تبیان، دستیار زندگی
مبین و مبینا بعضی روزها با مامان می رن مسجد هفته ای دو روز می رن باشگاه و هفته ای دو روز هم می رن کلاس قرآن. یه چیزی رو خوب می دونن.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نجس دیگه چیه؟

مبین و مبینا بعضی روزها با مامان می رن مسجد هفته ای دو روز می رن باشگاه و هفته ای دو روز هم می رن کلاس قرآن. یه چیزی رو خوب می دونن. این که اگه موقع نماز خوندن یا تمرین قرآن ... لباساشون تمیز باشه ... جورابهاشون هم تمیز باشه ... موهای مرتب داشته باشن ... دست و صورتشون تمیز و ... با وضو باشن خدا خیلی بیشتر دوستشون داره. مامان میگه: "همه ی اینا یعنی تمیزی و بهداشت که رعایت کردنشون ایمان آدم رو قوی می کنه" مبین و مبینا دوست دارن همه جا اینا رو رعایت کنن حتی تو باشگاه.

آخ آخ! انگشت مبینا بریده، مبین دست مبینا رو می گیره شاید زودتر خوب بشه ولی دست خودش هم خونی می شه وای! دو تا قطره از خون مبینا روی زمین هم می ریزه. مبین داد می زنه: "مامان ... مامان! زود بیا دست مبینا داره خون می یاد". مامان با عجله می آد و سریع دست مبینا رو پانسمان می کنه. مامان به مبینا می گه: "زود برو دستت رو بشور تا چیز دیگه ای نجس نشده" بچه ها می پرسن: "نجس دیگه چیه؟" مامان می گه: "بعضی چیزا چون ناپاکند همینطوری تمیز نمی شن باید اونا رو آب بکشیم تا آلودگیشون از بین بره. مثل خون که حتماً باید شسته بشه." بعد مبین دستاش و کارد میوه خوری رو آب می کشه. مامان هم اول خونهای کف آشپزخانه با دستمال کاغذی تمیز می کنه بعد زمین رو آب می کشه.

بچه ها می گن: "ناهار خوردن تو پارک جنگلی چه کیفی داره؟! باباجون می شه بیشتر بیایم اینجا "بابا میگه: "چرا که نه!

سگ

حتماً" کمی اون طرف تر یه توله سگ کوچولو و بامزه داره دنبال پروانه قشنگ می کنه. بوی غذا توجه اش رو جلب می کنه. آروم داره می آد جلو .... بابا مقدار ی غذا براش می اندازه ... و اون می خوره. بچه ها خیلی خوششون می آد از مامان و بابا اجازه میگیرن و هر کدوم یه کم غذا برمی دارن و می رن طرف سگ کوچولو.

مامان میگه: "مواظب باشین بهش دست نزنین". مبینا به شوخی می گه: "آره می دونیم اون حموم نرفته" بابا بلند می شه می آید پیش بچه ها می گه: "بچه ها سگ نجسه! "بچه ها خیلی تعجب می کنن. مبین میگه: "خوب آبش می کشیم." بابا می گه: "نه! نمی شه هر چقدر هم آب بکشی بازم نجسه بعضی چیزها حتی با آب کشیدن هم پاک نمی شن. "مبینا می پرسه: "پس نمی شه بغلش کرد؟ "بابا می گه: "نه چون اون وقت باید لباست را آب بکشی." مبینا می گه: "پس حالا که نمیشه بهش دست بزنیم بهتره از همین جا بهش غذا بدیم." اون روز اون سگ کوچولو هم از بودن توی پارک جنگلی لذت برد.

خیلی وقته که مبین باید بره دستشویی اما تنبلی می کنه و به بازیش ادامه می ده. بالاخره هم مثل موشک از جاش بلند می شه و بدو بدو میره دستشویی. چند دقیقه ای می گذره و بیرون نمی آد. مامانش بهش سر می زنه. وای! تمام سر و لباس مبین خیس چون داره شلوارش رو می شوره. مامان می ره تو شلوار مبین رو می گیره و بهش می گه: "اولاً که باید زودتر بیای دستشویی که لباست نجس نشه. دوماً باید همون قسمتی که نجس شده رو خوب بشوری و آب بکشی بعد حسابی فشار بدی که آبش خارج بشه. نه اینکه با شستن اون خودت و لباست رو در و دیوار و نجس کنی" مبین میگه: "باشه" و خوب نگاه می کنه تا ببینه مامان چی کار می کنه که برای دفعه بعد همه چی رو بلد باشه !!!!

فرشته اصلانی

تنظیم:بخش کودک و نوجوان

************************************

مطالب مرتبط

با چند تا درخت دوست هستی؟

عروسک و قاصدک

وقتی کودک بودی

کمک بی دریغ خداوند

داستان « دوستی حشرات»

درخت آرزوها

سلام ماشین های ابری

پروانه‏ای جادویی

مورچه و کندوی عسل

آدم های خوب ، زلال و پاک

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.