تبیان، دستیار زندگی
زبانزدترین بیتی که در مورد «آسمان» در دیوان حافظ وجود دارد، بیتی است در مورد آسمان و بار امانت و اینکه « آسمان» از پذیرفتن چنین تعهد سنگینی شانه خالی کرد. آسمان بار امانت نتوانست کشید /قرعه ی فال به نام من ِ دیوانه زدند ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آسمان بار امانت نتوانست کشید

جایگاه آسمان در شعر و ادب فارسی

بخش اول ، بخش دوم ، بخش سوم ، بخش چهارم(پایانی) :

آسمان بار امانت نتوانست کشید

حافظ

با  «آسمان» داد و ستدی دیگر گونه دارد وهمچنان که خود می گوید: « فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم»، به راستی طرحی نو در می اندازد و شیوه ی برخوردش با «آسمان»، انسان را به گونه ای دیگر به اندیشه وا می دارد.

زبانزدترین بیتی که در مورد «آسمان» در دیوان حافظ  وجود دارد، بیتی است در مورد آسمان و بار امانت و اینکه « آسمان» از پذیرفتن چنین تعهد سنگینی شانه خالی کرد.

آسمان بار امانت نتوانست کشید /قرعه ی فال به نام من ِ دیوانه زدند

این بیت  برگرفته از آیه ی 73 سوره احزاب  و بدین مضمون  است:

إِنَّا عَرضْنَا الاَمانَةَ عَلی السَّمَـاواتِ والأرْضِ وَالْجِبَالِ فَأبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَها واشْفَقْنَ مِنْهَا وحَملهَا الإِنْسَـانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً  ( = ما امانت را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه داشتیم، اما از تحملش سر باز زدند و از آن ترسیدند. اما انسان آن را حمل کرد که همانا ستمگر و جاهل بود.)

آسمان بار امانت نتوانست کشید

بیشتر کسانی که  بر غزل های حافظ با نگاه پژوهشگرانه درنگ کرده اند، بار امانت را «عشق» می دانند و بر این باورند که در این بیت منظور حافظ از «آسمان»، فرشتگان آسمانی هستند که از امتیاز عشق بهره ای نبرده اند و اصلا ً عشق را نمی شناسند و با استناد به بیتی دیگر از حافظ (فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی / بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز) بر این باورند که منظور حافظ این است که فرشتگان آسمان، بار امانت را که همانا عشق باشد، نپذیرفتند و ناچار به نام من دیوانه ( که آدم باشم ) رقم خورد. اما «حسین میر مبینی» که با توجه به ادبیات عارفانه ی فارسی (از شعر و نثر) در تدارک تفسیری عارفانه و دیگر گونه از قرآن است، از ریشه، این نوع نگرش را رد می کند و می گوید:

« سخن کسانی که «بار امانت» را به «عشق» تعبیر می کنند، بیهوده است. چرا که «عشق» موهبتی است که خداوند آن را به تمامی انسان ها – از خاص و عام – مبذول داشته و همه می توانند به فراخور حال خود از آن برخودار شوند. عوام به گونه ی معمولی و خواص به صورت خاص. عشق یکی از ویژه گی های انسان است و اصلا  ً«سپردنی» و «پس دادنی» نیست و هر کس به عشقی که به آن مبتلاست، سرافراز و مغرور است و حتی اگر بشود آن را به امانت هم سپرد - که نمی شود - می خواهد  آن را  در جان خود و برای خود حفظ  کند زیرا  ابتلای به آن را  حق خود می داند.

آسمان بار امانت نتوانست کشید

امانتی که در اینجا آسمان از پذیرفتن آن سر باز زد، گوهر انسانیت، گوهر کرمنای ولایت و خلیفةً الهی است که خداوند می خواست آن را به رسم امانت به برخی از برگزیدگان خود بسپارد تا به اذن و اراده ی وی، نور  زمین باشند و پیش از مرگ آن را چونان «امانتی» به تمام و کمال به انسان برگزیده ی دیگری بسپارند.»(1)

باید گفت که مولانا هم در غزلی به این موضوع  اشاره دارد  و می گوید چون آسمان عاشق بود «بار امانت » را نپذیرفت چرا که بیم داشت شوریدگی عشق اورا در تعهدسنگینی که می پذیرد گرفتار خطا نماید و به این ترتیب مولانا  هم حساب «بار امانت» را از  «عشق» جدا می کند :

اگر این آسمان عاشق نبودی ،

نبودی سینه ی او را صفایی

نپذرفت آسمان بار امانت

که عاشق بود و ترسید از خطایی

(دیوان شمس/ ج 2/ص 992 ،غزل 2674)

آسمان بار امانت نتوانست کشید

برخورد حافظ در موارد دیگر هم با آسمان ( = فلک و چرخ ) بسیار هوشیارانه و متفاوت است.

