السلام ای خانه عشق
«دوكوهه» آخرین ایستگاه قطار بود؛ بچه ها از همین جا به مناطق مختلف در خطوط مقدم اعزام می شدند. دوكوهه نام آشنای همه رزمندههاست. ردپای همه شهیدان را می توانی توی دوكوهه پیدا كنی. دوكوهه پادگانی نزدیك اندیمشك و متعلق به ارتش كه زمان جنگ، بخش جنوبی آن سهم سپاه شد.
□
این ساختمانهای خالی هر كدام حكایتی هستند برای خودشان. گوشت را روی دیوار هر كدام كه بگذاری، صدایی می شنوی. صدای یكی كه روضه قاسم می خواند، صدای كسی كه روضه علی اكبر...، اینجا دیوارها هم چون بچهها زخمی اند هنوز. نگاه كن شاید پوكه فشنگی تو را مهمان گذشته كند، تعجب نكن. گاهی وقتها، عراقیها بمبهایشان را یكراست سر همین پادگان خالی می كردند، تا شاید اینجا خالی شود.
□
همه بودند. اصفهانی، اراكی، همدانی، خراسانی همه لهجهای صبحها ورزش صبحگاهی داشتند؛ یك، دو، سه... شهید! اگر خوب گوش كنی صدای دلنشین شهید گلستانی را هم می شنوی. كه با صدای دلنشین پادگان را گلستان میكرد، هنوز صدایش از بلندگوهای سرتاسر پادگان می آید: اللهم اجعل صباحنا، صباح الابرار...
«ای كسانی كه بعداً به این ساختمان ها می آیید، تو را به خدا با وضو وارد شوید.»
□
تابلوی تیپها و گردانها را هنوز برنداشته اند، خوش سلیقگی كرده اند تا تو بروی و بخوانی: حمزه، كمیل، میثم، سلمان، مالك، عمار، ابوذر... اینجا همه شیطنت می كنند، سر به سر هم می گذراند، شور و حال دارند. به خوبی می دانند كه بعد از عملیات، خیلی هایشان پرنده میشوند، بچه ها می گردند تا برای سفر آسمانی شان، همسفر پیدا كنند.
□
گاهی كه عملیاتی در پیش باشد، دوكوهه پر از نیرو میشود. آنقدر كه فضای اطراف ساختمان ها هم چادرهای بزرگ و كوچك برپا می كنند. آن وقت تو فكر كن دم اذان است. دوكوهه است و یك حوض كوچك و یك حسینیه كوچك. بسیجی ها میریزند دور حوض، اصلا صف می گیرند دور حوض. «قربان دستت، داری میروی حسینیه به امام جماعت هم بگو قامت نبندد ما هم برسیم!» چه دستها كه در این حوض وضو نگرفت و در میدان مین نیفتادند.
□
نمازهای حسینیه حال و هوای دیگری داشت. سرسری نبود. همه اش تضرع و گریه و خوف... تن آدم می لرزید. این همه یار خمینی ؟! كه همه چیزشان را فدای نگاه او میكنند. خدایا اگر مهدی(عج) میآمد چه میشد؟!
□
دوكوهه، سردار زیاد داشت. حاج احمد متوسلیان، حاج همت و... . همت می گفت فرمانده ای كه عقب بنشیند و بخواهد هدایت كند، نداریم. خودش می رفت خط مقدم. آخرش هم شد سردار بی سر خیبر. اسم حسینیه هم شد «حاج همت». باید همت كنی تا به راز نهفته دوكوهه پی ببری.
□
وقت عملیات، سكوت پر معنا و حزن انگیزی فضای پادگان دوكوهه را فرا می گیرد. كسی هم اگر می ماند، همه اش به این فكر می كرد كه حالا سینه چند نفر، سپر گلوله های دشمن شده است. نه فقط ایمان و خلوص بلكه، حس میهن پرستی را هم باید در چشم های رزمنده های اینجا پیدا می كردی.
«دوكوهه مغموم است و دلتنگ یاران عاشورایی خویش است...»
خانه و زندگی و سرمایه جانشان را می دادند برای این یك وجب خاك، «ایران!»، راستی كجا بودند آنانی كه در بد حادثه در كنار شومینهها در دل زمستان لم میزدند، به یاران خمینی ناسزا میگفتند و دم از ایران میزدند، كجا بودند آنانی كه یك لحظه گرمای پنجاه درجة جنوب را درك نكردند و در رستورانهای شمال شهر بستنی هفترنگ ایتالیایی میخوردند و دم از ایران میزدند.
□
اگر شلمچه را با غروبش می شناسند، دوكوهه را هم با شبهایش میشناسند. دلت می خواهد توی تاریكی شب، لابه لای این ساختمانها پیچ و تاب بخوری، بروی، بیایی و در این رفتن و آمدنها، بعضی حقایق ، دستگیرت شود.
این وسط، چاشنی دیوانگی های تو، جملاتی است از شهید سبز، سید مرتضی آوینی كه تو را همراهی می كند قدم به قدم.
«دوكوهه مغموم است و دلتنگ یاران عاشورایی خویش است...» و میتوانی بفهمی «شرف المكان بالمكین» یعنی چه؟ یعنی كسی كه روزی اینجا نشسته بود، وضو گرفته بود نمازخوانده بود. اهل آسمان بود پس اینجا آسمان است نه!
□
یكی از بسیجی ها روی یكی از دیوارها نوشته: «ای كسانی كه بعداً به این ساختمان ها می آیید، تو را به خدا با وضو وارد شوید.»
منبع :
ماهنامه امتداد
تنظیم برای تبیان :
بخش هنر مردان خدا - سیفی