گام دوم...
حداکثری فکر کن، حداقلی برنامه بریز!
ببین خواهر من! یا حتی برادر من! این فرمول به نفع هر دومونه! باور کن اگه کم توقع یا حتی بی توقع بریم اردو ضرر نمی کنیم حتی نفع هم می کنیم! از منِ شصت و پنجیِ بی هیچی گفتن!
القصه برای اینکه پدیده ی مخوف اردو ما را غافلگیر نکند، لازم است که خودمان را برای شرایط غیر مترقبه و سخت آماده کنیم، آن وقت اولا چیزی نمی تواند ما را از پا در بیاورد. ثانیا با دیدن کوچکترین نقطه ی مثبتی کلی خوشحال می شویم. مثلا فرض کن تصور ما از محل اسکان این است که سوئیت است و تخت دارد و تخت هایش ملحفه ی تمیز دارد و همراه غذا میوه می دهند و آب سرد کن دارد و... کافی است با این تصور برویم بعد ببینیم که سرویس ها نیاز به نظافت اساسی دارد و ملحفه نیاورده ایم و تختی در کار نیست و بودجه ای برای میوه در نظر نگرفته ایم و... چه اتفاقی برای این مربی می افتد؟؟!
حالا تصور کن که او از اول این جوری برای خودش برنامه ریخته که امکان دارد محل اسکان را گروه های قبلی کثیف کرده باشند، برای نظافت یک ساختمان چقدر وسیله لازم است از اینجا ببریم و چقدرش را باید از آنجا خرید و هزینه اش چقدر می شود؟ ممکن است بچه ها خیلی حساس و وابسته به خانواده باشند برای اینکه دچار دلتنگی و ناراحتی نشوند چه بازی ها و برنامه های فرهنگی می توان تدارک دید؟ چقدر بودجه برای بیماری های احتمالی بچه ها لازم است؟ (نگران نشوید، در حد سوزش ناخن انگشت کوچک پای چپ! و گیر کردن مژه ی افتاده چشم راست! و...) چنین مربی ای وقتی وارد محل اسکان می شود اگر به آن صورتی باشد که او فکر کرده بود که خیالش راحت است چون امکانات برخورد با این شرایط را در نظر گرفته و اگر بهتر هم باشد می تواند سوژه ای برای شاد شدن داشته باشد و در هر صورت بیدی نیست که با این بادها بلرزد! ما در این مواقع میگوییم: «بچه ها بیاییم بد فکر کنیم!!!»
{قضیه این است که مومن "کیّس" یعنی باهوش و زیرک است و کم نمی آورد. دوراندیش و چاره جو است.}
مطمئن باشیم اینقدر اتفاقات می افتد که نیاز باشد فی الفور مدیریت بحران کنیم، پس حالا قبل اردو حداقل تا آنجا که به ذهنمان می رسد برای انواع شرایط برنامه بریزیم.
یک پیشنهاد: یکی از فرمول های حداقلی برنامه ریزی کردن این است که در چند سطح برنامه بریزیم. مثلا فکر کنیم شاید بچه ها خیلی مشتاق تر و فعال تر از این ها باشند. برای این مدل بچه ها لازم است هم سطح علمی خودمان را بالا ببریم هم برای آن ها برنامه ی قانع کننده ای داشته باشیم. مثلا اگر بچه های دبیرستان را اردو ببریم شاید تا سه چهار روز هم اگر فقط با آنها برنامه های تفریحی و سرگرمی داشته باشیم خوشحال هم بشوند ولی ممکن است اقلا یکی شان برگردد و بگوید این چند روز هیچ چیز جدیدی یاد نگرفتم. (آدم تو اون لحظه دوست داره سرشو بکوبه تو دیوار! قبول داری؟!) برای همه ی این ها باید فکر کنیم. ما لازم داریم چند مبحث علمی عالی در ذهن داشته باشیم به اضافه ی چند داستان و بازی خوب، دوسه تا مسابقه ی توپ! ، یه مُشت شعرِ مَشت!،... وخلاصه باید کامل ترین باشیم! برای انواع شرایط، انواع مخاطب، انواع مکان و انواع مربی فکر کنیم (من باب مثال مربی: فکر نکنیم اگر کسی را با خودمان به رسم همکاری می بریم حتما همان کسی است که می خواستیم!) کم کم داری به این نتیجه می رسی که واقعا با جانور ترسناکی طرفیم! نه؟
توصیه های ایمنی: حداکثری فکر کنیم، حداقلی برنامه بریزیم. یک سنگ کوچک می تواند پرسرعت ترین دونده را زمین بزند. برای رسیدن به بالاترین اهدافمان کوچک ترین موانع را در نظر بگیریم.
نمرود را پشه کشت!!!
امضاء: یک شصت و پنجی قوی!!!