حافظ گو اینکه قضای  آسمانی را  باور دارد، و می داند که تغییر ناپذیر است اما هرگز در برابر آن سر خم نمی آورد، به آن التماس نمی کند و چون شاعران دیگر از جور چرخ آه و ناله سر نمی دهد و در مقابل  آن نه تنها تسلیم نمی شود، بلکه گردنکشی هم می کند :

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد /من نه آنم که زبونی کشم از چرخ ِ فلک

این اندیشه در شعر دوره ی مشروطه به بسیاری وجود دارد که در زمان خود از آن یاد خواهد شد.

هنگامی هم که با آن کنار می آید، آن بخشی را در شعر خود حضور می دهد که برایش امتیازی مغرورانه دارد. چون بیت زیر، که هنر عشق  و زیبایی شناسی را در خود به نهفته دارد:

مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد /قضای آسمان است این و دیگر گون نخواهد شد 

نکته ی دیگر اینکه حافظ سخن خود را والاتر از آن می داند که چرخ  را مخاطب خود قرار دهد ، پس به شیوه ای رندانه – آنگونه که چرخ هم بشنود -  و  هم بسیار تلخ و گزنده- به خواننده هشدار می دهد  که چرخ تا چه اندازه سفله پروراست :

فلک به مردم نادان دهد زمام مراد /تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس !

و باز:

دفتر دانش ما جمله بشویید به می /که فلک دیدم و (2) در قصد دل دانا بود

و باز:

آسمان کشتی ارباب هنر می شکند /تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم

و باز:

سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد /که کام بخشی او را بهانه بی سببی است 

چرخ بخیل و پست است :

برو از خانه ی گردون به در و نان مطلب /کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را

چرخ شعبده باز است:

تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز /هزار بازی از این طرفه تر برانگیزد  

چرخ دغا و نادرست است:

فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک /که کس نبود که دستی ازین دغا ببرد 

چرخ مکار و غیر قابل اعتماد است:

بر مهر چرخ و شیوه ی او اعتماد نیست /ای وای بر کسی که شد ایمن ز مکر وی 

حافظ سخن خود را والاتر از آن می داند که چرخ  را مخاطب خود قرار دهد ، پس به شیوه ای رندانه – آنگونه که چرخ هم بشنود -  و  هم بسیار تلخ و گزنده- به خواننده هشدار می دهد  که چرخ تا چه اندازه سفله پروراست

حافظ از ناجوانمردی و در اصطلاح امروز نامردی و گَزَک کردن (3) زیرکانه ی فلک هم نمی گذرد :

فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق /ببست گردن صبرم به ریسمان فراق 

فرصت طلبی ریاکارانه ی فلک را هم  نادیده نمی انگارد:

در نیل غم افتاد ، سپهرش به طنز گفت :

اَلآنَ قَد نَدِمت َ وَ ما یَنفَعُ النّدَم  (= اینک پشیمان شدی و پشیمانی را سودی نیست )

از این روست که در نهایت بی اعتنایی پیمان با فلک را، با پیمان به پیمانه بَدَل می کند :

عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار /عهد با پیمانه بندم ، شرط با ساغر کنم 

و باز:

تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست /در سر هوس ساقی، در دست شراب اولی

و باز:

زین دایره ی مینا خونین جگرم، می ده /تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی 

در بیتی دیگر حافظ با حقارت قدرت یکی از ملوک را بر قدرت فلک برتری می نهد و می گوید :

کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک، /رهنمونیم به پای عَلَم داد نکرد

این بیت به کاغذین جامه(4) - جامه ی سرخ دادخواهان- اشاره دارد. در سیاست نامه آمده است که «یکی از ملوک فرمود  متظلمان باید جامه ی سرخ بپوشند و هیچ کس ِدیگر نپوشد تا من ایشان را بشناسم.» و هم از این رو ست که حافظ می خواهد کاغذین جامه اش را با خوناب خود سرخ کند. چرا که فلک به دادخواهی اش همتی نکرده و او برآن است که دادخواهی نزد سلطان برد.

حتی اعتراض حافظ به فلک  و منسوبانش، در مرثیه ی اندوهباری که می سراید، به دور از آه و ناله و در اوج آزادگی است:

آه و فریاد که از چشم حسود ِ مه ِ چرخ /در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد 

امتیاز دیگر حافظ  به آسمان، رنگ سبزی است که به آن می بخشد:

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو

یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو

دریای اخضر فلک و کشتی هلال

هستند غرق نعمت حاجی قوام ما

مه جلوه می نماید بر سبز خنگ گردون

تا او به سر در آید بر رخش پا بگردان

گو اینکه شاعران دیگر از قبیل فرخی سیستانی هم به گونه ای این تصویر را به کار گرفته اند، اما تصویری که حافظ به دست می دهد «دریای سبز و کشتی هلال ماه نو» ، یا « مزرعه ی سبز و داس منحنی ماه» با این تفاوت عظیم، جای عظیم تری در ذهن خواننده می طلبد.

تصویر پردازی (فرخی سیستانی/قرن4) از آسمان سبزفام بدین روایت است :

آسمان چون سبز دریا و اختران بر روی او /همچو کشتی های سیمین بر سر ِ دریا روان

و مولانا اینگونه آسمان را سبز می بیند:

ُنه چرخ زمرد را محبوس هوا کردی/تا صورت خاکی را در چرخ درآوردی 

درشعر معاصر هم نادر نادر پور در یکی از چار پاره هایش آسمان را سبز دیده است:

چو باز آید شبانگاهان آبی

من و این بام سبز آسمان ها

من و این کوهساران مه آلود

من و این ابر ها ، این سایبان ها

که البته قضاوت در مورد این تصاویر را -با توجه به اینکه نادر پور استاد تصویر پردازی در شعر معاصر شناخته شده- ، به عزیزان وا گذار می کنیم. (5)


پی نوشت ها:

1- حسین میر مبینی در ادامه ی این مطلب بر این باور است که:

« انسان های « ظلوم و جهول»  که با نام «آیت الله» و «خلیفه الله» پا فرا پیش گذاشتند و بار امانت را پذیرفتند، آنانی هستند که از سنگینی این تعهد و اینکه چگونه باید آن را به سلامت به دیگری سپرد، بی خبربودند، چنانکه در امانت الهی خیانت کردند واز عهده ی این وظیفه ی خطیر بر نیامدند. میر مبینی در مورد  اینکه چرا حافظ خودش را هم رده ی اینان قرار می دهد، به فروتنی هوشیارانه ی اواشاره می کند  و می گوید در بسیاری از موارد حافظ برای اینکه از بُرندگی کلام بکاهد، خودش را هم در رده ی ناصالحان قرار می دهد  مانند این بیت: می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب / چون نیک بنگری همه تزویر می کنند.» پیک خبری ایرانیان

2- به گفته ی دکتر شفیعی کدکنی این ( واو ) از آن ( واو ) های اختراعی حافظ است که باید آن را ( واو )حذف و ایجاز خواند. می گوید که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود(واو) به معنی چندین فعل محذوف عمل می کند دیدم و دانستم و فهمیدم و احساس کردم و برمن مسلم شد و .... و ....   نمونه ی  دیگر:  دیدم و آن چشم دل سیه که تو داری ؟ / جانب هیچ آشنا نگاه ندارد (دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی/ موسیقی شعر/ص 23)

3- گَزَک کردن،جایی و یا حالتی است که بتوان به باور کسی حمله کرد. جایی که می توان خصم را مغلوب نمود. نقطه ی ضعفی پیدا کردن (فرهنگ دهخدا )

4- جامه ای کاغذی که فریادیان در زمان قدیم برای دادخوانی به تن می کردند.( آنندراج )

5- البته شاعران دیگر هم گاهی آسمان را غیر مستقیم به «سبز» روایت می کنند، برای مثال خاقانی در تصویری آن را «سبز تشت» می گوید:

زاده ی خاطر بیار کز دل شب زاد صبح / کرد درین سبز تشت خانه ی زرین غراب

و همچنین هاتف(قرن 12) هم در جایی آسمان را زنگاری(رنگی میان سبز و آبی) روایت کرده است:     

دارم از آسمان زنگاری / زخم ها بر دل و همه کاری


پیرایه یغمایی

تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی