نیست لایق
فتوت چیست، داد خلق دادن
به پای دستگیری ایستادن

2+70= کاکه گی

لب ولباب گپ این است که جان  کاکه گی، سخاوت، صفاو وفاست. و روان آن سینه بی کینه. دلیل آن که صفات جوانمردی را هفتاد و دوگفته اند. این است كه قدسیت و حرمت هفتاد و دو در فرهنگ و دین ماست. از آن هفتاد و دو صفت من چند تای بارز آن را نام می برم: راستی، پاکی، آزادگی، صبر، فقر، شکستگی، تقوی، اخلاص، شکر، توکل، رضا، جود و سخا، لطف، حرمت، تهذیب، استقامت، حیا، صدق، صفاووفا، ایثار، فراست، همت، محبت، غیرت، شوق،انس، سرور، تمکین، غنا و سماع. تمام این صفات با مراحل سیر و سلوک طریقت  یک سان  است. اما مراحل و درجه هایی است که مخصوص صوفیان (خواص)  است که از آن میان می توان از ریاضت، عبادت، سیرت، رجاء، مکاشفه، مشاهده، هیبت، اتصال، انفصال، تحقیق، تجربه، توحید، فنا و بقا نام برد.

درباره ی درجات سیر و سلوک، فرموده ی مرحوم استاد فروزانفر بسیار به جاست که می گوید مراتب سلوک دو گونه است:  یکی سیر الی الله ودیگر سیر فی الله:  سیر الی الله مثل سیر در خشکی است وحرکت در خشکی با عمارت ومنازل با نشانه ها قابل تقسیم است. ولی سیر فی الله سیر در دریاست که قابل تدریج و توصیف و منزل بندی نیست. زیرا که نشان در آب محو شود. تا پاگذاریم و پاگذاریم اثر به کلی محوشود. (4) به قول مولانا:

تا لب بحر این نشان پاست/پس نشان بحر درون بحر لاست

از فتوت نامه ی منظوم، کلیله و دمنه ی قانعی طوسی که در عصر سلجوقیان تألیف شده است من یک بیت را که شیره و مایه  جوانمردی است، می آورم:

فتوت ندارد بدان دل دلیر/که باشد گرسنه کسی و تو سیر

آداب معاشرت نیکو جزء اساسی کاکه گی  است.  در سمك عیار می خوانیم که دروازه ی جوانمرد همیشه گشاده باشد؛ اما بی اجازت در آمدن به خانه ی جوانمرد، ناجوانمردی است و باز در همان جا می خوانیم که جوانمرد خود فروش و متظاهر نیست.  در تعصب کسی را کافر نمی خواند و به کتاب و علم غریب انکار نمی کند.  صاحب قابوس نامه، خوی خوش و گشاده دستی را لازمه عیاران دانسته و می نویسد که جوانمرد باید متلون  وچرب زبان نباشد؛  بی آفت. پاک تن و پاک جامه باشد، و سه چیز را مدام بسته دارد: چشم و دست و زبان را؛ از نادیدنی، ناکردنی و ناگفتنی. و سه چیز را به دوست و دشمن گشاده دارد: در سرای،. سر سفره و بند کیسه را. بیست عمل کاکه گی را زایل می کند که بارز ترین آن این است:  نفاق، تکبر، ترس، حسد، دروغ پراكنی و دروغ زنی، عیب جویی،  بخل،  بهتان و حرام خوری. کاکه گی به دو گونه است قولی و سیفی. قولی آن که با صدق گوید که جوانمرد است و سیفی آن که با عمل نشان دهد. فتوت قولی برای جهاد اکبر یعنی مبارزه با نفس است و فتوت سیفی برای جهاداصغر، که همان غزا در راه خداست.

نماز کردن روز و شب، کار عابدان است/آفت زدل جدا کردن، کار  مردان است

ناگفته نباید گذاشت که کاکه ها  مردمانی آزاده بوده اند که گاهی تمام اعمال شان در چوکات معین و محدود قانون و شرع نمی گنجیده. چنان كه از زمان عیاران سیستان به این سو، با همه پابندی که جوانمردان به پاسداری نام و ننگ و ناموس مردم داشته اند، واگر دست شان می رسید، از زدن کاروان های تجارتی و رهزنی دریغ نمی کردند.

شش: آداب جوانمردی

سمک عیار که روایتی از آن به قول فرامرز ابن خدادادابن عبدالله کاتب به ما رسیده است. حاوی اطلاعات دقیق در باره ی آداب جوانمردی است. کاکه ها و پای لچ ها لباس متمایز می پوشیدند و اکثر اسلحه حمل می کردند. علامت فارقه ی همه کاکه ها پوشیدن تنبان کلان که آن را ایزار جوانمردی، سربال و سراویل فتوت می نامند، بوده است. کاکه ها اکثراً شال(دوپته یا پتو) روی شانه می انداخته و اسلحه ای در کمر داشتند که  معمولاً کارد بود و اندازه ی آن در قمه های کوچک جیبی(خنجر معروف جوان مردان فدایی اسمعیل) تا تلوار های بلند و سنگین (کاکه های کابل و عیاران سیستان حمل می کردند) فرق می کرد. اسلحه ی برگزیده ی جوان مردان برای شکار تیر و کمان بود.

پوشیدن ایزار و یا سراویل فتوت  همان ارزش و اعتبار را داشته است که پوشیدن خرقه در نزد صوفیه. درست مثل خرقه،  سراویل را جوان مردان از قطب، خلیفه، استاد و یا مرشد شان دریافت می کردند. پتو و یا شال سرشانه، که در قندهار هنوز هم بسیار رایج است،  در میان جوان مردان منطقه ی ما، از آسیای میانه تا سرحد هندوستان رایج بوده است(ناگفته نباید گذاشت که جوان مردی در هندوستان راه نیافته است که بحث در باره ی علل اجتماعی ودینی نبودن روحیه جوان مردی در آن جا،  از چوکات این مختصر بیرون است). دوپته وشال هنوز هم در افغانستان رایج است. با این اختلاف کوچک که حالا مثلاً در قندهار مردم به جای شال های زبر و سیه رنگ پشمی قدیمی، پتوی نازک خامک دوزی نخی به شانه می اندازند. پشم در قدیم کالای ارزان و فقیرانه بوده است و صوفیان لباس زبر پشمی (صوف) می پوشیدند و کلمه ی صوفی نیز از صوف یعنی پشمینه می آید. پروفسور نیکلس عقیده دارد که پوشیدن لباس درشت پشمی میان راهب های نصرانی(مسیحی) تارک دنیا رواج داشته است و صوفیان آن را از این ها فراگرفته اند(کلمه نصرانی که در متون قدیم اسلامی برای مسیحیان آمده است، از ناصره می آید که شهر کوچک زادگاه عیسی مسیح واقامت گاه حضرت مریم در فلسطین بوده است).

در قندهار به جوان مردان «پای لچ» می گفتند. علت این که جوان مردان بوت نمی پوشیدند. غربت و ریاضت شاید نباشد بلکه پای لچ های قدیم واصیل می گفتند که زمین منظر خدا و مقدم رسول مقبول(ص) اوست و این گستاخی است که به منظر خدا و مقدم رسول(ص) با کفش راه برویم. جوان مردان در لنگرگاه های شان ضرب میل می کردند که یک ورزش بسیار کهن منطقه ماست. در هر لنگر معمولاً یک چاوش خوان بود که با صدا و ریتم مخصوص اشعار حماسی(مخصوصاً شاهنامه و حمله حیدری) را در روز های تمرین ومسابقه می خواندند و بدین وسیله پیشینه ی تاریخی و رشته های باستانی عیاری را در خاطره ها زنده نگه می داشتند. هر زاویه و لنگر از خود بیرق یا علم مخصوص داشت  که به آن توغ می گفتند. توغ کلمه مغولی وبه معنی بیرق است.اصطلاح پاتوغ یا پا طوق در فارسی خراسان از نشستن در پا علم در زاویه و لنگر، برای اختلاط  می آید. جوان مردان در سماوارها و کاروان سراها برای دم راست کردن و محشور شدن با مردم، می نشستند. مسافران معمولاً  و مخصوصاً  اخبار و احوال تازه ی راست و دروغ، وحکایت ها و داستان های حقیقی و یا  خارق العاده را می آوردند، و کاکه ها این داستان هارا شنیده و خود راویان آن در لنگر ها می شدند.

2+70= کاکه گی

سلسله مراتب زاویه و لنگر ها از نوچه شروع شده به ترتیب به کاکه، نقیب، خلیفه، استاد، مرشد، قطب و پیر میرسد. برای نیل به مراتب کمال در جوان مردی، نوچه ها و طالبان تشرف، یک استاد و خلیفه معین را انتخاب و زیر دست او قرار می گرفتند. استاد یا مرشد برای نوچه حکم پدر را داشت و اکثراً جوانان اورا «با به» صدا می کردند و نوچه هم سن و هم قد یکدیگر را «بیادر» می خواندند. نوچه ها یا جویندگان جوان مردی، پس از اثبات لیاقت از طریق خدمت چهل روزه به لنگر و زاویه، با آداب خاص،  به درجه «کاکه»  تشرف می یافتند و پس از طی مدارج و دادن امتحان، از جانب پیر و استاد، تنبان خاص که نشان تعهد به عفت و طهارت بود. دریافت می كردند. مراسم تشرف با نوشیدن یک قدح آب نمک از کاسه فتوت (کاسه ی كوچك برنجی منقوش و مزین) انجام می یافت. اصطلاح آب و نمک شدن و نمک پروردگی از همین جا می آید. استاد بعد از آن که ایزار مخصوص جوانمرد را می پوشانید کمر او را با پتو می بست. جوانمرد در حضور استاد از کبایر توبه می کرد و سه بار کلمه ی طیبه را می خواند. خلیفه و استاد  «یا حی والقیوم یاذاالجلال والاکرام» گفته کاسه ی فتوت را به نوچه می داد، تا آب زلال و نمک را بنوشد. جوانمرد سه روز پتو را از کمر باز نمی کردو بعد از سه روز استاد شال را از کمر او باز کرده به روی شانه اش می گذاشت.

قبل از ظهور دین اسلام، تشرف به جوانمردی از طریق نوشیدن یک قدح شراب به سلامتی استاد صورت می گرفت. اما چون خمر در اسلام حرام قرارگرفت، جوانمردان آب را که نشانه ی پاکی وپاکیزگی است و نمک را که وسیله ی نگهداری  از فساد و گندگی است، برگزیدند. در فتوت نامه ی نجم الدین زرکوب می خوانیم:  پیش از آن که نبوت به پیامبر آمدی، فتوت چنین بود که قدح خمر خوردندی به نام مرشد...  ابوجهل(کاکای پیامبر) مشهور به فتوت داری بود و چارصد کس به نام او قدح خورده بودند. پیامبر (ص)در آن زمان، نو جوان بود  و چهل کس از نوجوانان همراه او بودند... به مصطفی(ص)گفتند که می خواهیم نام مبارک شمارا به فتوت بریم. پیامبر (ص) گفت خمر میان ما نباشد. ایشان شربت نمک را به نام مبارک شان خوردند(5) از نظر تاریخی این داستان احتمالاً درست و دقیق نیست. زیرا شراب در اسلام پسان حرام قرار داده شد.

در بعضی از لنگر ها به جوانمردان در موقع تشرف شیر و نمک می نوشاندند که شاید برداشتی از نوشیدن جام شیر پیامبر (ص)، از دست جبرییل امین در شب معراج باشد.

چنان كه دیده می شود شرایط پذیرفتن در حلقه ی جوانمردان بسیار آسان تر از در آمدن در سلک صوفیان بوده است. به طور مثال در خانقاه صوفیه به جای چهل روز خدمت، شرط پذیرش هزار و یک روز خدمت بوده است؛ بدین شرح: چهل روز خدمت چهارپایان، چهل روز هیزم شکنی، چهل روز آشپزی، چهل روز خریدن سودای مایحتاج، چهل روز خدمت درویشان و چهل روز طهارت. در روز هزار ویکم درویش را غسل داده، خرقه پوشانده و در سلک خانقاه می پذیرفتند.

ادامه دارد ... 


پی نوشت ها :

1.شمس الدین احمد افلاکی مناقب العارفین،  چاپ استانبول. 1351. ج2. ص 693

2.قابوس نامه. ص 248

3.برای متن مکمل نگاه کنید به دیوان عطار. به تصحیح سعید نفیسی. انتشارات سنایی. سال چاپ؟ ص. 92 تا 94.

4. مجموعه ی اشعار و مقالات بدیع الزمان فروزانفر، با مقدمه ی عبدالحسین زرین کوب.  چاپ دهخدا .1351.  ص 107

5. هنری کربن رسایل جوانمردان، انتشارات معین.1370.ص 189


سید طیب جواد

تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی